تئاتر رادیویی گیلکی(تفاهم) شنبه بیست و دوم تیر ۱۳۹۲ 9:20

پدر عروس: مو خا خوشته یِه دانِه کیجا رِه خانه چاکوردِم، بهترین کابینت، بهترین در و پرده. وی کاشی به جِیری یَه  از خارج بیردِم. تا راحت باشه . پیش سر و همسر ، دَر و هَمسادِه سربلند باشِه!

پدر عروس: من برای یک دانه دخترم خانه درست کردم. بهترین کابینت، بهترین در و پرده. کاشی خانه را از خارج آوردم. تا راحت باشد. پیش خانواده همسر و همسایه ها سربلند باشد!

 

پدر داماد: دستِ شما درد نوکونِه. مِرَم می وَچَه با سختی بزرگا کُردِم. وِرِه تحصیل برساندینَم. خوشتِه آقایَه خوشتِه نوکر. وی دَس وی جیب دِل شونو. تا مُختاج نامرد ناباشَه. اَمِه خا همیشیک زنده نیِم وی سر داباشیم.

پدر داماد: دست شما درد نکند. من هم پسرم را با سختی بزرگ کردم. به تحصیل رساندم. آقا و نوکر خودش است. دستش توی جیب خودش می رود(از عهده مخارج خود بر می آید). تا محتاج نامرد نشود. ما که همیشه زنده نیستیم بالای سرش باشیم.

 

مادر عروس: شِمِه هردو تَه سر سِلامت، خوشتِه زحمت بکشین، کی یَه قدر بدانه؟

مادر عروس: سر هر  دو سلامت باشد. شما زحمت خود را کشیدید. چه کسی قدرشناس باشد؟

 

مادر داماد: می وَچِه خا خوشتِه خایَه ناز دَنِه، خَنِه بعد از ازدواج بَشو خارج. هم کار بوکونِه هم زندگی جمعا کُنِه!

مادر داماد: بچه من که بیضه هایش را ناز می دهد(مغرور شده و حرفهای درشت می زند). می خواهد بعد از ازدواج به خارج کشور برود. هم کار کند و هم پس انداز نماید.

 

پدر عروس: کوجار از ایجار بهتر؟ پُلا هم با دَس به آو خَنِه. ایجه خا همه چی وِرَرِه فراهمه. دِ مرگ هم خَنِه بُشو قبرستان!

پدر عروس: کجا از اینجا بهتر است؟ پلو با دست به آب می خواهد(همه را با هم می خواهد- اوج زیاده خواهی). اینجا که همه چیز برایش فراهم است. دیگر مرگ هم می خواهد برود قبرستان.

 

پدر داماد: خیلی وقتِه ای فکر دِل دَرِه . مو هم موافق نی یَم. چون ای کار پول دَرِه دل داکُردِنه. کوت و بات الکی یَه!

پدر داماد: خیلی وقت است که این فکر همراهش است. من هم موافق نیستم. چون این کار داخل دره پول را ریختن و فنا کردن است. سعی بیهوده است.

 

مادر عروس: مُو وَالله ندانِم. اَلَن جوانِشان کلّه دِل چی گذرنَه. همه چی یَه با هم خوانِن. هم خَره خوانِن هم خُرمایَه!

مادر عروس: به خدا من نمی دانم داخل سر جوانان فعلی چه می گذرد. همه چیز را باهم می خواهند. هم خر می خواهند هم خرما را!

 

مادر داماد: آرزو بر هیچ جوانی عیب نیَه. لعنت به آن پیری که یِدا کُنِه خوشتِه جوانی یَ! وی پَئر هم هیتَه با، خیلی بلند پروازه.امه خوشته ماره(می کل شوماره) سگ مثان ترسی نه با

مادر داماد: آرزو بر هیچ جوانی عیب نیست. لعنت بر آن پیری که جوانیش را فراموش کند. پدرش هم همین طور بود. خیلی بلند پرواز.. اما از مادرش( مادر شوهر من) مثل سگ می ترسید.

 

پدر عروس: اگر خَنِه ای کار وَکَه بهتره عروسی سر نگیره. مو طاقت دوری می اولادِه نِدارِم. دو فردای دیگه پیر و علیل بونوم یکی باشِه مِرِه سر بزنه! جویای احوال ما باشه!

پدر عروس: اگر می خواهد این کار انجام بشود. بهتر است این عروسی سر نگیرد. من طاقت دوری اولادم را ندارم. در آینده پیر و ناتوان شدم یکی باشد به من سری بزند.از احوال ما آگاه باشد!

 

پدر داماد: مُو هم هیتَرَم. پسر بزرگا کُردُم سر پیری دست پدر بگیری، مو چندی کَن نال دَر سر نیا بوکونِم  چُم چُم بزنم تا می زا اولاده ، می نوه گِه بَنِم.

پدر داماد: من هم مثل شما هستم. پسر بزرگ کردم سر پیری دست پدر را بگیرد. من چقدر چشم به در بدوزم. و منتظر بمانم تا زاده اولاد خودم یعنی نوه ام را ببینم.

 

مادر عروس: چی خوبه موضویه با آقای ..... وی معلم هَمرَه در جریان بَنیم. اُن اُنِه جی حرف شنوی دارِه . شاید بتونُِسِه وی رای یَه وِگِردینَه(وِ گَردیینَه). بچسبِه به خوشتِه زیندگی یَه!

مادر عروس: چقدر خوب است با آقای .... معلمش موضوع را در میان بگذاریم. او از معلمش حرف شنوی دارد. شاید توانست رایش را عوض کند. بچسبد به زندگی خودش!.

 

مادر داماد: مو هم خَنِم قبل از مرگم می وچه گِه رخت دامادی یَه  وی عروسی دِل یَه بَنِم!!

مادر داماد: من هم می خواهم قبل از مرگم لباس دامادی پسرم را در عروسی اش ببینم!!

 

داماد: بزنین می گردنِه ! مرغ یِه پا دارِه! همینه که بگوتِم! مِرِِه چی فروانِه زِنِه!

داماد: گردن من را بزنید! مرغ یک پا دارد!. همین است که گفتم!. برای من زن فروان است!

 

عروس: مو از خوشتِه یِه دانِه  پَر و مار جدا نوبونِم. تو تنهایی هرجا خَنِه باش. هر جا تی دل خَنِه  بکن سیر چمنده . یِه پیاز بونو هم تی دُمال!

عروس: من از یک دانه پدر و مادرم جدا نمی نمی شوم. تو تنهایی هرجا می خواهی برو. هر جا دلت می خواهد سیاحت کن. یک دانه پیاز هم به دنبالت(بروی و برنگردی).

 

نتیجه اخلاقی:

همیشه پدر و مادرها در جدایی همسران مقصّر نیستند بلکه این خود همسران هستند که آتش جدایی را شعله ور می سازند و چیزی جز پشیمانی و اندوه از داشتن یک زندگی آرام و آسوده  طَرفی نمی بندند. 

 

 

نوشته شده توسط محمد ولی تکاسی  | لینک ثابت |