


http://www.tabnak.ir/files/fa/news/1387/5/6/13493_109.jpg
عکس: آرش نورآقایی
تَرِه باغ، خشکه پرچین تو گاو بی نَچِرِنی بی!
روزی روزگاری مردی را به دلیل ارتباط نامشروع با زنی به دادگاه آوردند. قاضی پرسید ما جرا را از اول تعریف کن.
مرد گفت: آقای قاضی در یک شب مهتابی ،
دور خانه ای پرچین خشک بود که ناگهان گاوی به باغ تازه سبزی حمله می کند (کنایه :زنی چراغ سبز داد )شما اگر جای گاو(کنایه: من) بودید چه می کردید!!!!!!!
روایت دیگری نیز در همین زمینه وجود دارد:
" تَرَه کَلِه باغ، کَرو مَهتو خشکه پرچین تو گو بی نُخوردی"
باغ سبزی تازه، شب مهتابی و پرچین خشک تو اگر گاو بودی نمی خوردی!
منبع: وب سایت گرکان
در گذر زمان افسانه ها سینه به سینه نقل شده و در این میان تطور یافته و گاهی ریشه و معنای اصلی آنها در مناطق مختلف یک استان و یا کشور عوض می گردد. منظور و مفهوم این افسانه ها برخورداری از تجربیات زندگی و نگرشی ژرف داشتن به محیط پیرامون خود است که به نسل جوان منتقل می گردد.تغییر و دست بردن در این افسانه ها به متن اصلی ضربات جبران ناپذیری زده و مکتوب نکردن آنها نیز می تواند آنها را از خاطره های ذهن افراد فراری دهد.
"چنانچه شما هم داستان یا افسانه ای گیلکی از زبان مردم و اطرافیان خود دارید می توانید جهت حفظ-احیاء و اشائه آنها از طریق بخش نظرات همین وبلاگ برای ما ارسال فرمایید."
مردی بود که دو فرزند داشت ، یک دختر ، یک پسر .مادر بچه ها مرده بود و پدر می خواست زن دیگری بگیرد . اما زن دوم شرط گذاشته بود که نباید بچه داشته باشی و مرد ناچار شد بچه هایش را سر به نیست کند ، اما دلش نیامد و چاره ای دیگر اندیشید . دو تا گردو برداشت و یک کت کهنه ، دست بچه هایش را گرفت و رفت وسط جنگل . کت را برد بالای درخت آویزان کرد و به بچه ها گفت هرکه زودتر کت را بیاورد گردو مال او .
وقتی بچه ها به بالای درخت رسیدند که کت را بردارند پدر رفته بود . بچه ها تا خواستند بیایند پایین و دنبال پدرشان بروند شب بود . با ترس و لرز دوتایی راه افتادند . برادر کوچکتر بود به خواهرش گفت آب می خواهم و چاله ای را نشان داد که تویش آب بود . خواهر گفت نه از این آب نخور ، این جای پای گرگ است . گرگ اگر بیاید مارا می خورد .
جای دیگری رفتند باز برادر کوچولو تشنه اش شد و گفت آب می خواهم و جایی رانشان داد . خواهرش گفت نه این جای پای خرس است . اگر خرس مارا ببیند فورا مارا می خورد .
می روند و به جای دیگری می رسند جایی که پای گوسفندان بود . دخترک چاره ای نداشت و دیگر حرفی نزد برادر کوچولو از آن جا آب خورد و فورا تبدیل به گوسفند شد و بع بع کنان دنبال خواهرش دوید . خواهر گریه و زاری می کرد از این که برادرش گوسفند شده و دیگر هم صحبتی ندارد .
چیزی نگذشت دید مردی سوار بر اسب می آید . سوار از او پرسید دختر توی این بیابان چه می کنی . گفت گم شده ام . سوار او را پشت اسب خود نشاند و گوسفند هم دنبالشان می دوید تا به خانه رسیدند . دختر چند سال توی خانه آن سوار ماند تا بزرگ شد و بعد به عقد او درآمد . آن مرد یک زن دیگر هم داشت . یک روز زن اولی از زن کوچک دعوت می کند به خانه او برود . زن بزرگ توی خانه خود چاهی داشت روی آن حصیر پهن کرد و از زن دوم خواست روی آن بنشیند و به این ترتیب هووی جوان خود را که اتفاقا حامله هم بود گول می زند و در چاه می اندازد .
از طرف دیگر هر روز گوسفند می آمد و دور پاه می گشت و سر خود را داخل چاه می کرد و بع بع می کرد . زن بزرگه برای اینکه گوسفند را هم که با هووی او جور بود از بین ببرد خودرا به مریضی زد و به حکیمی پول داد که اگر شوهرش دنبال او آمد بگوید علاج مرض زنت جگر گوسفند است . زن خود را به مریضی زد و سرو صدا راه انداخت که دارم می میرم . شوهرش حکیم را به بالین او می آورد و او جگر آن گوسفند را که اتفاقا دور چاه می گشت تجویز می کند .قصابی را می آورند که گوسفند را سر بزند گوسفند فرار می کند می رود سر چاه و می گوید «دادی ، دادی» خواهرش از توی چاه می گوید «جان دادی» گوسفند می گوید :
« قصاب چاقو سو دانه ، خانم نمک ریز کنه ، می گردنا قطع کنه » یعنی قصاب چاقو را تیز می کند ، خانم نمک می کوبد و گردنم را می برند .
گیلکی رامسری:
گوسفند می گوید: ددا ددا خواهر می گوید: جان ددا
قصاب چاقویه ساب بده- خانم نمک بساوسه تا می گردن قطع بوکونه(قچ چه قچ چه)
خواهرش می گوید « جان دادی ، دادی ، سیاه چشم ، من رستم بخوتا ، هر کس می گوسفندگا بکوشا ، راست بالی به خوشا » یعنی جان خواهر توی چاه ، رستم ( بغل من )خوابیده ، هر کس گوسفند ( برادر ) مرا بکشد ، دست راست او خشک شود .
گیلکی رامسری:
خواهرش می گوید:
جان ددا -سیاه چشم- می رستم خوابه- هر کس می گوسفند بکوشه- الهی وی راس بال باخوشه.
مرد می آید می بیند از توی چاه صدایی می آید . طناب می اندازد. زن کوچکش با یک پسر زیبا و تپل می آید بالا . شو هر می پرسد تو این جا چه می کنی . می گوید : زن بزرگ تو مرا دعوت کرد این جا و بعد گولم زد انداخت توی چاه . این هم پسرمان رستم است.
مرد زن بزرگش را از خانه اش بیرون کرد و دوتایی با هم زندگی کردند.
وُی: خدا را شکر ، اَمِه اولاد نِدَریم ، مردوم هیزار مریض بی یَردِن اولاد دَس!
عروس: خدا را شکر ما اولاد نداریم. مردم از دست اولادشان هزار مرض گرفتند.
شو پَئر: هر کس درد هونو دِل. چوتو یِه خون کولَه نِداشته باشیم . یِه گی وروشونِه تا خوشته پِئر و مار خاک سَر یِه فاتحه بخوانِه!
پدرشوهر: درد هرکسی در دل خودش است. یک نوزاد نداریم که مدفوع خود را هم بزند تا بزرگ شده و بر روی خاک پدر و مادر خود یک فاتحه بخواند!
زاما: هر چی مِندی آقا نذر و نیازبوکوردیم ،آقادار گِل بَدِم، سُماموز امامزاده دِل گهره بَنِم.دوا دکتر بیشِم ، خودشه ابزار زبیل تقویت بوکوردیم.سِ جِل دابوستیم، اَمِرِه وَچه نوبا! خدایا به بزرگی تو شکر.
داماد: هرچه امامزاده مِندی (سید ابیض چابکسر) نذر کردیم ، نهال درخت وَن غَرس کردیم.گهواره چوبی بچه را داخل امامزاده سُماموز گذاشتیم. دوا و دکتر رفتیم. خودمان را تقویت کردیم . سه تکه پارچه به صندوقخانه بستیم بچه مان نشد. خدا یا به بزرگیت شکر.
کل شومار: گل سرخ و سپید، مِ عاج گردن زن ِ اولاد نوبونونِ وَنِ چِ کُردِنˁ
مادر شوهر:گل من(پسرم) سرخ و سیپید و رشید گردن مانند عاج دارد در حالی که همسرش نازا است چه باید کردˁ
وُی: زمین پهناورُ آوَم پراوان تِ برزگر ناتوانِ وَنِ چِ کُردِن ˁ
عروس: زمین پهناور و آب هم فراوان برزگر(پسر تو) ناتوان است ، در این صورت چه باید کردˁ
نتیجه اخلاقی:
" با تکنولوژی های جدید و پیشرفت علم مشکل ناباروری همسران تا درصد زیادی حل شده است"
http://dc391.4shared.com/img/pgVyw0nUce/s7/1505f7e588c/IMG_7635?async&rand=0.6126480697502914
مکان: جنت رودبار رامسر
زمان: شهریور 94
عکس: محمد ولی تکاسی
مردان و زنان روستایی در شمال اغلب بچه ها را در گهواره چوبی(گَهرِه) ، نَنو (به شکل دو طناب با کمک چادر و یا چادر شب به نام هَلانِه و یا یک چهارچوب با روکشی از گونی کنفی یا پلاستیکی به نام نَنی) برده و با تکان دادن آنها به طور مداوم و یا با کمک یک طناب دراز از راه دور سرگرم چیدن چای، برداشت محصولات کشاورزی و باغی و انجام امور مربو ط به کارهای خانه همچون نظافت روزانه و آشپزی می شدند. در این میان روش کول گرفتن بچه ها توسط مادران زحمت کش که 9 ماه با خون دل خوردن و رنج بسیار بچه ها را در رحم خود حمل می کردند از همه سخت تر اما لذت بخش تر بود و در تعادل روح و روان و افزایش مهر و محبت بین والدین و فرزندان همچون شیر دادن مادران اثر زیادی می گذاشت.
اگر کسی بچه دار نمی شد گهواره ای کوچک توسط نجار محل یا شوهرش ساخته شده و همراه با دعاها و نذورات راهی امامزاده ها و یا بقاع متبرک شده و گهواره کوچک را به ضریح و یا صندوقخانه با کمک دو تکه پارچه سبز رنگ گره می زدند تا شاید نذر آنان روا شود.
هر گهواره چوبی علاوه بر طراحی مناسب شامل وسایل و تجهیزاتی نظیر موارد ذیا بود.
1- دستگیره گهواره و تنه مستطیلی شکل آن جهت خواباندن نوزاد
2- باره بند: شامل دو پارچه پهن به عرض کمتر از 20 سانتیمتر که با کمک دو طناب کوچک یکی به دور سینه و یکی به دور دو پای کودک پایین تر از مفصل کشکک زانو با بدنه گهواره محکم می شد تا کودک از سرجایش تکان نخورد.
3- کوزه گلی و یا فلزی(جنس روی) به نام لَلِه جهت جمع آوری ادرار
4- "ادب چه" عبارت از لوله ای پلاستیکی جهت مسیر دادن به ادرار بچه از مجرای تناسلی به سمت کوزه گلی و یا فلزی در کف گهواره .
5- تجهیزات نمایشی و رنگی و یا سر و صدا دار نظیر مهره های رنگی، عروسک های پارچه ای(گیشی) و جغجغه و غیره تا توجه کودک را جلب نماید و پس از مدتی خسته شده و به خواب خوش فرو رود.
6- در این میان شیر دادن کودک و تعویض پارچه های زیر انداز او در داخل گهواره نیز خود داستان مفصلی داشت.
7- تکان دادن مداوم گهواره ها مخصوصأ دو قلو ها را اغلب مادر بزرگ ها و یا بچه ها که کارشان از بقیه کمتر بود بر عهده داشتند . این کار همراه با خواندن ترانه ها و لالایی هایی به نام گهره سری همراه بود که برخی اوقات فی البداهه سروده شده و اجرا می گردید و بسیار شنیدنی بودند.
http://ts2.mm.bing.net/images/thumbnail.aspx?q=5019498805265289&id=ddc8a38201740e37fb1b9c5a80404785
http://www.samamos.com/wp-content/uploads/2011/03/samamos-com_thumb8.jpg
خرده تاوه
در کتاب مجید اسماعیلی لیما
در قسمتی از کتاب « موج امید » مهندس مجید اسماعیلی می خوانیم :
« ... هر روز مه غلیظی از دروازه ورودی اشکور در ناحیه سی پورد مانند کلاف پنبه به هم می پیچد و در موقع عصر تمام سطح زمین را می پوشاند و در هنگام شب نیز سرما به آن اضافه می شود . این وضعیت کل منطقه اشکور را تحت الشعاع خودش در آورده و مردم به ستوه آمده و نگران محصولاتشان بودند .
سرانجام آنها تصمیم گرفتند که در قالب یک سنت دیرینه ای به نام « خرده تاوه » دست به دعا شوند تا از این وضعیت رهایی پیدا کنند .
بچه ها زنگوله هایی به گردن آویخته اند و زن ها لوازم خانگیشان را بسته اند و کوله بارهایی به دوش گرفته اند و آماده مهاجرت هستند .
برخی با پای برهنه بر روی زمین گل آلود با فانوسهای روشن پیشاپیش جمعیت حرکت می کنند . مه غلیظ همه جا را پوشانده است و....
و در پایان مراسم دعا می کنند که:
خدایا خورشید را چنان بر سرزمین اشکور بتابان که سنگ های این منطقه در اثر تابش آن داغ شوند .
ما کمر همت بسته ایم و آماده کار و تلاش هستیم اما روزها در مه غرق گشته ایم و ....از تو می خواهیم به ما ارزانی داری آنچه را که از آن محروم شده ایم ....سرانجام بعد از مدتی هوای آشفته آرام گرفت و خروشی باز می ایستد و ....
کَترا گیشه=کترا گیشی(1)
این سنّت قدیمی همان آیین آفتاب خواهی است که در شهریورماه مطابق با زمان بارش باران های فصلی و در هنگام چیدن محصولات باغی نظیر فندق و گردو در کوهستان و برداشت برنج در جلگه های سرسبز غرب مازندران و شرق گیلان است. در این مراسم آیینی، هوای آفتابی و سپری شدن ایام بارانی را از خدا طلب می نمایند.
در این مراسم آیینی با پوشاندن لباس ها و کفش کهنه و یا جارو به دُم بستن و شکل های غیرعادی به تن یکی از افراد بچه ها دنبال او راه می افتند و با ضربه زدن به قوطی خالی و ایجاد سر و صدا همراه با گرفتن نذری از همسایگان زیر لب چنین زمزمه می کنند:
کَتِرا گیشه هوا بَنِه(عروس خانم هوا مساعد شود)
امروز نَنِه فردا بَنِه(امروز نه فردا هوا مساعد شود)
عروس لحاف بپوسِه(لحاف عروس پوسید)
اَمِه مُشته بپوسِه(دسته شالی برنج ما پوسید)
و ......
بعد از جمع آوری برنج ، تخم مرغ و غیره آنها را پخته و بین همسایگان توزیع می کردند.
*احتمال می رود جشن تیرما سیزده (12 آبان ماه شمسی) بر عکس آیین "کتراگیشه" باشد که در آن الهه باران(آناهیتا) بر دیو خشکسالی (اَپوشِه) چیره شده و با صدای رعد باران شروع به ریزش می نماید.
پی نوشت 1:
کترا به معنای کفگیر و گیشه(گیشی) به معنای عروسک و مترسک است.
http://www.tishineh.com/tour/Pictures/Item/3588/44838.jpg
اول نوروزماه دیلمی (و جشن نوروزبَل 26 نوروزماه) سال 1589
روز جمعه 16 مردادماه شمسی1394
آغاز سال دیلمی(گیلانی) از دوازدهم(در برخی منابع از پانزدهم) تا هفدهم مرداد ماه شمسی است و ماه های آن عبارتند از : ۱ - نوروزماه ۲ - کورچ ماه ۳ - اَرِیه ماه ۴ - تیرماه ۵ - مٌردال ماه ۶ – شَریر(شَروینه) ماه ۷– اِمیر(نِماه)ماه ۸ - اَوِل ماه ۹ – سِیا(سیاه) ماه ۱۰ – دِیا(دیر)ماه ۱۱ – وَرفِنه(وَرفه نیا) ماه ۱۲ - اِسفَندار (اسفندیار)ماه.
تلفظ نام ماهها در لهجه گیلکی استان گیلان با لهجه گیلکی رامسرکه ه تأنیث آخر کلمات ماه نوشته ولی خوانده نمی شود کمی متفاوت است و" ه" نوشته نمی شود مثلأ نوروزماه به نوروزما تغییر می یابد.(رحیمیان،ح.1389)).
اسامی ماه ها در گاه شمار طبری( تبری) :
که آغاز آن از دوم تا دوازدهم مرداد ماه شمسی است و ماههای آن عبارتند از : ۱ - فردینه ماه ۲ - کٌرچِه ماه ۳ - هر ماه ۴ - تیرماه ۵ - مٌلارماه ۶ - شَروینه ماه ۷ - میر ماه ۸ - اونه ماه ۹ - اَرِکِه ماه ۱۰ - دِ ماه ۱۱ - وَهمَنه ماه ۱۲ - نوروز ماه .
*
مردم مازندران در اواسط مردادماه جشنى بهنام نوروزماه دارند. وقتى اولين محصول برنج زودرس رسيد. بعد از درو و جمعآورى با همان برنج غذا درست مىکنند و در خارج از روستا جشن می گیرند.
http://dc177.4shared.com/img/UCgcuQ-oba/s7/14f2f67b1a8/JAVAHERDEH-ASB?async&rand=0.7819820460812051
عکس: محمد ولی تکاسی
چشمه بَرتُل:
راجع به وجه تسمیه و نامگذاری آن اطلاعی در دست نیست. این چشمه در کنار دو چشمه دیگر در پای کوه "سرخ تَله=صخره سرخ رنگ" و کمی بالاتر از مرتع سرسبز "زلزلان دشت" می باشد.
این چشمه ها مخزن آب شُرب و لوله کشی جواهرده را به همراه چند چشمه آب شیرین دیگر تأمین می نمایند.
هوا اَخم بِیَر داشتِه، خیلی وقت با نِوَرِسِه با. این دَم اون دَم با که خودشِه بُغضِ خالیا کُنِه . دِ تَرکِس دِبا.
هوا اخمی بود(ابری بود). خیلی وقت بود که نباریده بود.هر آن امکان داشت بغضش را خالی کند. دیگر داشت می ترکید.
زن:پله های دادگایَه یکی در میان پُرِسِه(جار شادِبا). وی موبایل زنگ بُخواردِه.
زن: پله های دادگاه را یکی در میان بالا می رفت. موبایل زن زنگ خورد.
مادرزن:اَلو، سِلام. از خر شیطان به جیر بیَه دختر.خوشتِرِه بدبخت نوکون.بهترین مَردِگِه دَارِه، می جا بی تی سَگ پَئرِه هَمره وَسِه چی کار بوکونی؟
مادرزن: الو سلام. از خر شیطان بیا پایین دختر. خودت را بدبخت نکن.بهترین شوهر را داری. جای من با این پدر سگ تو بودی می خواستی چکار کنی!!!!
زن: سلام قاضی
قاضی: در حال خندیدن با صدای بلند در پشت تلفن، علیک سلام
زن: آقای قاضی چَرِه خنده کانِه؟
زن: آقای قاضی چرا می خندی؟
قاضی: دردِ پَری یَه. از هر 10 تا ازدواج 5 تا 6 تَه به طِلاق ختم بونو ای تُشنِه گِه شانِ شی. می کار از بُرمِه بگذشته به اون خنده کانِم. شما چرِه؟
قاضی: از زور ناراحتی زیاد است. از هر 10 تا 5 تا 6 ازدواج به طلاق ختم می شود برای نسل جوان و کم تجربه. کار من از گریه گذشته من به آن می خندم. شما دیگر چرا؟
زن: عجب!!!!!!
مرد در حالی که کمی عصبی بود وارد اتاق شده و می گوید: سلام همسر عزیزم، از این طرف ها؟!!!!
زن: مُو دِ خرا نوبونِم. حق با اَمِه نوکره با گوتِه:خانم ، نماز سر تی آقایه دعا نوکون پولدار وَکِه، دعا بوکون زنده باشه، سالم باشِه وی سایه تی سَر داباشِه.
زن: من دیگر گول نمی خورم. حق با نوکر ما بود که می گفت. خانم در نماز دعا نکن شوهرت پولدار شود بلکه دعاکن زنده باشد و سالم و سایه اش بر سر تو باشد.
زن رو به قاضی کرده و ادامه می دهد.
اَلَن پولدار بابا.بی شِناخ هم بابا، دِ می گذشته یِدا کَردِه.وی اطفالِ پوچا کُتِه گِه مُثان گازه گیتِم بِداشتِم تا اَلَن بزرگا بان. یکی مرد بابُردِه یکی هَم دانشجویَه. اُ موقع وی جیبِ دِل اُسبوج واز کُردِه. آسمان به این بزرگی یِه ستاره نداشتِه.
الان پولدار شده، بی معرفت شده. گذشته ام را فراموش کرده. مثل بچه گربه اطفال اورا به دندان گرفته و بزرگ کرده ام. تا الان بزرگ شده اند. یکی شوهر کرده و یکی هم دانشجو است. در آن زمان داخل جیبش شپش جفتک می زد. در آسمان به این بزرگی یک ستاره هم نداشت.
مرد: با ناراحتی دِ وَسّا کُن.
مرد: با ناراحتی دیگر بس کن.
زن: روی صندلی روبروی قاضی نشسته و به صحبت هایش ادامه می دهد.
اِسِه تَقّی به طوقّی بُخواردِه .زمین ترقی بوکورده . بوروتِه. ارباب بابا. وی پُست و مَقام اداری هم جار شا.. وی زیر سر بلندا با. وی بیجامه دو تَه بابا .تازه وی چِل چِلی یَه.
حالا تقی به توقی خورده. قیمت زمین زیاد شد. فروخت. ارباب شد. پست و مقام اداری او هم بالا رفت. زیر سرش بلند شده است.بیجامه اش دو تا شده! تازه اول چل چلی اوست.
مرد: می حقّه تا چهار تا خدا پیغمبر ایجازه بَدَه!!!!!
مرد: حق من است تا چهار تا خدا و پیغمبر اجازه دادند!!!!
زن: مِرَم می حقّه ، مو طلاق خَنِم!!!!
زن: من هم حقم است. من طلاق می خواهم!!!
قاضی: شِمِه پَئر و مارِشان چی گونِن؟
قاضی: پدر و مادرهایتان چه می گویند؟
مرد: مَردِه وَنِه زن مار خوب دِشتِه بی ، زنِه هم وَنِه شومار خوب دِاشتِه بی. مابقی همه حرفه. الحمدالله اَمه هر دوتایَه دِریم.
مرد: مرد باید مادر زن خوب و زن باید مادر شوهر خوب داشته باشد. بقیه همه حرف است. شکر خدا ما هر دو تا را داریم.
قاضی رو به زن کرده و می گوید:
نِوَسِنِه نوبو مردِگِه رِه زنِه گیری نوکانِه خواه . تی مرده تِرِه خَنِه. تی دور چرخ خوارِه .. یِه کم معاش بکون تی اطفالَ رِه.به خاطر تی عاقبت!
قاضی: برای مردی که زن نمی خواهد نمی خواهی همسری کنی که!. شوهرت تو را می خواهد. دورت می چرخد. کمی معاشرت بیشتری داشته باش بخاطر اطفالت(بچه هایت).به خاطر سرانجام کارت.
مرد: خدا بِخَه ، خَنِم وی هَمرَه مکّه بُشُم.
مرد: اگر خدا بخواهد می خواهم با او مکه بروم.
زن: مکّه بُخوارِه تی سَرِه، کربلا و مکّه خانِه دِلِ!!!"کربلا مکّه شان بهانه کربلا و مکه داخل خانَه".
زن:مکه به سرت بخورد. کربلا و مکه در داخل خانه است!!"رفتن به کربلا و مکه بهانه است کربلا و مکّه داخل خانه است".
قاضی: محبته زور هِگیت نِشَنِه ، لَکِلا مَن کَسِنِ ویشتَه خیال دَکین.
قاضی: محبت را نمی توان به زور گرفت. میان ..... بیشتر مواظب همدیگر باشید.
نتیجه اخلاقی:
مهربانی بیشتر با زن و فرزند و گیر ندادن خانم ها به آقایان تا فکر تجدید فراش نکنند.
منبع: کتاب در حال ویرایش"مقدّمه ای در نامگذاری ماههای ایران
(و گاه شمارهای محلی گیلکی)
تهیه: محمد ولی تکاسی
http://dc662.4shared.com/img/LF8w9kbAce/s7/14e625c8f30/kabiseh_deylami?async&rand=0.9565423807027228
مبدأ گاه شمار دیلمی از مرگ یزدگرد سوم(651 میلادی مطابق با 27 شوال 31 هجری قمری) عنوان شده است. هر ماه دیلمی 30 روز است و در پایان این 12 ماه كه جمعا 360 روز می گردد، 5 روز قبل از نوروزماه 10 و11و12و13و14مردادماه شمسی كه "پنجك" نامیده می شود به روز های سال اضافه می گردد. هر چهار سال یك بار یك روز به پایان پنجك افزوده می شود كه "شیشك" یا "ویشك" نام دارد.در پنجك كه تقریبأ در میانه تابستان قرار می گیرد جشن آبریزان برپا می شود. در جشن آبریزان مردم در كنار آب روانی گِرد می آیند و برای زدودن بدی ها و پلیدی ها بر هم آب می پاشند، به این امّید كه آب جاری پاك، ناپاكی و آلودگی و ناراستی را بزداید و هركس در ورود به سال نو پاك و بی غَش باشد. سال دیلمی به 4 فصل تقسیم می شود: بهار، تاوِسُّن(تاوستان)، پئیز و زمِسُّن(زمسّان)(7).آغاز سال دیلمی 12 تا 15 مردادماه شمسی و آغاز سال طبری(تبری) و سنگسری از 12 تا 17 مرداد ماه شمسی است و در هر دو روش سالشماری نیز کبیسه محاسبه می شود.
آغاز سال دیلمی(گیلانی) از دوازدهم(در برخی منابع از پانزدهم) تا هفدهم مرداد ماه شمسی است و ماه های آن عبارتند از : ۱ - نوروزماه[1] ۲ - کورچ ماه ۳ - اَرِیه ماه ۴ - تیرماه ۵ - مٌردال ماه ۶ – شَریر(شَروینه) ماه ۷ – اِمیر(نِماه)ماه ۸ - اَوِل ماه ۹ – سِیا(سیاه) ماه ۱۰ – دِیا(دیر)ماه ۱۱ – وَرفِنه(وَرفه نیا) ماه ۱۲ - اِسفَندار (اسفندیار)ماه(6).
در شهرستان رامسر نیز رفتن به پنجک گرما(آب گرم معدنی) و خوردن دوشاب حلوا و نخوابیدن قبل از تحویل سال جهت پاکی و بیمارنشدن در سال جدید و دید و بازدیدهای نزدیکان در ایّام نوروز نیز از اهمیت ویژه ای برخوردار است.
[1] - تلفظ نام ماه ها در لهجه گیلکی استان گیلان با لهجه گیلکی رامسر که "ه " تأنیث آخر کلمات ماه نوشته شده ولی خوانده نمی شود کمی متفاوت است و"ه" نوشته نمی شود مثلأ نوروزماه به نوروزما تغییر می یابد.(رحیمیان ،ح.1389)).
زن: برنج را با آب قاطی کردم تا خیس بخورد. موقع ظهر پلو بپزیم. امروز سبزی پلو با ماهی داریم.
مرد: من بدبخت از صبه سَر میلجه نِرِه تا نیماشتِه سگ دو زنم، کار کانِم ، هر کس و ناکس رِه رو بیگَتِم تا یِه وام دِنَه جورا باشَه خوشتِه خانَه گِه سَر بگیرِم عید شوبُ بُشوم خوشته خانه دِل سبزی پلا با ماهی بُخوارِم.
مرد: من بدبخت از صبح زود هنگام تا غروب سگ دو می زنم، کار می کنم. به هر مرد و نامردی رو انداختم تا وام گرفته و سقف و شیروانی خانه ام را تمام کنم. شب عید بروم داخل خانه خودم سبزی پلو با ماهی بخورم.
مادر: خدا بزرگه، دل آدمی کوچیکه. یِه کم طیلا و جواهر دَرِم. عید موقع قیمت ها ترقّی کانِه اُشانِ روشَنیم خانَه گَه سَر گَریم. وِرِه خُشکا کانیم. ناامید شیطانِه مار!.
مادر: خدا بزرگ است. دل انسان کوچک است. کمی طلا و جواهر دارم. موقع عید قیمت ها زیاد می شود آنها را می فروشیم و سقف و شیروانی خانه را می زنیم.آن را تمام می کنیم. مادر ناامید شیطان است!.
مرد: خدایا به حق پنج تن سلامتی یَه از ما نِگیر مو دِ دوا و دکتره پول نِدارِم هَدِم ای دکترشانِ ساختمان چند مَرتبه ای راسا کونِن با قیمت چند برابر بُروشِن.
مرد: خدایا به حق پنج تن سلامتی را از ما نگیر من دیگر پول دارو و دکتر را ندارم بدهم به این دکترها تا ساختمان چند طبقه بسازند و چند برابر قیمت بفروشند.
زن: همه خا ایتَه(ایتَر) نی یَن. والله قِباحت دارِه. اگر در زمین یِه فرشته نجات داباشِه اُن هم دکترشانِن ، بی مزد و بی منّت اوّل تِرِه دوشَنِن بعد هم تِرِه رِسَنِن تنگدره آجان گُلِه وَر!
زن: همه که اینطوری نیستند.به خدا زشت است. اگر در زمین یک فرشته نجات باشد ان هم دکترها هستند. بدون مزد و منت گذاشتن اول جیبت را خالی می کنند بعد هم تو را روانه قبرستان آقاجوان قلی بیگ در تنگدره می کنند.
مرد: دکترای زحمت کَش هم دِریم، مُنتهی اُشان آفت شاغوز بگیت دارِه اَلَن دِ خیلی کَما بان!
مرد: دکترهای زحمت کش هم داریم ولی آفت درخت بلوط گرفتند و الان دیگر خیلی کم شده اند!
زن: خدایا مو سه تَه آرزو ویشتَر نِدارِم: اول سِلامتی، دویِّم عمر با لذّت سویِّم الهی مِرِه دست هِش چانوکِن تا شرمنده خوشتِه اطفال نوباشِم!
زن: خدایا من سه آرزو بیشتر ندارم: اول سلامتی، دوم عمر با لذّت و سوم خدایا من را پیر و ناتوان نکن تا شرمنده بچه های خود نباشم!
مرد: به حق هرچی قشنگ کیجایَه همه بوگین الهی آمین.
نتیجه اخلاقی:
" قانع بودن و توکل به لطف خداوند در کارها مایه آرامش ، سلامتی جسم و شادابی روح انسان می شود".
منبع: موسیقی غرب مازندران.1374.جهانگیر نصری اشرفی، انجمن موسیقی ایران با اندکی تخلیص
موسیقی غرب مازندران مجموعه آواها و تکّه هایی است که از غرب شهرستان نوشهر تا غرب تنکابن کاربرد داشته و مورد استفاده اهالی است. این موسیقی مانند کلیه موسیقی های مناطق مرزی بین دو فرهنگ موسیقیایی گیلان و مازندران در کشمکش است.

http://delangiz80.com/images/custom/sornaper.jpg
توجه به آواها و نواهایی همچون طالبا، امیری(امیر خوانی)، گهواره سَری، دوشان سری، خرمن سَری(خرمن شری)، کُجوری خوانی، توم سری(یا بیجارسری)، عَروس سَری(عروس باری)، دیلمی، عزیز و نگارخوانی، کاکوئی، سَفوری(صَفورا خوانی)، چاروداری(یا چروداری)، پیربابا خوانی، رابچه خوانی(یا رابچره خوانی)، چینگا(جینگه خوانی)، شول خوانی، تیرماسیزده خوانی که با امیری خوانی (تبری خوانی) همراه است. این موارد حکایت آشکاری از آمیختگی فرهنگ های تبری، گیلی، دیلمانی، اشکوری و طالقانی و سنگسری(یا شهمیرزادی) دارد. این نغمه ها و آواها را همچنین می توان در تکه ها و قطعات سازی همچون وَلگِ سَری، گُوسِند دوخان(چوپانی)، عروس دُمال، سِنگین سِما، ورزا جنگ، پالِوانی(یا پهلوی خوانی)، رَجَز خوانی در کشتی پهلوانی(یا مشتی کُشتی)،و چوبه گَری( یا نجاری همراه با سوت زدن(پوشِه زَئن)) و غیره نیز ملاحظه نمود.
تنوع زیاد موجود در این نغمات و آواها در هنگام برگزاری جشن ها، عزاداری ها و انجام امور مذهبی، هنگام کار کشاورزی در مزارع و باغات و کارهایی نظیر نجّاری، سبد بافی، چادرشب بافی(یا لاوند بافی) و غیره نشان از نوعی هماهنگی و ریتم گذاری بین دست و زبان ساکنان این مناطق جهت عملکرد بهتر و رفع خستگی ها در هنگام کارهای سنگین را دارد.
بخشی از کتاب در حال ویرایش " زمزمه های گیل مازی" تالیف نگارنده

http://www.blogfa.com/photo/b/brn.jpg
چوبهای تختی به طول 40 تا 45 سانتیمتر و عرض 30 سانتیمتر و قطر 2 سانتیمتر توسط لَت تراش ها از چوب درختان جنگلی تهیه می شد. لَت نماد معماری سنتی و خانه های زگالی جواهرده نیز می باشد. لَت ها با سنگ های روی آن با گذشت قریب به یک قرن هنوز بر پشت بام خانه ها ی جواهرده خودنمایی می کنند که از مقاومت آنها در برابر آفتاب و بارش نزولات جوی در زمان های طولانی حکایت می نماید.
مردم کشور عزیزمان ایران از گذشته های دور به کاربرد البسه پشمی در جهت مقابله با سرمای زمستان و رطوبت زمین و همچنین ثابت نگهداشتن درجه حرارت بدن پی برده بودند. البسه پشمی ضمن عایق بودن دارای قابلیت انعطاف نیز هستند و بیشتر توسط زنان روستایی بافته شده و برای استفاده همه اعضای خانواده از بزرگ و کوچک و یا فروش آنها در بازارهای محلی اقدام می شود.
از مهمترین بافته های پشمی که هنوز هم در شهرهاو روستاهای کشور خصوصأ در مناطق گیلان و مازندران رواج زیادی دارند می توان به انواع جوراب(ساق بلند و ساق کوتاه)، انواع شال(گردن و کمر) و کلاه، انواع پوشش زمستانی نظیر پالتو[1] اشاره نمود . از انواع قدیمی تر البسه پشمی می توان به شولا، چوخا و در لهجه گیلکی رامسری به "کولَئر" اشاره نمود.
در فرهنگ فارسی معین واژه "چوخا" به نوعی جامه پشمی خشن که چوپانان و کشاورزان پوشند اطلاق شده است. در لغت نامه دهخدا، چوخا (چوخا)، جامه ای است پَشمین . (شرفنامه ٔ منیری ). جامه واری که از پشم بافته باشند. (برهان ) (ناظم الاطباء). جامه ٔ پشمین کوتاه که نوعی از لباس فقراست و ترکی است .
چوخه[2] ، علاوه بر نام کُشتی محلی در شرق کشور نظیر خراسان نام کُتی است از پارچه پشمی محکم و بادوام از جنس جاجیم که به "چاخا" مشهور است. در گذشته، عشایر "چاخا" را از پشم شتر یا گوسفند می بافتند. این لباس تقریبا به صورت نیم تنه است که آستینهای آن کوتاه بود و حد اکثر تا آرنج بافته می شد. برای محکم شدن چاخا، مبارزان، شالی به نام دوال به کمر می بندند و دامن چوخا را به دور شال می پیچند.
http://ifkch.org/portal/images/stories/demo/front4.jpg
چوخا بافی:
یشینه تاریخی چوغا به دلیل شباهت ساختمانی آن به جاجیم همانند آن دارای قدمتی بسیار بوده و تاریخچه آن برمی گردد به زمانی كه پشم ریسی ، تولید نخ و بافت آغاز شد.
مواد اولیه این رشته صنایع دستی، پشم و یا نخ پنبه ای و تولیدكنندگان این نوع پارچه را عمدتاً زنان روستایی تشكیل می دهند كه با استفاده از دستگاه های بسیار ساده بافندگی ( دار افقی ) با حداكثر عرض 50 سانتی متر به بافت می پردازند، قبل از شروع بافت پشم ها را شُسته و شانه می زنند و با چرخ به نخ تبدیل می كنند. هنگام نخ ریسی به این نكته باید توجه داشت كه چله ( تانه ) قدری نازك تر از پود بافه ریسیده شود.
http://multimedia.mehrnews.com/Original/1392/03/21/IMG09572716.jpg
با این نوع پارچه كت و شلوار مردانه ای دوخته شده كه در منزل و محیط های كاری چون دامداری ، خاصه در فصل سرما استفاده می شود.
کولَئر(اصطلاح گیلکی رامسری):
در پوشش چوپانان کوچ رو و دامداران محلی در شهرستان رامسر و ییلاقات آن از دونوع کولئر استفاده می شود یکی کوچکتر ، سبک تر و ساده تر است و دو طرف آن با کمک گره ای پشم های به هم تنیده شده را به هم می رسانند و دیگری بزرگتر و سنگین تر است که بیشتر توسط گالش ها(دامداران کوهستانی) مورد استفاده قرار می گیرد . دو طرف آن که بر روی دوش ها قرار می گیرد پهن تر بوده و دارای گوشه های مثلثی شکل است. نوع بزرگتر آن معمولأ به رنگ سیاه بوده و از موی بز تهیه می شود.
http://iranresearch3000.persiangig.com/image/trip17.jpg
http://siyahkal.com/upload/image/norooz-bal-/norooz%20bal%20(4).jpg
http://siyahkal.com/upload/image/norooz-bal-/norooz%20bal%20(7).jpg
منابع مورد استفاده:
1- وب سایت وَرگ
[1] - به دلیل وزن زیادتر از رونق پالتو های پشمی کاسته شده است و امروزه بیشتر از البسه کرکی و یا پلی آکریلیک(سنتتیک) استفاده می شود.
[2] - چوخا که چغا و چوغا نيز خوانده مىشود نوعى بالاپوش محلى و لباس ويژهٔ بختيارىهاست که معمولاً به رنگ تقريباً سفيد با نقوشى به رنگهاى سياه يا آبى بافته مىشود که نوع مرغوب آن از پشم است. بهترین نوع چوقا نوعی است که در طایفه بهداروند در تش کیارسی بافته شدن وبه چوقا «کیارسی» معروف است. بعد از آن چوقای«موری» که در طایفه موری بافته میشود شهرت دارد.
منبع:ویکی پدیا\ و وب سایت گرکان انزلی
گردآورنده : هلن عزیزی
در زمانه ای نه چندان دور، چموش یا کفش و پایافزار تمام چرم ، مخصوص گیله مردان و روستاییان ‘بدون پاشنه’ و در انواع و اقسام مختلف مورد استفاده اغلب ساکنان گیلان بود . نوع متداول آن، دارای بند و تسمههای بلنداست که به ساق پا پیچیده میشود و نوع دیگر دارای تسمه و بند است، ولی همانند نوع بنددار، نوکی عقابی و برگشته دارد.در گذشته اکثر روستاییان، دامداران و کشاورزان گیلانی از چموش استفاده میکردند که با رواج کفشهای ماشینی و انواع پایافزار لاستیکی و پارچهای، امروزه استفاده از چموش بسیار کم شده، به طوری که اکنون این صنعت و هنر سنتی بیشتر جنبه تزیینی پیدا نموده است.
http://images.hamshahrionline.ir/images/upload/news/pose/8607/kafsh11-zr.jpg
چموش را غالبا از چرم ساده و بدون رنگ تهیه میکردند، اما اگر میخواستند که چرم را رنگ کنند، از رنگ گیاهی همچون رنگ پوست انار استفاده میشده است. چموش اصیل را از چرم دباغی شده ‘گاومیش برای مردان ‘ یا بز ‘برای زنان ‘میساختند و به همین جهت در جاهایی که دوخت چموش متداول بود، تشکیلات دباغی و دباغخانه رو به راه و دباغخانههایی در حوالی چموش دوزان وجود داشت .کارگاههای دباغی که خود نیز از مشاغل قدیمی این منطقه، به خصوص صنایع دباغی ماسوله را تشکیل میداد، کارش تبدیل پوست گاو و گوسفند به چرم بود.
در گذشته نه چندان دور و قبل رواج شیوه های نوین عمل آوری چرم ، برای تهیه چرم مورد استفاده چموش ، پوست گاو و بز را به دباغخانه آورده، اول آن را نمک میزدند، بعد در آهک میخوابانیدند، سپس موی آن را بر می داشتند و آنگاه در آب انار ترش، پخته و در حوض میانداختند تا پوست رنگ بگیرد.بعد از آن چرم را روی تخت انداخته، لوله میکردند، سپس در آب فرو میکردند تا شوری آن برود، بعد در کنار هم آویزان میکردند تا هوا خورده و خشک بشود. بعد از این مرحله پوست را صاف نموده مجددا در آب میانداختند، آن وقت آن را روی تخت خوابانیده، آن را ‘شلفا’ (یک نوع ضربه زدن به پوست) میزدند و محصول به عمل آمده را تحویل چرمفروشان و کفاشان میدادند.
چاروق يا چارق،
كفش چرمي و پاي افزار دهقانان است كه بندها وتسمه هاي بلنددارد و بندهاي آن به ساق پا مي پيچد و اصطلاحاً به آن شم، پاتابه و پاليك گفته مي شود.
امروزه چاروق، كاربرد مصرفي خود را تا حدودي از دست داده و حالتي تزييني به خود گرفته به گونه اي كه زنان و دختران شهري از آن به عنوان كفش روفرشي استفاده مي كنند. نخ ابريشمي رنگي، نخ گلابتون، مخمل، پاشنه هاي چوبي، نوار زيگزاگ، چرم گاو و... از جمله موادي است كه در چاروق دوزي مورد استفاده قرار مي گيرد و گزن، سوزن، درفش، قلاب، چكش و مشته از ابزارهاي چاروق دوزي است كه مشابه ابزار كفاشي مي باشد.
چموش ها معمولا از جنس چرم گاومیش نسبت به رطوبت عایق بوده و در تمام طول سال نرم می مانند.
در گیوه دوزی ها(1) بیشتر از نخ قالی و سوزن کاری روی آن با نخ خای رنگی توسط زنان استفاده می شود.
در شهرستان رامسر و حومه
در شهرستان رامسر و ییلاقات اطراف آن چموش و چاروق بیشتر توسط تاجران قزوینی و طالقانی از طریق راه قزوین به اشکورات و جواهرده وارد می شد و در اختیار افراد قرار می گرفت.در سخت سر قدیم به چموش و یا چاروق " پاتاوِه" نیز می گفتند که با بندهایی(تسمه عریض پارچه ای) به دور ساق پا پیچیده شده و راه رفتن در اراضی شیب دار جنگلی و برف و گل و لای را برای افراد امکان پذیر می نمود.بعدها این واژه به پای افزار ( و یا پاوزار) تصحیف شد.سالها بعد گولِش(رزین لاستیکی) جای آن را گرفت و سپس با ورود کفش های امروزی کار چموش دوزی و چاروق دوزی به ورطه فراموشی سپرده شد و فقط جنبه تزیینی پیدا کرد.
http://images.hamshahrionline.ir/images/upload/news/pose/8607/kafsh10-zr.jpg
ابزار چموش دوزی
نظیر ابزار کفاشی بوده و بیشتر شامل سندان چوبی، درفش کفاشی، مُشته، تیغ، چکش و غیره می باشد.
پاپوش
امروزه در بیشتر مناطق ییلاقی غرب مازندران و گیلان از پاپوش در طرح های ساده و رنگی و با نقش های شاد و زنده استفاده می شود. پاپوش بیشتر از جنس نخ پشمی است که به دو صورت ساق کوتاه و ساق بلند با نخ هایی برای پیچیدن به دور ساق پا و اخیرأ از جنس نخ کاموا توسط زنان روستایی با قلاب بافته می شوند. در فصل زمستان به جای جوراب و روفرشی توسط مردان و زنان و بچه ها در اندازه های متفاوت تهیه شده و مورد استفاده زیادی دارند.
گیوه نوعی پاپوش مخصوص مردان روستایی و از جمله صنایع دستی مناطقی از ایران است. تمامی مراحل تولید این پاپوش دستی است و مواد اولیه آن نخ قالی (که اصطلاحا تنه نامیده می شود) و ضایعات چرم است. رویه گیوه توسط زنان و توسط نوعی سوزن که جوالدوز خوانده میشود بافته می شود و قسمت کفی آن توسط مردان با استفاده از ابزاری که تخت نامیده میشود به اصطلاح آجیده میشود. در صورت لزوم رویه این پاپوش با استفاده از سیریش اندوده می شود تا در مزارع کشاورزی مانع نفوذ آب به درون آن شود.
http://www.4shared.com/download/NRiV0XXI/Picture_303.jpg
عکس: محمد ولی تکاسی(شهریور 1392)
http://salijoon.ws/mail92/920728/old/PMrQU.jpgپ
سر کوه بلند مره نوگو اَبرار
روزگار چرخ خاره مو بونِم تی یار
الهی تو وَکی ده تَه وَچِه مار
من و تی عاشقی نوبونو پامال
http://static.arw.ir/wp-content/uploads/2011/04/Animal-Rights-Watch-ARW-765.jpg
زبانزد گیلکی : " اَمِه کین بابردن گاو شاخ همره جنگ بدن"
ادامه مطلب
پیلا بابا : خوبه خوبه تو دِ مِره جی ندَشتِه باش " کَل ماره گَم کیرا وِشت".
پدر بزرگ: خوب است خوب است تو دیگر از ما گله نکن" مثل پسربچه ای که ادای بزرگترها را در می آورد"
پسر: اَمّه مو می پَئر مُثان نی یَم "نُمُک بُخارِم نمکدان بیشکنم"- گَته کوچتَری مِرِه حالی یَه!
پسر: اما من مثل پدرم نیستم "نمک بخورم و نمکدان را بشکنم"- احترام کوچکترها به بزرگترها برای من کاملأ مشخص است.
پیلابابا:اَمه تی مُثان وَچِه بیم پای پیاده شینی بیم تا کربلا - نجف(یک ماهه) و مکه و مدینه (سه ماهه). بعضی ها پیر و ناتوان بونوبان هوجو مجاور بونِبان. اَلن مُثان بالان در کار نوبا تَر وچه گَم مِرَرِه حاجی یَه!
پدربزرگ: ما مثل شما بچه نوجوان بودیم پای پیاده می رفتیم کربلا و نجف(یک ماه) و مکه و مدینه(3 ماه). بعضی ها که پیر و ناتوان می شدند همانجا می ماندند . مثل حالا هواپیما در کار نبود . برای من بچه نوزاد هم حاجی شده است!
پسر: پیلا بابا از ایجه تا لپاسر و امامزاده شاه یحیی سُماموس چندی رایَه؟
پسر: پدربزرگ از اینجا تا امامزاده شاه یحیی در قله سُماموس چقدر راه است؟
پیلا بابا: اَ ای کَنده گِه وینِه؟ وِره گونِن سرخ تله کَش وِرِه وَچکِه. وی دیم کویَه هم گونِن سیاه کَند کوه . اُرِه برابر پولو شونو . بقیه راه سر به جیرِه. تا باغ دَشت قهوه خانَه. بعد از روخانه رد بونو بقیه راه یِه کم بَکِتِه رایَه یِه کم هم سر به جارِه! همه اش وی سر و کینِ بزنی تا لپاسر 5 تا 6 ساعت راه دَرِه.یک ساعت هم از اوجه تا سُماموس ویشتَه راه نیَه.
پدربزرگ: این کوه کوچک را می بینی ؟ این کوه را می بینی به آن می گویند سرخ تله از آن بالا برو. کوه کناری آن را هم می گویند سیاه کند کوه. از آن مسیر صاف و یکنواخت می روی. بقیه راه سرپایینی است. تا قهوه خانه باغ دشت. بعد از رودخانه رد می شوی بقیه راه هم کمی صاف و کمی هم سربالایی دارد. سر و دمش رابزنی 5 تا 6 ساعت تا لپاسر راه است و از آنجا تا سُماموس هم یک ساعت راه بیشتر نیست.
پسر: پیلا بابا ای صفت و نشان توهَده " گالشی نِشانِ". راه دورِ خیلی نزدیک گونِه!
پسر: پدربزرگ این آدرسی را که دادی نشان گالشی است. راه دور را خیلی نزدیک جلوه می دهی!
پیلا بابا: تو خا آدم کُفر کاسَه سَر هَرِه ! شمِه ندانین دِبار مردوم چندی راه شان. زحمت کَشِن تره چینی، اسب و گاو شان دُمال – رامِه دُمال شان. تی دوش سر وَنِه جُد نیَن ورزا مُثان کار بَکشی تا تی بدن ورزیده باباشِه. "خوده ماز بزه گاو مُثان" ای رایَه تخت بوکونی . "کَک مُثان هوا باپُری".
پدربزرگ: تو که آدم را عصبانی می کنی ! شما نمی دانید در گذشته مردم چقدر راه می رفتند. زحمت می کشیدند برای تره چینی، دنبال اسب و گاو و دنبال گوسفند رفتن. بر روی دوش تو باید خیش گاو آهن گذاشت تا مثل گاو نر کار کنی و بدن تو ورزیده و آماده شود. مثل گاوی که زنبور نیشش زده باشد این راه را بدوی. مثل کک به هوا بپّری.
پسر: خبر دارِه اَلَن جَدِه بزن با ماشین یک ساعته تا خودِ امامزاده سماموس شونون!
پسر: خبر داری الان جاده درست کردند با ماشین یک ساعته تا خود امامزاده می روند!
پیلا بابا: چَرِه همچین بی خبر هم نیَم. دِ همه چی مُزِه بوشا دَرِه. سوارا بونِن شونون امامزاده پیش هزار جور اَدا و اطوار در هَرِن. حُرمت امامزاده ندارَنِن که هیچ کلّی هم اََشغال ای کَلَنِن. تا چند سال دیگه هم "وی تلیک دَر هَنِه"!
پدر بزرگ: چرا همچین بی خبر هم نیستم. دیگر مزه همه چیز از میان رفت. سوار شده و تا پیش امامزاده می روند و هزار کار نادرست می کنند. حرمت امامزاده را رعایت نمی کنند که هیچ کلی هم آشغال می ریزند. تا چند سال دیگر هم " صدایش در می آید".
پسر: خوشا به اُ دوران جوانی شما. شاد بین و سالم!.
پسر: خوشا به آن دوره جوانی شما. شاد بودین و سالم!.
http://dc694.4shared.com/img/FtlWU-rX/s3/1413fa578d8/Picture_579.jpg
http://salijoon.info/mail92/920618/carcatur/Caricator-radsms-07.jpg
به عنوان یکی از روستاهای هدف گردشگری در استان مازندران جهت توسعه زیرساخت ها و
افزایش امکانات رفاهی و احداث بوستان ها مورد توجه جدی مسئولین دهیاری و شهرستان رامسر
واقع شده است. به نظر می رسد برنامه ریزی جامعی بر اساس طرح های تصویب شده در زمینه
انجام طرح های گردشگری صورت گرفته اما متاسفانه در عمل برخی از این طرح ها ناکام مانده اند
و از جواهرده بعد از رفت و آمد مسافران و افراد محلی چهره زیبایی به یادگار باقی نمانده است.
زیبایی های طبیعی در جواهرده به صورت مصنوعی ایجاد نشده اند تا در حفظ و حراست از آن ها
کوشش جدی تری به عمل آید. جهت جلوگیری ار انباشت صدها تن زباله در مسیر جاده جنگلی
و زیبای جواهرده و در کنار چشمه های آب شیرین و رودخانه ها که منجر به مرگ
خاموش گیاهان و جانوران منطقه و ازبین رفتن تدریجی تنوع زیستی در آینده ای نه چندان دور
بهتر است فرهنگ سازی بیشتر و نظارت دقیق تر و کنترل بیشتری در جهت جمع آوری زباله ها
صورت پذیرد تا خاطره خوشی در ذهن افراد از جواهرده تداعی گردد و موجبات سفر دوباره آنها
نیز با انگیزه بیشتری به این مکان زیبا و سرشار از طراوت و هوای پاک فراهم آید.
1- هرکی هِسِّه هر کاره ای هِسِّه فقط به آینده کاری که انجام دَدَرِه فکر بوکون. چندی کلند(کلنگ) بزن بوشان ولی کاری صورت نگیته.
ترجمه:
2- یِه نصف خلق مُثان هیتَه دَرجَنِن کَلَنِن آخرش هِچّی به هِچّی . هیچ آوی از ایشان گرما نوبونِه!
ترجمه:
3-گونه نَه باشو نیا بوکِن . کاری بوکون خدا هم از تو راضی باشِه نه فقط خلق خدا.
ترجمه:
4-هرکی هم خیر و صلاح مردوم کار نوکرده خدایا وِرِه اهلا کن. سر پل صراط وی همره دست به یقه باباش. وره بیگَن جهنم تَش وسط.
ترجمه:
5-خدایا هرکی کار بوکورده ، تلاش بوکورده وِره قوت بَدَه وی جان گِه ساق بوکون. ورِه خیر دونیا و عاقبت نصیب بوکون. همه وِرِه بوگین " تی خانه آودان".
ترجمه:
توجه:
اگر می توانید مطالب فوق را به فارسی ترجمه کرده و برای ما ارسال فرمایید و جایزه ای شا یسته بگیرید.
http://www.pgt.co.ir/images/Sites/Javaherdeh/Javaherdeh-20.jpg
جهت زنده نگهداشتن نام جواهرده و تلاش گران دلسوز جهت عمران و آبادی جواهرده شایسته است مکانی برای تقدیر و ماندگارکردن زحمات افراد محلی و غیر محلی برای عمران و توسعه جواهرده در محل شورای ده در نظر گرفته شود.
احیاء مجدد و برگزاری مراسم آیینی نظیر " گل کاری مسجد آدینه"-جشن نوروزبل- کشتی محلی- کترا گیشی و ... می تواند علاوه بر ایجاد روحیه همکاری و شادابی در مردم جهت جذب گردشگران نیز مفید باشد.
ادامه طرح های نیمه کاره و به سرانجام رساندن طرح ها و پروژه های پیگیری شده توسط اعضای قبلی علاوه بر جلوگیری از هدر رفت سرمایه و نیروهای به کار گرفته شده می تواند جهت صرفه جویی در زمان نیز کاری منطقی به حساب آید.
محلههای جواهرده
جواهرده از چندین محله زیبا تشکیل شده که اکثرأ در تابستان مَملو از جمعیت بوده و مردم برای فرار از گرما و هوای شرجی ساحل دریای رامسر به آنجا هجوم آورده و در پاییز بجز چند خانوار، مابقی به ساحل رامسر باز میگردند. محله های آن عبارتند از:
1-اوشیان سر که در پایین مسجد دارالوداع قرار دارد.
2-جولاخیل که از محله های بزرگ و در مرکز جواهرده با بیشترین جمعیت است.
3- کربلا بُنِه که به سَراب محله معروف بود.
4-سیّد محله که در ضلع جنوبی مسجد آقا سید سعید در جواهرده رامسر قرار دارد.
5-بِریشی محله که چشمه برشی (وجه تسمیه آن باریک چشمه و یا ریشه درخت بِه)در آن محله واقع است.
6-آموسی خیل که در حد فاصل میان اوشیان سر و مدرسه علمیه جواهرده(محل درمانگاه) قرار دارد.
7- صیقل محله(سکیت محله = سغَل محله)=محل سکونت آهنگرها
8- فتوک محله یا رمک محلّه
9- شِل محله که در جهت غربی مسجد جواهرده تا بازار ادامه می یابد.
10-کهنه تنگدرّه که از محل آبعلی شروع شده و تا کوه دیگ سر و غیره ادمه می یابد.
میدان بزرگ جواهرده
در وسط محل،میدان جواهرده واقع است که بازار،مسجد،درمانگاه،ایستگاه سواری رامسر و مخابرات در اطراف آن قرار دارند. در وسط میدان چندین درخت تنومند بالای 500 سال وجود دارند که با سنگ های مسطح زیر آن جهت نشستن اهالی از قدمت زیاد این میدان در جواهرده رامسر حکایت دارد. برگزاری مراسم کشتی پهلوانی(موشته کشی)، والیبال جوانان گهگاهی در آن انجام می شود.
بازار جواهرده
در حال حاضر بر خلاف گذشته که بازار جواهرده رونق فراوانی داشت بجز ایاّم محدودی و آنهم به دلیل فراوانی توریست در جواهرده، رونق دارد. بازار جواهرده از چندین بقّالی، قصابی،نانوایی،کبابی، رستوران، یک داروخانه و چند قهوهخانه به همراه میوهفروشی،حمام بهداشتی و سلمانی تشکیل شده است که در ایّام پاییز و زمستان تعطیل است.
لباس محلی
لباس محلی اغلب خانوادههای قدیمی در رامسر، جواهرده و اشکورات به صورت لباس محلی ساکنان مناطق بومی استان مازندران است. لباس مردها شامل جلیقه و شلوار کوتاه(قَدَک) با کلاهی نمدی سیاه(یا خاکستری) و لباس زنها شامل دستمال سفید با هِدبند سیاه به نام مِندیل (جدیدتر با روسری تور مانند بافته شده از کاموا)، شلیته (جامِه) به همراه جلیقه و یا بدون آن و دامن کوتاه به همراه بیجامه بوده و سراسر بدن پوشیده میباشد. از کفشهای چرمی به نام چموش و بعدها از کفشهای یک تکه پلاستیکی به نام گولِش استفاده میکردند. پولدارها برای اینکه کفش های جدید به سبک امروزی آنها کثیف و گلی نشود از کفش گولش که بزرگتر از کفش بوده و کفش داخل آن قرار میگرفت ، استفاده میکردند.
http://i1.trekearth.com/photos/5376/javaherdeh19.jpg
عکس: الهام حسامیان
پدر عروس: مو خا خوشته یِه دانِه کیجا رِه خانه چاکوردِم، بهترین کابینت، بهترین در و پرده. وی کاشی به جِیری یَه از خارج بیردِم. تا راحت باشه . پیش سر و همسر ، دَر و هَمسادِه سربلند باشِه!
پدر عروس: من برای یک دانه دخترم خانه درست کردم. بهترین کابینت، بهترین در و پرده. کاشی خانه را از خارج آوردم. تا راحت باشد. پیش خانواده همسر و همسایه ها سربلند باشد!
پدر داماد: دستِ شما درد نوکونِه. مِرَم می وَچَه با سختی بزرگا کُردِم. وِرِه تحصیل برساندینَم. خوشتِه آقایَه خوشتِه نوکر. وی دَس وی جیب دِل شونو. تا مُختاج نامرد ناباشَه. اَمِه خا همیشیک زنده نیِم وی سر داباشیم.
پدر داماد: دست شما درد نکند. من هم پسرم را با سختی بزرگ کردم. به تحصیل رساندم. آقا و نوکر خودش است. دستش توی جیب خودش می رود(از عهده مخارج خود بر می آید). تا محتاج نامرد نشود. ما که همیشه زنده نیستیم بالای سرش باشیم.
مادر عروس: شِمِه هردو تَه سر سِلامت، خوشتِه زحمت بکشین، کی یَه قدر بدانه؟
مادر عروس: سر هر دو سلامت باشد. شما زحمت خود را کشیدید. چه کسی قدرشناس باشد؟
مادر داماد: می وَچِه خا خوشتِه خایَه ناز دَنِه، خَنِه بعد از ازدواج بَشو خارج. هم کار بوکونِه هم زندگی جمعا کُنِه!
مادر داماد: بچه من که بیضه هایش را ناز می دهد(مغرور شده و حرفهای درشت می زند). می خواهد بعد از ازدواج به خارج کشور برود. هم کار کند و هم پس انداز نماید.
پدر عروس: کوجار از ایجار بهتر؟ پُلا هم با دَس به آو خَنِه. ایجه خا همه چی وِرَرِه فراهمه. دِ مرگ هم خَنِه بُشو قبرستان!
پدر عروس: کجا از اینجا بهتر است؟ پلو با دست به آب می خواهد(همه را با هم می خواهد- اوج زیاده خواهی). اینجا که همه چیز برایش فراهم است. دیگر مرگ هم می خواهد برود قبرستان.
پدر داماد: خیلی وقتِه ای فکر دِل دَرِه . مو هم موافق نی یَم. چون ای کار پول دَرِه دل داکُردِنه. کوت و بات الکی یَه!
پدر داماد: خیلی وقت است که این فکر همراهش است. من هم موافق نیستم. چون این کار داخل دره پول را ریختن و فنا کردن است. سعی بیهوده است.
مادر عروس: مُو وَالله ندانِم. اَلَن جوانِشان کلّه دِل چی گذرنَه. همه چی یَه با هم خوانِن. هم خَره خوانِن هم خُرمایَه!
مادر عروس: به خدا من نمی دانم داخل سر جوانان فعلی چه می گذرد. همه چیز را باهم می خواهند. هم خر می خواهند هم خرما را!
مادر داماد: آرزو بر هیچ جوانی عیب نیَه. لعنت به آن پیری که یِدا کُنِه خوشتِه جوانی یَ! وی پَئر هم هیتَه با، خیلی بلند پروازه.امه خوشته ماره(می کل شوماره) سگ مثان ترسی نه با
مادر داماد: آرزو بر هیچ جوانی عیب نیست. لعنت بر آن پیری که جوانیش را فراموش کند. پدرش هم همین طور بود. خیلی بلند پرواز.. اما از مادرش( مادر شوهر من) مثل سگ می ترسید.
پدر عروس: اگر خَنِه ای کار وَکَه بهتره عروسی سر نگیره. مو طاقت دوری می اولادِه نِدارِم. دو فردای دیگه پیر و علیل بونوم یکی باشِه مِرِه سر بزنه! جویای احوال ما باشه!
پدر عروس: اگر می خواهد این کار انجام بشود. بهتر است این عروسی سر نگیرد. من طاقت دوری اولادم را ندارم. در آینده پیر و ناتوان شدم یکی باشد به من سری بزند.از احوال ما آگاه باشد!
پدر داماد: مُو هم هیتَرَم. پسر بزرگا کُردُم سر پیری دست پدر بگیری، مو چندی کَن نال دَر سر نیا بوکونِم چُم چُم بزنم تا می زا اولاده ، می نوه گِه بَنِم.
پدر داماد: من هم مثل شما هستم. پسر بزرگ کردم سر پیری دست پدر را بگیرد. من چقدر چشم به در بدوزم. و منتظر بمانم تا زاده اولاد خودم یعنی نوه ام را ببینم.
مادر عروس: چی خوبه موضویه با آقای ..... وی معلم هَمرَه در جریان بَنیم. اُن اُنِه جی حرف شنوی دارِه . شاید بتونُِسِه وی رای یَه وِگِردینَه(وِ گَردیینَه). بچسبِه به خوشتِه زیندگی یَه!
مادر عروس: چقدر خوب است با آقای .... معلمش موضوع را در میان بگذاریم. او از معلمش حرف شنوی دارد. شاید توانست رایش را عوض کند. بچسبد به زندگی خودش!.
مادر داماد: مو هم خَنِم قبل از مرگم می وچه گِه رخت دامادی یَه وی عروسی دِل یَه بَنِم!!
مادر داماد: من هم می خواهم قبل از مرگم لباس دامادی پسرم را در عروسی اش ببینم!!
داماد: بزنین می گردنِه ! مرغ یِه پا دارِه! همینه که بگوتِم! مِرِِه چی فروانِه زِنِه!
داماد: گردن من را بزنید! مرغ یک پا دارد!. همین است که گفتم!. برای من زن فروان است!
عروس: مو از خوشتِه یِه دانِه پَر و مار جدا نوبونِم. تو تنهایی هرجا خَنِه باش. هر جا تی دل خَنِه بکن سیر چمنده . یِه پیاز بونو هم تی دُمال!
عروس: من از یک دانه پدر و مادرم جدا نمی نمی شوم. تو تنهایی هرجا می خواهی برو. هر جا دلت می خواهد سیاحت کن. یک دانه پیاز هم به دنبالت(بروی و برنگردی).
نتیجه اخلاقی:
همیشه پدر و مادرها در جدایی همسران مقصّر نیستند بلکه این خود همسران هستند که آتش جدایی را شعله ور می سازند و چیزی جز پشیمانی و اندوه از داشتن یک زندگی آرام و آسوده طَرفی نمی بندند.
چيستان، يكي از معروفترين نمودهاي ادب شفاهي ـ نوشتاري زبان فارسی دري است كه در عين زمان يك ژانر جهاني نيز بوده است. تقريباً در همه زبانهاي دنيا وجود دارد. و اين امر خود نمايندهی قدامت نوع ادبي مذكور است كه هم در ادبيات شفاهي ملت هاي كوچك و بزرگ وجود دارد و هم در ادب نوشتاري بسياري از زبانهاي شناخته شدهی جهان. ریشهی اين ژانر در آرياناي باستان تا اسطورههاي قديمه و فرهنگ اوستايي رسيده و در حوزهی شرق ميانه تا عهد نزول تورات، در يونان باستان تا دوران اساطيري پادشاهان تب و در شبه جزيره اسكانديناوي تا مقارن تمدن روم ريشه يابي شده است.
در فرهنگ ما واژه چيستان خود صورت جمع واژه اوستايي "چيستا " است كه مفهوم دانش را افاده ميكند و ريشه در فرهنگ و زبان عهد زردشت بزرگ دارد. قديمترين نمونههاي چيستان آرياناي كبير را که امروز در اختیار داریم نیز متعلق به همان عصر است كه ذكر آنها در يشتهاي اوستا آمده و بخشی از متون آنها نيز توسط يكي از متنهاي زبان پهلوي به روزگار ما انتقال يافته است. گرچه نمونههاي چيستانهای پيشتر از عهد زردشت را نيز در دست داريم كه با ساختار چيستانهاي امروزي شباهت زيادي دارند ولي چيستانهاي عهد اوستايي از وجوه بسیاری با ساختار گونه های مختلف چيستان هاي امروزي ما مطابقت داشته، ميتوان آنها را ريشههاي نمود ادبي- شفاهي چيستان در زمان حاضر خواند.
اسناد تاريخی نشان مي دهد که در زبانهاي اوستايي و پهلوي چيستان را «فرشن» faršn ميگفتند كه با واژه «پرسان» دري و «frage » آلماني كه هر دو به مفهوم پرسش است، ريشه ی مشترك دارند . همچنان براي حل كننده يا گشاينده چيستان در آن زبان، اسم «فرشن و يجار» وجود دارد كه جزء دوم كلمه حل كردن يا باز كردن معنا مي دهد و ممكن است با كلمه «ويجار» زبان پشتو كه به مفهوم خراب و ويران مستعمل است، همريشه باشد.
اما در مورد اينكه چگونه واژه ی «چيستا» به «چيستان» مبدل گرديده است، سه فرضيه ذيل را مي توان در نظر گرفت:
١ – كلمه ی چيستان شاید صورت جمع واژه ی «چيستا» يا «چيستي» باشد كه به مرور زمان شكل مفرد را بخود گرفته و گونه ی اولي مفرد آن فراموش خاطرهها شده باشد، زيرا بررسي سير تاريخي كلمات، نمونههاي فراواني از چنين موارد را بدست مي دهد.
٢ – چون در ادبيات كلاسيك دري تعدادي از چيستانها با واژه ی «چيست، آن» آغاز و يا انجام ميپذيرند؛ ممكن است بعدها به علت تشابه لفظي و معنوي هر دو و اشتراك موضوع آنها، التباسي صورت گرفته دومي جانشين واژه نخستين گرديده و در متون ادبي اين نوع را چيستان خوانده باشند.
٣ – و بالاخره امكان اخير آنكه شايد مطابق قواعد زبان اوستايي آوردن حرف نون در اخير كلمه معناي خاصي داشته باشد كه زبان شناسان را به آن اطلاع بيشتري خواهد بود. به هر صورت اين موضوع را بايد مطابق با اصول نوين و علمي زبان شناسي مورد بررسي قرار داد، تا به نتيجه قطعي رسيد.
چیستان یا معما را اغلب "مَثل یا مسئله" می گویند. در برخی دیگر از مناطق کشور بنام های گوناگون دیگری یاد می شود. به طور نمونه در هرات « قرضی» ( بر وزن طرزی) در غزنه «مانی» و در راغ بدخشان نیز ” مساله ” نامیده می شود. این گونۀ ادبی و فرهنگ شفاهی مردم نیکوترین بخش فرهنگ عامه است که افزون بر سرگرمی و پرکردن اوقات فراغت برای بالا بردن قوۀ تفکر و خیال کودکان و مردان و زنان مناسب است.
چیستان ها بیشتر موردعلاقۀ کودکان و نوجوانان اند اما در گذشته های نه چندان دور این فنون ادبی و شفاهی حوزۀ گسترده تر و فراخنای کاربردی بیشتری داشت که مردان دو قریه، دو ده و یا دو طایفه را به تکاپو وا میداشت. یکی از مردان طایفه سوار بر اسپ تیزپا در بامدادی از تپه ای بالا می رفت و بر آن می ایستاد و با صدای بلند طرح معما می کرد. مردان طایفۀ دیگر فوری به خاطر می سپردند. فرصت پاسخ مشخص بود اگر در مدت موعود جواب نمی دادند، باید تمام قریه، ده و طایفۀ صاحب چیستان را مهمانی می دادند. این مسئله آن قدر مهم بود که شورای قریه، طایفه و ده به شور می نشستند و در پی حل معما بر می آمدند. گاهی در پی دستور سران قریه، ده و یا طایفه مردانی به جاهای دور دست سفر می کردند و از خبرگان برای حل چیستان یاری می جستند. مردان قریه، دی و یا طایفه تا آن هنگام به انتظار می نشستند و با ورود آن ها نخستین سوال حل معما بود. با حل آن شادی همه جا را فرا می گرفت و با شلیک تیر هوایی ابراز شادمانی می کردند. این اتفاق مهم به زودی در همه جا می پیچید و خبر به گوش قریه، ده و یا طایفۀ مقابل می رسید. حالا نوبت اینان بود که باید معمایی را طرح می کردند و این چرخه تا بی نهایت ادامه داشت.
چیستان ها در گویش های متفاوت معمولا با جمله پرسشی (ای چیه، یا اون چیه یا آن چیست؟ ) شروع می شود و آن که بتواند آن را دریابد، پاسخ خود را با واژه باشد و اگر درست نگوید با واژۀ ( نباشد) می دهد. مثلا اگر چیستان کلاغ نباشد می گوید: کلاغ نباشد، اگر بود می گوید کلاغ باشد.
در شهرستان رامسر و حومه از چیستان با نام " هچ مچه" یا " هچ مچه گه نقل" یاد می شود. معمولا در مراسم های آیینی نظیر شب یلدا- نوروز- جشن های سنتی و مراسم عروسی- شب نشینی ها و غیره برای گذراندن اوقات فراغت و سرگرمی مردم به چیستان روی می آوردند.
در بیان چیستان ها نیز اغلب از گوشه و کنایات و یا الفاظ اشتباه جهت انحراف ذهن شنوندگان از دادن جواب سریعو صحیح استفاده می گردد. چند نمونه از چیستان های رایج در شهرستان رامسر به شرح ذیل می باشند:
۱- برارگه سبز قبا سر به جیره پا در هوا
جواب: سیر
۲- اندی(ایجه) درازه تا کوه انگشت به کین کوکو اگه مرده بوگو!
جواب: رودخانه
۳- یکی یه دو نبونه دو ته یه سه نوبونو
جواب: خدا - شب و روز
و .........
منبع:
۱- شعور-اسدالله. ۱۳۸۲. ريشههاي نمود ادب شفاهي «چيستان» در فرهنگ اوستایی.سازمان علمی، آموزشی و فرهنگی ملل متحد (يونسکو) .
۲-http://jaghori1.com/?p=701 وبلاگ جاغوری
ادامه مطلب
توجه: برداشت از متن فقط با اجازه مولف امکان پذیر است"
در زمان گذشته در سخت سر، حمل و نقل مسافران و بارهایشان توسط چهارپایان انجام می شد. از عمده چهارپایانی که مورد استفاده قرار می گرفتنداسب، الاغ و قاطر بودند. از گاو نر (ورزا) نیز بیشتر در کارهای کشاورزی نظیر شخم زدن استفاده می شد . الاغ ها بیشتر توسط افراد غیر بومی نظیر تاجران ، نوروزخوانان و دستفروش ها از استان های قزوین، گیلان ، طالقان و ... مورد استفاده قرار می گرفت. ولی توسط افراد محلی به دلیل قدرت و طاقت فراوان و مهارت در گذر از پرتگاهها و مسیرهای پر پیچ و خم کوهستانی در هنگام کوچ از قشلاق به ییلاق بیشتر از قاطر استفاده می شد.
افرادی نام آشنا به نام "چارودار" کار کوچ دادن افراد و حمل بارها را بر عهده داشتند . چاروادارها گاهأ مسیر 25 کیلومتری رامسر تا ییلاق جواهرده(از راه رودخانه) را در زمان 6 ساعت و اندی می پیمودند . سرعت کار در زمان کوچ گاه از این هم بیشتر می شد. چاروادارها سبب بوجود آمدن خرده فرهنگی به نام چاروادری (اسب گالشی=نگهدار اسب) در منطقه خود شده اند.
برخی از ترانه های محلی آنها هنوز هم بر سر زبان هاست.
ترانه های چاروداری برگرفته از شور و عشق عاشقی و دور ماندن از معشوق، سختی کار همراه با مضامینی زیبا و پندآموز و کنایات زیادی نیز همراه است . چند قطعه از آنها توسط آهنگ سازان و ترانه خوانان گیلکی زبان به شکلی نو و امروزی درآمده است و مخاطبان زیادی دارد .
در ذیل به چند ترانه چاروداری اشاره می گردد.
سَمند قاطر
بهاره بِمَه نوکوردِم چاروداری
سَمَن قاطر بَچِرسِه مُلکِ ساری
سمن قاطر تی پا نال(نَعل) نِدَشتِه
هزاران حیف تی صَحَب یار نِداشتِه
سَمَن قاطر مِرِه خلخال برسان
صُبِه تا چاشت مِرِه می یار برسان
اگر می یار خاتِه وِرِه وَنِرسان
وی جیب دل دَس دُسمالِ مِرِه برسان
*******
رَهَم دور و دراز است، مَرکَبم لَنگ
که بارم شیشه و هم صحبتم سَنگ
من از عمر خودم خیری
ندیدم
چرا بر شیشه ی مردم زَنم سنگ
******
درﺧﺖ ﻏﻢ ﺑﻪ ﺟاﻧﻢ ﻛﺮده رﻳﺸﻪ.
ﺑـﻪ درﮔــﺎه ﻓﻠــﻚ ﻧﺎﻟَــﻢ ﻫﻤﻴﺸﻪ.
رﻓﻴﻘان ﻗﺪر همدیگر ﺑﺪاﻧﻴــﺪ.
اجل سنگه (سنگ است)که آدم مثل شیشه
*******
ترانه چاروداری (استان گیلان)
امَرَه بِجار بِمبِِه زحمت بکیشه
می جان یاره ! سورکوجی لاکوی
تی چلچرانه! همه شو شیانه
امشو شیمه خونه ور شیرنی خورانه
هیچکِ نگوته ! می دل کاره
تنلبار بگته ! می دل یه پاره
می چینی کاسه! می چینی قوری
تازه یارم هگیته بو تی چشم کوری
شو خوته منم
دِ گوته منم
***
چندی مو پوس واکنم ای پرتقاله
چندی نیاه واکنم بلندی تالاره
بلندی بالا دِنگو، می دیل کاره
امشو نشاس واکنیم، فردا دوباره
می چینی کاسه! سورکوجی خاصه
***
قربان بشم لاکوی تی چپ راسه
قربان بشم لاکویه تی فرق راسه
می چینی کاسه!می چینی قوری !
تازه یارم هگیتبو تی چشم کوری
دِ گوته منم، شو خوته منم
آفتابه او سنگینه جور گیته منم
در شهرستان رامسر مردم بر این باور هستند که عزیز شاگرد یک قلع گر بود . استاد قلع گر وقتی صداقت و امانتداری عزیز را دید شبی در یک مهمانی شام عزیز را به خانه اش دعوت نمود. سپس مادر، دو دختر استاد قلع گر را با کمی آرایش و لباسهای زیبا بر سر سفره نشاند تا دل عزیز را بربایند. عزیز فورأ این شعر را خواند.
عجب اُستاد تو اُستا پدر مُو
زنت باشد به جای مادر مُو
عجب دو دُختره بَزَک بَزایی
تی دوتَه دختر به جای خواهر مُو
نگار با کَل احمد پیرمرد که پسرخاله نگار هم بود، ازدواج کرده است. کَل اَمد نیز برای عزیز ترانه می خواند:
تو زیبا دختری مو تی اسیرِم
تو فرش تازه مُو کهنه حصیرِم
تو حق دارِه مِرِه لوچان(چشم غُرِّه) بَزِنی
تو دختر جوانی مُو مرد پیرم
عزیز در روستاهای مختلف می گشت تا اینکه به روستای نگار رسید و فهمید که نگار به زور با کَل احمد ازدواج کرده است. نگار نیز از پشت سر عزیز را می بیند که در حال انجام قلع کردن ظروف مردم روستا است لذا اینطور می خواند:
استاد قلعه گر تی دستِ علی بگیرِه
تی دَست نرم بِدار می جان قَلی بگیرِه
تی دشمن کورا بو تو دنیا بگیری
آب زمزم زنِم تو هرگز نِمیری
عزیز سرش را برگرداند و نگار را دید. قضیه به پیش قاضی رفتن کشیده شد. قاضی نیز چند نفر دختر هم شکل و قیافه نگار را پیدا کرد و لباس یکدست به آنها پوشاند و آنها را به صف کشید . دخترها روی سنگ ها ایستادند. مسابقه ای برگزار شد تا عزیز بتواند نگار را از بین آنها انتخاب نماید. عزیز اینطور خواند:
نگارم چادرش سی رنگ دارد
دو پایش بر سر یک سنگی دارد
نمی دانم بگویم یا نگویم
زره پوشیده میل جنگ دارد
(* نگار در زیر لباسش زره پوشیده بود تا اگر عزیز در این مسابقه پیروز نشد کَل احمد را بکشد).
در ادبیات کهن و امروزی ما نیز "نگارخوانی " در شعر شاعران معاصر و غیر معاصر وجود دارد. در اغلب ابیات از نگار همواره به عنوان موجودی در اوج زیبایی و مهربانی و فرشته ای آسمانی که بر زمین آمده است یاد شده است.
نگار تازه خیز من کجایی آی کجایی
به چشمان سرمه ریز من کجایی آی کجایی
نفس بر سینه ی عاشق رسیده آی رسیده
دم مردن عزیز من کجایی آی کجایی
بمیرم تا تو چشم تر نبینی
شَراره آه پرآذر نبینی
چنان از آتش عشقت بسوزم
که از من رنگ خاکستر نبینی
نگارخوانی در طالقان
ادامه مطلب
ساختار عمده ی موسیقی فولکلور گیلان، شور، دشتی و شوشتری است. البته در ردیف های دیگر موسیقی ایرانی نیز فولکلورهای گیلان وجود دارد که در مقامهای شرفشاهی، آبکناری، جلویی، پهلوی دشکن قوربتی، عزیز و نگار، رقاصی مقام، عروسی بران، گلنکشی، زنگ شتر، زرد ملیجه، گوسوند دوخان، گوسوند ها گردان و ... بخش هایی از این مقام ها آوازی و بخش های دیگری را چوپانان با نی و نی لبک و مطرب ها با سورنا، کمانچه و ویلون نواخته اند.

وی همچنین نویسنده چیره دستی است تا امروز چندین داستان و رمان به نام های «خوندشت»، «داستان یک زندگی»، «روی خوش زندگی» و «من ریحان هستم» به قلم وی منتشر شده است.
کتاب «زندگی و موسیقی» که اثر پژوهشی درباره موسیقی گیلان است از دیگر اثار منتشر شده وحدتی است.
ادامه مطلب
بعد از رسیدن به مسجد آدینه و قرائت فاتحه برای از دست رفتگان به بوستان جنگلی صیقل محله(سَغِل محله) می رسیم . این مکان که با همّت اداره منابع طبیعی و قرق بان های دلسوز از مرتعی پر آب و گل که چراگاه اسب ها بود به جنگلی سرسبز و پردرخت از سوزنی برگان تبدیل شده است. همزمان با ترنّم آواز پرندگان ،منظره ای شگفت آور از تلألوی انوار زندگی بخش خورشید در قطرات به جای مانده از مه صبحگاهی بر نوک برگهای سوزنی شکل درختان کاج و سرو در پیش چشمان شما ظاهر می گردند. با بالا آمدن آ فتاب در آسمان نیلگون جواهرده ، جنب و جوش اهالی و گردشگران برای آغاز روزی دیگر از روزهای خدا با گل گشتی دیگر در طبیعت زیبای آن، زندگی دوباره جریان می یابد.
صدای آب چشمه سارها و تعقیب و گریز مِه به دست باد همه و همه خاطراتی خوش را در ذهن می آفرینند. اینجا بوستان جنگلی صیقل محله(سَغِل محله) است که از سمت جنوب به کوه تاک سر و لِوی گِه تَلِه و از سمت شرق به شاه سفید کوه و کوه سه برارگِه رَجه(سه برادر) و از غرب به دیودره و کوه وَژک و از سمت شمال به سمت دریا و ورگ چال سو سر اِشراف داشته و به هر طرف که رو می کنی جلوه ای از جلوه های خدا را نظاره گر خواهی بود که مادر طبیعت بدون هیچ هزینه اضافی در اختیار مردم گذاشته است.
در مسیر ورگ چال سو خطی و یا خطوطی چون نقاشی بد شکلی از ترّدد موتورسوارها و ماشین های دو دیفرانسیل و تفریح برخی افراد جوان بر پیکر زیبای کوه بوجود آمده است. شاید در گذشته هایی نه چندان دور گرگ ها بر بالای آن کوه می ایستادند و چشمهایشان در شبهای تاریک جواهرده که خبری از برق نبود همچون دو ستاره پرنور در انظار مردم محلی درخشان می نمود. شاید به دنبال شکار خرگوش ها و دامهای اهلی تا آنجا آمده بودند.
حال حفظ این مواهب طبیعی همراه با رونق گردشگری منطقه و پیشگیری از تخریب درختان و مراتع سرسبز این دیار در اثر هجوم برخی مسافران و گردشگران بی مسئولیت را بر عهده کدام ارگان دولتی و یا جمعیت های غیر دولتی حامی طبیعت می توان گذاشت؟!.
به راستی نظر شما چیست؟