http://dc778.4shared.com/img/hBO-5_VLce/s7/1517ff4cf28/IMG_8230?async&rand=0.6343335052269352
عاشقم کردی و رفتی از کنارم
رنگ پاییزی کشیدی بر بهارم
ای پری و انس و جن با تو همه قهر
مرگ تو آیینه بندان می کند شهر
اشعار امیر پازاری(شاعر شیعی مازندران)
محمد ولی تکاسی(mwtokasi@yahoo.com)
اشعار پاک و بیریای امیر پازواری به نام امیری معروف هستند که در مناسبتهای گوناگون و انجام مراسم محلی مازندران ، گرگان و شرق گیلان نظیر ترمه سیزده(به یاد فداکاری آرش کمانگیر و پاسداشت الهه آب) سینه به سینه نقل شد تا به دست ما رسیده است. زمان زندگی امیر پازواری به درستی معلوم نیست و زادگاه او را روستای پازوار از توابع آمل(بارفروش) و دوران زندگی سراسر رنج و سختی و عشق بی مثال او را به سیده گوهر(نظیر عشق عزیز و نگار) از قرن نهم تا قرن سیزدهم تخمین زده اند.
تاکنون چند نسخه کتاب از اشعار ایشان گردآوری شده است. ابیات الهام بخش و عاشقانه این عارف بزرگ در کَنزالاسرار، دیوان امیر پازواری و غیره به اهتمام دورن(ترجمه آقای گل باباپور)، گوسف ، میرزا شفیع و محمد صادق بارفروشی و آقای محمد داودی درزی کلایی چاپ و در اختیار علاقمندان قرار گرفته است.
به نظر می رسد در متن این اشعار جهت سهولت خوانده شدن با لهجه های مختلف رایج در شرق و غرب مازندران توسط مردم و تبری خوانان(امیری خوان)، تخلیص و تلطیف آوایی و گاهأ تحریفاتی نیز صورت گرفته است(نگارنده).
اشعار امیر پازواری، دارای مضامین عاشقانه و عارفانه با نظر به قدرت لایزال خداوند و برخاسته از ناملایمات در زندگی ، تلاش و پشتکار کشاورزان شمال و با عشق خالصانه به پیامبر (ص) و امامان معصوم(ع) و مذهب شیعه دوازده امامی است. اشعار امیر پازواری برخاسته از دل است لاجرم بر دل می نشیند و نسل های متمادی بعد از او این اشعار را خوانده و خواهند خواند.
در دیار سخت سر نیز امیری خوانانی نظیر آقای ذوقی، طالش عزیزی و غیره وجود دارند که با صدایی خوش در ترویج اشعار این عارف و شاعر بزرگ می کوشند.
آن ده و دویی دولت به تو یکی وا آن هشت و چهار نظر باتو بئیوا
همواره دولت آن دوازده امام به تو یکی بود نظر آن دوازده امام با تو می شد.
آن دو شش تره دست به سر مالنی وا دوازده امام با تو جدا نأیوا
آن دوازده امام دست به سر تو می کشیدند ای کاش همیشه دوازده امام از تو جدا نمی شدند
*******************************
آن محل که بتونستیما ندوستیما اسا که بدونستیما نتونستیما
آن زمان که توانایی داشتم دانایی نداشتم اکنون که دانایی دارم توانایی ندارم
شه نیک وبد تیم ره دَپشونستیما دروکردنی ور خوش درمونستیما
بذر نیکی ها و بدی های خود را در هم آ میختم به هنگام دروکردن محصول درماندم
*****************************
مثل مس کوک دایمأ چاق کیجا گاهی به ییلاق گاهی قشلاق کیجا
مانند کبک مست، چاق است دختر گاهی به ییلاق گاهی به قشلاق است دختر
عاج گردن وی چی اسبی ساق کیجا خوبان پُرنه ولی که طاق(تاکِه) کیجا
عاج گردن است چه ساق سپید است دختر خوبان زیادند ولی منحصر بفرد است دختر
******************************
امیر بئوته مه کار توکلی یه توکل بر خدا مدد مه یاعلی یه
امیر گفته: کار من توکل کردن است توکل به خدا می کنم و یارم حضرت مرتضی علی(ع) است.
گننم دکاشتمه ملخ گردن بوری یه غصه کار دنیا بُخردن بی عقلی یه
گندم کاشتم ملخ ساقه آن را خورده است غصه کار دنیا خوردن از روی بی عقلی است
*****************************
اون سبزه بهشته که وی باصفایه خین حسین سال یک بار برپایه
آن سبزه بهشت است که با صفا است خون حسین است ک سالی یک بار برپا است.
در خانه کعبویه سال یک بار وائه جواب ره گهر بوته امیرِ آشنایه
در خانه ی کعبه است که سالی یک بار باز است جواب را گوهر گفت که آشنای امیر است
منبع:
دیوان امیر پازواری.1384. ستوده،م و م، داودی درزی کلایی. نشر رسانش.چاپ اول. تهران. شابک 1-79-7182-964
دریافت فیلم:
http://www.4shared.com/video/JsbKOvXyce/New_-_20110630231410.html

پدر: دوگروز مَِررِه روز عجیبی با !
پدر: دیروز برای من روز عجیبی بود.
مادر: چی با مگِر؟
مادر: مگر چه بود؟
پسر: حتمأ تی بلیط بُرُنده بابا !! یا دستگاه خودپردازِه یارانَه بَزِه!!
پسر: حتما بلیط شما برنده شد!! یا از دستگاه خودپرداز یارانه گرفتی!!
پدر: نه. فقط همین قدر بُگوم من و تویَه رِه اَمه آینده تأمین بابا!
پدر: نه. فقط همین قدر بگویم برای من و تو آینده امان تامین شده است!!
مادر: "آب از دست تو نچکنِه"! "تی بالِ پوک بزنی تی مُشت وازا نوبونِه"! پولدارم وَکی هَندَه گدایِه! وِشنا پولدار.
مادر: آب از دست تو نمی چکد. دست تو را با پتک بزنی مشت تو باز نمی شود.پولدار هم بشوی باز هم گدا هستی! پولدار گرسنه(کنایه از دنائت ذاتی و خسیس نهاد بودن).
پدر: دوگروز جلسه دل مسیر کمربندی یَه وِگِردِنیم! اَمِه زمینشان قیمت پیدا کُردِن.
پدر: دیروز در جلسه مسیر کمربندی را عوض کردیم. زمینهای ما قیمت دار شدند.
پسر: کی یَه که شُمایِن. نبض عالم و آدم شِمِه دَس دارِه!
پسر: شما خیلی مهم شده اید. نبض انسانها در دستان شماست!
مادر: کاری نکن اُمِه نام سر زبانها دَکَه!. مردم اَمِره نفرین بوکونِن بگون " نام فِکت". دو روز دونیا ارزش ندارِه. مردوم اَمِرِه جِل جاو گاو مُثان بِجَوِن!
مادر: کاری نکن نام ما بر زیان ها بیافتد. مردم ما را نفرین کنند و بگویند " نامتان حذف شود= بمیرید". دو روز دنیا ارزش ندارد . مردم مثل گاوی که پارچه کهنه می خورد ما را بجوند(بدگویی کنند).
پسر:اینقدر فکر جمع کردن مال نُباش. آب اگر "بُدرو" نداشتِه بی ا پَندامه کانِه اُمِه یِه جایَه وَنِه داسَدِنِه .ثروت بادآورده باد هم بارِه. کمی به عاقبت خودت فکر بکن.
پسر: اینقدر فکر جمع کردن مال و ثروت نباش. آب اگر مسیر درست خود را پیدا نکند جایی جمع شده و ناگهان خرابی و ویرانی را به بار خواهد آورد.ثروت بادآورده را باد می برد. کمی به عاقبت کار خودت بیاندیش.
نتیجه اخلاقی:
ثروتی که بدون کار و تلاش به دست می آید توسط دیگران حیف و میل شده و عاقبت خوبی را برای افراد رقم نمی زند.
خلاصه داستان:
داستان دختریه که فکر میکنه یه عاشق واقعیه که به خاطر عشقش خیلی فداکاری میکنه. اون حتی میدونه که فداکاری هاش بیش تر حماقته تا فداکاری، ولی به خاطر عشقش نمیتونه بی خیال بشه. زندگی اون با ورود به دانشگاه جوری عوض میشه که هیچ وقت فکرشم نمی کرده....
http://www.booknama.com/wp-content/uploads/2013/07/khodahafez-228x350.jpg

lمنبع دریافت کتاب:
http://dl.booknama.com/Android/b%20hamishe%20salam%20b%20hamishe%20khodahafez_booknama.com.apk
password: www.booknama.com
منبع: دهکده ما (http://www.dehkadeh-ma.com)
نام : كمال
كلاس :دوم دبستان
موزو انشا : عزدواج!
هر وقت من يك كار خوب مي كنم مامانم به من مي گويد بزرگ كه شدي برايت يك زن
خوب مي گيرم.تا به حال من پنج تا كار خوب كرده ام و مامانم قول پنج تايش
را به من داده است. حتمن ناسرادين شاه خيلي كارهاي خوب مي كرده كه مامانش
به اندازه استاديوم آزادي برايش زن گرفته بود. ولي من مؤتقدم كه اصولن
انسان بايد زن بگيرد تا آدم بشود ، چون بابايمان هميشه مي گويد مشكلات
انسان را آدم مي كند. در عزدواج تواهم خيلي مهم است يعني دو طرف بايد به هم
بخورند. مثلن من و ساناز دختر خاله مان خيلي به هم مي خوريم. از لهاز فكري
هم دو طرف بايد به هم بخورند، ساناز چون سه سالش است هنوز فكر ندارد كه به
من بخورد ولي مامانم مي گويد اين ساناز از تو بيشتر هاليش مي شود. در
عزدواج سن و سال اصلن مهم نيست چه بسيار آدم هاي بزرگي بوده اند كه كارشان
به تلاغ كشيده شده و چه بسيار آدم هاي كوچكي كه نكشيده شده. مهم اشق است !
اگر اشق باشد ديگر كسي از شوهرش سكه نمي خواهد و دايي مختار هم از زندان در
مي آيد من تا حالا كلي سكه جم كرده ام و مي خواهم همان اول قلكم را بشكنم و
همه اش را به ساناز بدهم تا بعدن به زندان نروم. مهريه و شير بلال هيچ
كس را خوشبخت نمي كند. همين خرج هاي ازافي باعث مي شود كه زندگي سخت بشود و
سر خرج عروسي دايي مختار با پدر خانومش حرفش بشود. دايي مختار مي گفت پدر
خانومش چتر باز بود.. خوب شايد حقوق چتر بازي خيلي كم بوده كه نتوانسته خرج
عروسي را بدهد. البته من و ساناز تفافق كرده ايم كه بجاي شام عروسي چيپس و
خلالي نمكي بدهيم. هم ارزان تر است ، هم خوشمزه تراست تازه وقتي مي خوري
خش خش هم مي كند!
اگر آدم زن خانه دار بگيرد خيلي بهتر است و گرنه آدم مجبور مي شود خودش
خانه بگيرد. زن دايي مختار هم خانه دار نبود و دايي مختار مجبور شد يك زير
زميني بگيرد. ميگفت چون رهم و اجاره بالاست آنها رفته اند پايين! اما خانوم
دايي مختار هم مي خواست برود بالا! حتمن از زير زميني مي ترسيد. ساناز هم
از زير زميني مي ترسد براي همين هم برايش توي باغچه يك خانه درختي درست
كردم. اما ساناز از آن بالا افتاد و دستش شكست. از آن موقه خاله با من قهر
است. قهر بهتر از دعواست. آدم وقتي قهر مي كند بعد آشتي مي كند ولي اگر
دعوا كند بعد كتك كاري مي كند بعد خانومش مي رود دادگاه شكايت مي كند بعد
مي آيند دايي مختار را مي برند زندان! البته زندان آدم را مرد مي
كند.عزدواج هم آدم را مرد مي كند، اما آدم با عزدواج مرد بشود خيلي بهتر
است!
اين بود انشاي من.
.jpg)
http://mahshar.com/fun/10/javahardeh/javahardeh_mahshar_ramsar%20(3).jpg
کولر و پنکه هوای کوه نوبونه
نوشمک و یخمک ییلاق آو نوبونه
صد قطعه دشت یک متر کوه نوبونه
صد تا رفیق دارم یکیش تو نوبونه
پیلا بابا : خوبه خوبه تو دِ مِره جی ندَشتِه باش " کَل ماره گَم کیرا وِشت".
پدر بزرگ: خوب است خوب است تو دیگر از ما گله نکن" مثل پسربچه ای که ادای بزرگترها را در می آورد"
پسر: اَمّه مو می پَئر مُثان نی یَم "نُمُک بُخارِم نمکدان بیشکنم"- گَته کوچتَری مِرِه حالی یَه!
پسر: اما من مثل پدرم نیستم "نمک بخورم و نمکدان را بشکنم"- احترام کوچکترها به بزرگترها برای من کاملأ مشخص است.
پیلابابا:اَمه تی مُثان وَچِه بیم پای پیاده شینی بیم تا کربلا - نجف(یک ماهه) و مکه و مدینه (سه ماهه). بعضی ها پیر و ناتوان بونوبان هوجو مجاور بونِبان. اَلن مُثان بالان در کار نوبا تَر وچه گَم مِرَرِه حاجی یَه!
پدربزرگ: ما مثل شما بچه نوجوان بودیم پای پیاده می رفتیم کربلا و نجف(یک ماه) و مکه و مدینه(3 ماه). بعضی ها که پیر و ناتوان می شدند همانجا می ماندند . مثل حالا هواپیما در کار نبود . برای من بچه نوزاد هم حاجی شده است!
پسر: پیلا بابا از ایجه تا لپاسر و امامزاده شاه یحیی سُماموس چندی رایَه؟
پسر: پدربزرگ از اینجا تا امامزاده شاه یحیی در قله سُماموس چقدر راه است؟
پیلا بابا: اَ ای کَنده گِه وینِه؟ وِره گونِن سرخ تله کَش وِرِه وَچکِه. وی دیم کویَه هم گونِن سیاه کَند کوه . اُرِه برابر پولو شونو . بقیه راه سر به جیرِه. تا باغ دَشت قهوه خانَه. بعد از روخانه رد بونو بقیه راه یِه کم بَکِتِه رایَه یِه کم هم سر به جارِه! همه اش وی سر و کینِ بزنی تا لپاسر 5 تا 6 ساعت راه دَرِه.یک ساعت هم از اوجه تا سُماموس ویشتَه راه نیَه.
پدربزرگ: این کوه کوچک را می بینی ؟ این کوه را می بینی به آن می گویند سرخ تله از آن بالا برو. کوه کناری آن را هم می گویند سیاه کند کوه. از آن مسیر صاف و یکنواخت می روی. بقیه راه سرپایینی است. تا قهوه خانه باغ دشت. بعد از رودخانه رد می شوی بقیه راه هم کمی صاف و کمی هم سربالایی دارد. سر و دمش رابزنی 5 تا 6 ساعت تا لپاسر راه است و از آنجا تا سُماموس هم یک ساعت راه بیشتر نیست.
پسر: پیلا بابا ای صفت و نشان توهَده " گالشی نِشانِ". راه دورِ خیلی نزدیک گونِه!
پسر: پدربزرگ این آدرسی را که دادی نشان گالشی است. راه دور را خیلی نزدیک جلوه می دهی!
پیلا بابا: تو خا آدم کُفر کاسَه سَر هَرِه ! شمِه ندانین دِبار مردوم چندی راه شان. زحمت کَشِن تره چینی، اسب و گاو شان دُمال – رامِه دُمال شان. تی دوش سر وَنِه جُد نیَن ورزا مُثان کار بَکشی تا تی بدن ورزیده باباشِه. "خوده ماز بزه گاو مُثان" ای رایَه تخت بوکونی . "کَک مُثان هوا باپُری".
پدربزرگ: تو که آدم را عصبانی می کنی ! شما نمی دانید در گذشته مردم چقدر راه می رفتند. زحمت می کشیدند برای تره چینی، دنبال اسب و گاو و دنبال گوسفند رفتن. بر روی دوش تو باید خیش گاو آهن گذاشت تا مثل گاو نر کار کنی و بدن تو ورزیده و آماده شود. مثل گاوی که زنبور نیشش زده باشد این راه را بدوی. مثل کک به هوا بپّری.
پسر: خبر دارِه اَلَن جَدِه بزن با ماشین یک ساعته تا خودِ امامزاده سماموس شونون!
پسر: خبر داری الان جاده درست کردند با ماشین یک ساعته تا خود امامزاده می روند!
پیلا بابا: چَرِه همچین بی خبر هم نیَم. دِ همه چی مُزِه بوشا دَرِه. سوارا بونِن شونون امامزاده پیش هزار جور اَدا و اطوار در هَرِن. حُرمت امامزاده ندارَنِن که هیچ کلّی هم اََشغال ای کَلَنِن. تا چند سال دیگه هم "وی تلیک دَر هَنِه"!
پدر بزرگ: چرا همچین بی خبر هم نیستم. دیگر مزه همه چیز از میان رفت. سوار شده و تا پیش امامزاده می روند و هزار کار نادرست می کنند. حرمت امامزاده را رعایت نمی کنند که هیچ کلی هم آشغال می ریزند. تا چند سال دیگر هم " صدایش در می آید".
پسر: خوشا به اُ دوران جوانی شما. شاد بین و سالم!.
پسر: خوشا به آن دوره جوانی شما. شاد بودین و سالم!.
اینجا ابر آسمان زیر پای من است

http://igolmohammadi.com/wp-content/uploads/2013/02/LAP-5-EDIT.jpg
عکس: اسماعیل گل محمدی
پنج روز در این محل بمان ۵ سال جوانتر شو

http://www.vilakhazar.com/fileupload/92802336_2.jpg
تور دو روزه ، طبیعت گردی | ییلاق زیبای گرسماسر از مسیر جواهرده
(http://shivar.org/post-414.aspx)

آبشار سیاسرت- جنت رودبار رامسر
+Iran&ei=ObcZUs6pJ8G47Abhg4CQCQ&ved=0CBgQ8gEoADAA
تا بوده و هست چنین بود و خواهد بود.

قمر در عقرب های سال ۱۳۹۲
http://sarketab.blogfa.com/post/51
کتاب قمر در عقرب(یا چگونه تاریخ حال ما را عوض می کند(شرمین نادری)
1- هرکی هِسِّه هر کاره ای هِسِّه فقط به آینده کاری که انجام دَدَرِه فکر بوکون. چندی کلند(کلنگ) بزن بوشان ولی کاری صورت نگیته.
ترجمه:
2- یِه نصف خلق مُثان هیتَه دَرجَنِن کَلَنِن آخرش هِچّی به هِچّی . هیچ آوی از ایشان گرما نوبونِه!
ترجمه:
3-گونه نَه باشو نیا بوکِن . کاری بوکون خدا هم از تو راضی باشِه نه فقط خلق خدا.
ترجمه:
4-هرکی هم خیر و صلاح مردوم کار نوکرده خدایا وِرِه اهلا کن. سر پل صراط وی همره دست به یقه باباش. وره بیگَن جهنم تَش وسط.
ترجمه:
5-خدایا هرکی کار بوکورده ، تلاش بوکورده وِره قوت بَدَه وی جان گِه ساق بوکون. ورِه خیر دونیا و عاقبت نصیب بوکون. همه وِرِه بوگین " تی خانه آودان".
ترجمه:
توجه:
اگر می توانید مطالب فوق را به فارسی ترجمه کرده و برای ما ارسال فرمایید و جایزه ای شا یسته بگیرید.
http://dl.parsbook.org/server1/archive/10353170312.jpg

نام کتاب : رمان یلدا
نویسنده : م مودب پور
ناشر : پارس بوک
زبان کتاب :فارسی
تعداد صفحه : ۳۰۳
قالب کتاب : PDF
حجم فایل : ۱,۴۱۰ Kb
توضیحات :
یلدا رمانی زیبا و با زبانی ساده و عامه پسند است که مانند دیگر آثار مودب پور از زبان طنز آلود برای جذاب تر کردن داستان استفاده شده است.در رمان یلدا نویسنده داستان را به سمت پدیده ایدز سوق می دهد و با هدف مشخصی به طرح موضوع می پردازد.به همین علت و با توجه به موضوع داستان(پدیده ایدز)با این لحن هشدار نسل امروز بهتر و دقیق تر در جریان مسئله قرار گرفته و به عمق فاجعه پی می برد.همچنین از دیگر ویژگی های اثر می توان به مطرح کردن برخی ناهنجاری های اجتماعی توسط نویسنده اشاره کرد که به شکلی رک و بدون پرده به خوبی انجام گرفته است.البته از این نکته هم نباید غافل شد که در موقعیت هایی خاص نویسنده در جدالی میان سنت و مدرنیسم قرار گرفته و نتوانسته آنگونه که باید با زمان و شرایط هماهنگ شود.
دانلوید کتاب رمان یلدا
http://www.irpdf.com/book-4957.html
نظر یک خواننده کتاب:
خیلی گریه دار بود- دلم برای شیوا و یلدا سوخت. این کتاب واقعیتی از جامعه امروز ماست. و ....
نظر شما خواننده گرامی:
لطفا نظر خود را بعد از خواندن این کتاب در بخش کامنت وبلاگ به اشتراک بگذارید.
توجه:
از سال ۱۳۸۲ به بعد با مجموعه کارهای مهم انجام شده توسط وزارت بهداشت بیماری ایدز تحت کنترل درآمده است ولی متاسفانه به دلیل افزایش رفتارهای پرخطر از طرف برخی از جوانان و نوجوانان و .... بیماری هپاتیت در جامعه افزایش یافته است.(نگارنده).
ادامه مطلب
پدر عروس: مو خا خوشته یِه دانِه کیجا رِه خانه چاکوردِم، بهترین کابینت، بهترین در و پرده. وی کاشی به جِیری یَه از خارج بیردِم. تا راحت باشه . پیش سر و همسر ، دَر و هَمسادِه سربلند باشِه!
پدر عروس: من برای یک دانه دخترم خانه درست کردم. بهترین کابینت، بهترین در و پرده. کاشی خانه را از خارج آوردم. تا راحت باشد. پیش خانواده همسر و همسایه ها سربلند باشد!
پدر داماد: دستِ شما درد نوکونِه. مِرَم می وَچَه با سختی بزرگا کُردِم. وِرِه تحصیل برساندینَم. خوشتِه آقایَه خوشتِه نوکر. وی دَس وی جیب دِل شونو. تا مُختاج نامرد ناباشَه. اَمِه خا همیشیک زنده نیِم وی سر داباشیم.
پدر داماد: دست شما درد نکند. من هم پسرم را با سختی بزرگ کردم. به تحصیل رساندم. آقا و نوکر خودش است. دستش توی جیب خودش می رود(از عهده مخارج خود بر می آید). تا محتاج نامرد نشود. ما که همیشه زنده نیستیم بالای سرش باشیم.
مادر عروس: شِمِه هردو تَه سر سِلامت، خوشتِه زحمت بکشین، کی یَه قدر بدانه؟
مادر عروس: سر هر دو سلامت باشد. شما زحمت خود را کشیدید. چه کسی قدرشناس باشد؟
مادر داماد: می وَچِه خا خوشتِه خایَه ناز دَنِه، خَنِه بعد از ازدواج بَشو خارج. هم کار بوکونِه هم زندگی جمعا کُنِه!
مادر داماد: بچه من که بیضه هایش را ناز می دهد(مغرور شده و حرفهای درشت می زند). می خواهد بعد از ازدواج به خارج کشور برود. هم کار کند و هم پس انداز نماید.
پدر عروس: کوجار از ایجار بهتر؟ پُلا هم با دَس به آو خَنِه. ایجه خا همه چی وِرَرِه فراهمه. دِ مرگ هم خَنِه بُشو قبرستان!
پدر عروس: کجا از اینجا بهتر است؟ پلو با دست به آب می خواهد(همه را با هم می خواهد- اوج زیاده خواهی). اینجا که همه چیز برایش فراهم است. دیگر مرگ هم می خواهد برود قبرستان.
پدر داماد: خیلی وقتِه ای فکر دِل دَرِه . مو هم موافق نی یَم. چون ای کار پول دَرِه دل داکُردِنه. کوت و بات الکی یَه!
پدر داماد: خیلی وقت است که این فکر همراهش است. من هم موافق نیستم. چون این کار داخل دره پول را ریختن و فنا کردن است. سعی بیهوده است.
مادر عروس: مُو وَالله ندانِم. اَلَن جوانِشان کلّه دِل چی گذرنَه. همه چی یَه با هم خوانِن. هم خَره خوانِن هم خُرمایَه!
مادر عروس: به خدا من نمی دانم داخل سر جوانان فعلی چه می گذرد. همه چیز را باهم می خواهند. هم خر می خواهند هم خرما را!
مادر داماد: آرزو بر هیچ جوانی عیب نیَه. لعنت به آن پیری که یِدا کُنِه خوشتِه جوانی یَ! وی پَئر هم هیتَه با، خیلی بلند پروازه.امه خوشته ماره(می کل شوماره) سگ مثان ترسی نه با
مادر داماد: آرزو بر هیچ جوانی عیب نیست. لعنت بر آن پیری که جوانیش را فراموش کند. پدرش هم همین طور بود. خیلی بلند پرواز.. اما از مادرش( مادر شوهر من) مثل سگ می ترسید.
پدر عروس: اگر خَنِه ای کار وَکَه بهتره عروسی سر نگیره. مو طاقت دوری می اولادِه نِدارِم. دو فردای دیگه پیر و علیل بونوم یکی باشِه مِرِه سر بزنه! جویای احوال ما باشه!
پدر عروس: اگر می خواهد این کار انجام بشود. بهتر است این عروسی سر نگیرد. من طاقت دوری اولادم را ندارم. در آینده پیر و ناتوان شدم یکی باشد به من سری بزند.از احوال ما آگاه باشد!
پدر داماد: مُو هم هیتَرَم. پسر بزرگا کُردُم سر پیری دست پدر بگیری، مو چندی کَن نال دَر سر نیا بوکونِم چُم چُم بزنم تا می زا اولاده ، می نوه گِه بَنِم.
پدر داماد: من هم مثل شما هستم. پسر بزرگ کردم سر پیری دست پدر را بگیرد. من چقدر چشم به در بدوزم. و منتظر بمانم تا زاده اولاد خودم یعنی نوه ام را ببینم.
مادر عروس: چی خوبه موضویه با آقای ..... وی معلم هَمرَه در جریان بَنیم. اُن اُنِه جی حرف شنوی دارِه . شاید بتونُِسِه وی رای یَه وِگِردینَه(وِ گَردیینَه). بچسبِه به خوشتِه زیندگی یَه!
مادر عروس: چقدر خوب است با آقای .... معلمش موضوع را در میان بگذاریم. او از معلمش حرف شنوی دارد. شاید توانست رایش را عوض کند. بچسبد به زندگی خودش!.
مادر داماد: مو هم خَنِم قبل از مرگم می وچه گِه رخت دامادی یَه وی عروسی دِل یَه بَنِم!!
مادر داماد: من هم می خواهم قبل از مرگم لباس دامادی پسرم را در عروسی اش ببینم!!
داماد: بزنین می گردنِه ! مرغ یِه پا دارِه! همینه که بگوتِم! مِرِِه چی فروانِه زِنِه!
داماد: گردن من را بزنید! مرغ یک پا دارد!. همین است که گفتم!. برای من زن فروان است!
عروس: مو از خوشتِه یِه دانِه پَر و مار جدا نوبونِم. تو تنهایی هرجا خَنِه باش. هر جا تی دل خَنِه بکن سیر چمنده . یِه پیاز بونو هم تی دُمال!
عروس: من از یک دانه پدر و مادرم جدا نمی نمی شوم. تو تنهایی هرجا می خواهی برو. هر جا دلت می خواهد سیاحت کن. یک دانه پیاز هم به دنبالت(بروی و برنگردی).
نتیجه اخلاقی:
همیشه پدر و مادرها در جدایی همسران مقصّر نیستند بلکه این خود همسران هستند که آتش جدایی را شعله ور می سازند و چیزی جز پشیمانی و اندوه از داشتن یک زندگی آرام و آسوده طَرفی نمی بندند.
سلام من مادر بزرگم در جواهرده زندگی میکند
من گیم نت جواهرده رفتم لپا سر وسماموس هم رفتم
حاج تقی قاسم نژاد پدر بزرگ من است
من گالش هارا دوست دارم وهمچنین کیجه گلی جوردی.
جوابیه:
با عرض سلام
از قهر کیجه گل جوردی با توره کینه (سلاح سرد و همراه همیشگی) آنها بترس!!!!!


در شهرستان رامسر مردم بر این باور هستند که عزیز شاگرد یک قلع گر بود . استاد قلع گر وقتی صداقت و امانتداری عزیز را دید شبی در یک مهمانی شام عزیز را به خانه اش دعوت نمود. سپس مادر، دو دختر استاد قلع گر را با کمی آرایش و لباسهای زیبا بر سر سفره نشاند تا دل عزیز را بربایند. عزیز فورأ این شعر را خواند.
عجب اُستاد تو اُستا پدر مُو
زنت باشد به جای مادر مُو
عجب دو دُختره بَزَک بَزایی
تی دوتَه دختر به جای خواهر مُو
نگار با کَل احمد پیرمرد که پسرخاله نگار هم بود، ازدواج کرده است. کَل اَمد نیز برای عزیز ترانه می خواند:
تو زیبا دختری مو تی اسیرِم
تو فرش تازه مُو کهنه حصیرِم
تو حق دارِه مِرِه لوچان(چشم غُرِّه) بَزِنی
تو دختر جوانی مُو مرد پیرم
عزیز در روستاهای مختلف می گشت تا اینکه به روستای نگار رسید و فهمید که نگار به زور با کَل احمد ازدواج کرده است. نگار نیز از پشت سر عزیز را می بیند که در حال انجام قلع کردن ظروف مردم روستا است لذا اینطور می خواند:
استاد قلعه گر تی دستِ علی بگیرِه
تی دَست نرم بِدار می جان قَلی بگیرِه
تی دشمن کورا بو تو دنیا بگیری
آب زمزم زنِم تو هرگز نِمیری
عزیز سرش را برگرداند و نگار را دید. قضیه به پیش قاضی رفتن کشیده شد. قاضی نیز چند نفر دختر هم شکل و قیافه نگار را پیدا کرد و لباس یکدست به آنها پوشاند و آنها را به صف کشید . دخترها روی سنگ ها ایستادند. مسابقه ای برگزار شد تا عزیز بتواند نگار را از بین آنها انتخاب نماید. عزیز اینطور خواند:
نگارم چادرش سی رنگ دارد
دو پایش بر سر یک سنگی دارد
نمی دانم بگویم یا نگویم
زره پوشیده میل جنگ دارد
(* نگار در زیر لباسش زره پوشیده بود تا اگر عزیز در این مسابقه پیروز نشد کَل احمد را بکشد).
در ادبیات کهن و امروزی ما نیز "نگارخوانی " در شعر شاعران معاصر و غیر معاصر وجود دارد. در اغلب ابیات از نگار همواره به عنوان موجودی در اوج زیبایی و مهربانی و فرشته ای آسمانی که بر زمین آمده است یاد شده است.
نگار تازه خیز من کجایی آی کجایی
به چشمان سرمه ریز من کجایی آی کجایی
نفس بر سینه ی عاشق رسیده آی رسیده
دم مردن عزیز من کجایی آی کجایی
بمیرم تا تو چشم تر نبینی
شَراره آه پرآذر نبینی
چنان از آتش عشقت بسوزم
که از من رنگ خاکستر نبینی
نگارخوانی در طالقان
ادامه مطلب
ساختار عمده ی موسیقی فولکلور گیلان، شور، دشتی و شوشتری است. البته در ردیف های دیگر موسیقی ایرانی نیز فولکلورهای گیلان وجود دارد که در مقامهای شرفشاهی، آبکناری، جلویی، پهلوی دشکن قوربتی، عزیز و نگار، رقاصی مقام، عروسی بران، گلنکشی، زنگ شتر، زرد ملیجه، گوسوند دوخان، گوسوند ها گردان و ... بخش هایی از این مقام ها آوازی و بخش های دیگری را چوپانان با نی و نی لبک و مطرب ها با سورنا، کمانچه و ویلون نواخته اند.

وی همچنین نویسنده چیره دستی است تا امروز چندین داستان و رمان به نام های «خوندشت»، «داستان یک زندگی»، «روی خوش زندگی» و «من ریحان هستم» به قلم وی منتشر شده است.
کتاب «زندگی و موسیقی» که اثر پژوهشی درباره موسیقی گیلان است از دیگر اثار منتشر شده وحدتی است.
ادامه مطلب
بعد از رسیدن به مسجد آدینه و قرائت فاتحه برای از دست رفتگان به بوستان جنگلی صیقل محله(سَغِل محله) می رسیم . این مکان که با همّت اداره منابع طبیعی و قرق بان های دلسوز از مرتعی پر آب و گل که چراگاه اسب ها بود به جنگلی سرسبز و پردرخت از سوزنی برگان تبدیل شده است. همزمان با ترنّم آواز پرندگان ،منظره ای شگفت آور از تلألوی انوار زندگی بخش خورشید در قطرات به جای مانده از مه صبحگاهی بر نوک برگهای سوزنی شکل درختان کاج و سرو در پیش چشمان شما ظاهر می گردند. با بالا آمدن آ فتاب در آسمان نیلگون جواهرده ، جنب و جوش اهالی و گردشگران برای آغاز روزی دیگر از روزهای خدا با گل گشتی دیگر در طبیعت زیبای آن، زندگی دوباره جریان می یابد.
صدای آب چشمه سارها و تعقیب و گریز مِه به دست باد همه و همه خاطراتی خوش را در ذهن می آفرینند. اینجا بوستان جنگلی صیقل محله(سَغِل محله) است که از سمت جنوب به کوه تاک سر و لِوی گِه تَلِه و از سمت شرق به شاه سفید کوه و کوه سه برارگِه رَجه(سه برادر) و از غرب به دیودره و کوه وَژک و از سمت شمال به سمت دریا و ورگ چال سو سر اِشراف داشته و به هر طرف که رو می کنی جلوه ای از جلوه های خدا را نظاره گر خواهی بود که مادر طبیعت بدون هیچ هزینه اضافی در اختیار مردم گذاشته است.
در مسیر ورگ چال سو خطی و یا خطوطی چون نقاشی بد شکلی از ترّدد موتورسوارها و ماشین های دو دیفرانسیل و تفریح برخی افراد جوان بر پیکر زیبای کوه بوجود آمده است. شاید در گذشته هایی نه چندان دور گرگ ها بر بالای آن کوه می ایستادند و چشمهایشان در شبهای تاریک جواهرده که خبری از برق نبود همچون دو ستاره پرنور در انظار مردم محلی درخشان می نمود. شاید به دنبال شکار خرگوش ها و دامهای اهلی تا آنجا آمده بودند.
حال حفظ این مواهب طبیعی همراه با رونق گردشگری منطقه و پیشگیری از تخریب درختان و مراتع سرسبز این دیار در اثر هجوم برخی مسافران و گردشگران بی مسئولیت را بر عهده کدام ارگان دولتی و یا جمعیت های غیر دولتی حامی طبیعت می توان گذاشت؟!.
به راستی نظر شما چیست؟

پدر: می دل مِرِه بُکوشتِه می پَشت مُردومِه! یِه گلِه آو خا مِرِه دسه نَدَنِه، همه جوان دَرِن اَمِرَم جِوان دِریم!!! خدا تی عاقبت به خیرا کونِه!.
پدر:.دل من من را کشته و پشت من مردم را.یک کوزه آب که به دست من نمی دهی. همه جوان دارند من هم جوان دارم. خدا عاقبت تو را به خیر کند.
پسر: خدا از دهن تو بیشناوِه. یِه دعای خیر هم بوکورده بی همانه که شما بگوته!
پسر: خدا از زبان تو بشنود.اگر یک دعای خیر کرده باشی همان است که شما گفتی!.
پدر: خودشه نزن به آن راه. رِسلَه مِرِه بگو دوگشوب کوجار هِسَّه بی. از دست تو ذِلِّه بابم. سوتوب بی یَردِم.
پدر: خودت را به آن راه نزن. درست و حسابی به من بگو دیشب کجا بودی. از دست تو دچار ذلت شدم(به تنگ آمدم). از بس گفتم دیگر نمی توانم حرف بزنم(گلویم باز نمی شود).
پسر(با تمسّخر): شِمِه رَه چی فرق کانِه. شما باشو دنبال کسب و کار حلال.
پسر(با تمسّخر): برای شما چه فرقی می کند. شما برو دنبال کسب و کار حلال.
پدر: بله که حلالِه. صبح تا شوب جان کَندَنِم یِه لقمه نان حلال رَه. برنج خرمن کانِم هر 10 تَه کیسه یِه کیسه. هم خر راضی هم صاحب خر راضی !!!!
پدر: بله که حلال است. از صبح تا شب جان می کَنَم برای یک لقمه نان حلال. برنج را خرمن می کنم. هر 10 تا کیسه یک کیسه مزد برمی دارم. هم خر راضی است هم صاحب خر(رضایت طرفین معامله).!!!!.
پسر: می گوش بدهکار نی یَه. بعد از یِه عمر کارکردن هِچی نِدارِه. ارث و میراث تی پیشکش.
پسر: گوش من بدهکار نیست(گوش من به این حرفها توجهی نمی کند). بعد از یک عمر کارکردن چیزی نداری. ارث و میراث پیشکش شما.
پدر: نوگو خدا رَه ناخوش هَنِه!! کِی وَنِه تِرِه عقل دَکَه؟ هر وقت می سر پِلَم دار دَر بِمه؟
پدر: نگو خدا را خوش نمی آید. کی باید عقل تو کار کند؟ هر وقت من مُردم و سر قبر من گیاه پِلَم(آقطی) رویید.؟
پسر: مِرِه حَلی نوبونِه. یِه تیکه زمین بوروش. مِره موتور پَرشی کِراس هِگیر!!جولان بَدِم!!!
پسر: به من حالی نمی شود!. یک تکه از زمینت را بفروش برای من موتور پرشی "کِراس" بخر!!جولان بدهم!!
پدر: فکر نان بوکون خربزه آوِه. بوشو فنی، حرفه ای، کاری یاد بگیر تِرِه مغازه وازا کونوم. دو فردای دیگِه خرج زن و بچه بَدی!
پدر: فکر نان بکن که خربزه آب است. برو فنی، حرفه ای ،کاری یاد بگیر تا برایت یک مغازه بازکنم.. تا فردا بتوانی خرج زن و بچه ات را بدهی!
پسر: فکر بدی نی یَه! ولی مو خَنِم بعضی ها مُثان راه چند ساله یِه شبه بوشوم. سوار خر مراد وَکِم. فعلأ خا خر دَرِم چَرِه پیاده راه بوشوم.
پسر: فکر بدی نیست. ولی من می خواهم مثل بعضی ها راه چند ساله را یک شبه طی کنم. سوار خر مراد بشوم.فعلآ که خر دارم چرا پیاده راه بروم.(یعنی هنوز که ناپدری من خرج من را می دهد).
پدر: پسرجان تی جوانی یَه قَدِر بدان الَن تی وقت کار و تلاشِه نه وقت تلف کنی. هیهات از جوانی ما که بهاری با و بگذشت.
پدر: پسرجان قدر جوانی ات را بدان الآن وقت کار و تلاش تو است. نه وقت تلف کردن. هیهات از جوانی ما که بهاری بود و بگذشت.
پسر( با بهانه گیری گفت): مِرِه کرایِه ماشین دَنِه ؟.چشم؛ همین فردا شونوم در کلاسهای تابستانی فنی و حرفه ای ثبت نام کانِم . بلکه فرجی باباشِه!
پسر(با بهانه گیری گفت): آیا به من کرایه ماشین میدهی ؟چشم ؛همین فردا می روم در کلاسهای تابستانی فنی و حرفه ای ثیت نام می کنم . بلکه فرجی بشود.
نتیجه اخلاقی:
" در کنار تحصیلات آکادمی یادگرفتن رشته های تجربی و فنّی در اوقات فراغت و در طول زمان تحصیل می تواند در اشتغال افراد و کسب درآمد کمک نماید"

به موارد بالا:
اراده و پشتکار - کسب دانش و مهارت فنی را بیافزایید تا شاهد بروز معجزه در زندگی خودتان که به دست خودتان رقم زده شده است باشید.
محرمعلی: زود باش، بز دَرِه باشتِه، آفتاب بزه، امروز خیلی کار دِریم!
محرمعلی: زودباش. بز از دره گذر کرد./ آفتاب زد. امروز خیلی کار داریم.
شاوان: چشم. تی اَسو خا فقط اَمِرِه دُو کانِه!. می برارگِه کین پو داکانِه، درس بُخوانِه. دکتر یا مهندس وَکَه!!!
موقع کار حسن بِرار موقع مُزد حسن دُز.
شعبان: چشم. تو فقط به من فشار می آوری!. برادر کوچکم را حمایت می کنی تا درس بخواند. دکتر یا مهندس بشود!!. موقع کار کردن با من رفیق هستی ولی موقع مزد دادن من را به جای دزد می گیری.
محرمعلی: دندت نرم چشمت کور. وَسِه دَرز بُخوانی. موسِ فوچینی زحمت بکشی تا دانشگاه بِگیری!
محرمعلی: دنده ات نرم و چشمت کور شود. می بایست درس بخوانی. ماتحت خود را محکم بگیری و زحمت بکشی تا به دانشگاه بروی.
شاوان: بیشیم دنبال خودشِه سرنوشت . شاید امروز اَمِه شانس بگیته!
شعبان: برویم دنبال سرنوشت خودمان. شاید امروز شانس ما گفت(گرفت)!
محرمعلی: شانس چی چی یَه! الَن یِه نصف مُردوم پول نی یَنِن بانک تا قرعه کشی بُرُنده باباشِن. راه چند ساله یِه شبه بُشون.
محرمعلی: شانس چیست!. الان یک نصف از مردم پول در بانک می گذارند تا در قرعه کشی برنده بشوند. راه چند ساله را در یک شب طی نمایند.
شاوان: تی دور و بر نیا بوکون. چندی دِریم.
شعبان: به دور و برت نگاه کن چند تا از این آدمها داریم.
محرمعلی: مره هَلی نوبونه بی زحمت و بدون سختی آدم چیزی وَکِه.
"هر که بسیار بُوَد سیم و زرش یا خودش دزد بوده یا پدرش"!
محرمعلی : من حالیم نمی شود. بدون زحمت و سختی کسی کاره ای بشود.
"هر که بسیار بُوَد سیم و زرش یا خودش دزد بوده یا پدرش"!
شاوان: همه تقصیر اَمِه سرنوشته. یکی آه نِدارِه با ناله سودا بوکونِه. یکی از بَس بُخواردِه وَزرس دَره.
شعبان: همه تقصیر سرنوشت است. یکی آه ندارد تا با ناله همراه نماید. یکی از بسیاری خوردن دارد پاره می شود.
محرمعلی(با تمسخر): تو راس گونِه مو باور بوکوردِم!!!
محرمعلی: تو راست می گویی من باور کردم!!
شاوان: پولدارشان ثروت دَرِن پول مفت در هَرِن. کار خیر هم کانِن. لوب بارِن.هم ای دونیا دَرِن هم اُ دونیایَه. اَمِه خا نه ای دونیایَه دِریم نه اُ دونیایَه.
شعبان: پولدارها ثروت دارند پول مفت در می آورند. کار خیر هم می کنند. بهره می برند. هم این دنیا را دارند هم ان دنیا را. اما ما نه این دنیا را داریم نه آن دنیا را.
محرمعلی: شاید بعضی ها رِواج خلقی یَه رِه ای کارهای خیره هم بوکونِن ولی اجری ندارِن چون از روی ریا انجام دَنِن.
محرمعلی: شاید بعضی ها برای گول زدن مردم این کارهای خیر راهم بکنند ولی پاداشی ندارند چون از روی ریا انجام می دهند.
شاوان: فعلأ وینِه خا اُشان سواره اَن اَمِه پیادِه!
شعبان: در حال حاضر می بینی که آنها بر خر مراد سوارند ولی ما پیاده هستیم.
محرمعلی: مگر نشناوسی بی " سرنوشت ما به دست دیگری یَه او خوش نویسه بد ننویسَنِه"
محرمعلی: مگر نشنیده بودی"سرنوشت ما به دست دیگریست خوش نویس است او نخواهد بد نوشت
شاوان: پَر جان ای حرفها دِ کهنه بابا کسی قبول نِدارِه
شعبان: پدر جان این حرفها دیگر کهنه شده و کسی آنها را قبول ندارد.
محرمعلی: سرنوشت هر انسانی به دست خودَشِه. از بلندی به پستی خودش را تونه برسانِ دِنِه و یا بر عکس.مهم ذات انسانی شِه که درست باشِه!
محرمعلی: سرنوشت انسان به دست خودش است. خودش را از بلندی به پستی و یا برعکس می تواند برساند.مهم ذات انسانی اش است که درست باشد!
شاوان: آها تو راس گونِه! کاش بونوبا سرنوشت از سر نوشته بونوبا!
شعبان: آره تو راست می گویی!کاش می شد سرنوشت را از سر نوشت!!
نتیجه اخلاقی:
" افسار سرنوشت هرکس به دست خودش است.
در انتخاب راه درست زندگی دقّت نمایید"
سوء تغذیه علاوه بر کم خوری و عدم تعادل بین مواد مغذی مورد نیاز بدن با مقدار غذای دریافتی در اثر کم خوری شامل مشکلات ناشی از هضم و جذب ناقص مواد مغذی و حتی پرخوری نیز می گردد.

http://media.isna.ir/content/20-261.jpg/3
پرخوری ، حجم معده را در دراز مدت افزایش داده و سبب واردآمدن فشار بیش از اندازه بر روی اندامهای داخلی بدن و در نتیجه عملکرد نامناسب آنها می شود.پرخوری الزاما تولید چاقی نمی نماید بلکه افراد زیادی هستند که پر خور بوده ولی به دلیل افزایش فعالیت روزانه و انجام کارهای سخت به هیچوجه چاق نمی شوند.
در هنگام بروز استرس امتحانات و وجود علائم برخی از بیماری ها بهتر است با انجام یک آزمایش خون و ادرار در هر ۶ ماه از سال از سلامت خود و خانواده مطمئن شویم.
خوراکی های ممنوع در امتحانات
http://www.migna.ir/vdcgxn9q.ak9ux4prra.html

http://persian-star.net/1392/1/21/Isfahan/015.jpg
http://persian-star.net/1392/1/21/Isfahan/018.jpg

http://persian-star.net/1392/1/21/Isfahan/020.jpg

تلیک زدن(مضرس کردن) دهانه دیگ و طشت و غیره

سفیدگری(قلع گری) ظروف مسی با فلز قلع+ نشادر و .....
منبع: برگرفته از کتاب "رامسر در آینه گردشگری" در دست تهیه نگارنده
http://www.ilna.ir/news/mi_news/Original/1391/11/Small/43032-642.jpg
قدیمی ترین خبری که از کشتی گیله مردی در متون تاریخی آمده است به قرن چهارم هجری در کتاب ” احسن التقاسیم فی معرفه الاقالیم” تالیف ابوعبدالله محمدبن احمد مقدسی مربوط می شود .کشتی گیران کارکشته و آزموده بنام”پهلوان ” شناخته می شوند و تازه کاران را “نوچه” یا “تنگوله” می نامند.

این نوع کُشتی را که در آن مردان لخت شده و فقط شلواری کوتاه و چسبیده به بدن به پا داشتند(به گیلکی قَدَک شلار) که با مشت و سیلی زدن، پیچاندن دست و پا و .... نیز همراه می شد مخصوص کُشتی گیران گیلانی و مازندرانی می دانند.
هر منطقه چند پهلوان دارد و یک نفر را بعنوان “سرپهلوان” هم تعیین می کنند. سر پهلوان ،میدان دار و سر کشتی هم هست.
در کُشتی گیله مردی(موشتی کوشتی=کشتی زدنی) هیچ یک از طرفین در صورت مضروب شدن ادعای خسارت و دیه نمی کنند و هیچ کس در این باره مسئولیتی ندارد.
مقدسی در قرن چهارم ه.ق می نویسد: " ایشان-گیلکان- در آن دشت هفته بازار ها دارند، برای هر دیه یک روز نهاده اند. پس از پایان بازار، زنان و مردان به جایگاه کُشتی گرفتن روند. داور در آن جا برنشسته، طنابی به دست گرفته هرکس پیروز شود، یک گره بر آن می بندد."
شاردن، کُشتی گیری در عروسی را در منطقه ی ایروان که در زمان شاه عباس دوم جزء خاک ایران بود، دیده و خود در این عروسی شرکت داشته و مشاهدات انجام شده را در سفرنامه ی خود آورده است. زمان برگزاری کُشتی گیله مردی( موشتی کوشتی) از زمان خوشه برآوردن شالیزارها، تا هنگامی بود که باران های موسمی امکان برگزاری آن را ناممکن می کرد. این کُشتی جزء مراسم بسیاری از عروسی ها، جشن ها ی خرمن و برداشت محصولات باغی، شیلان کشی ها، اعیاد مذهبی و پذیرایی از پادشاهان و امیران بود.
مراحل انجام کُشتی
گاه پهلوانان منگوله ای را با نخی اَلوان به گردن میآویزند که (گردن گول) نامیده می شود و بازوبندی چرمین که در آن دعای دفع چشم زخم نهاده شده بر بازو می بندند و شلوار چسبان سیاهی می پوشند که گاه قلاب دوزی شده است و در گیلان" لاسپاره" و در رامسر شلوار مخصوص محلی و ساده به نام قدک خوانده می شود. بیشتر اوقات پهلوانان پیش از آغاز کُشتی گردن گول را از خود دور می کنند؛ اما بازوبند را اگر داشته اشند نگه می دارند.
ابتدا چوبی در زمین فرو می کردند و به آن "بُرُم دار"[1] می گفتند و هدایایی از آن آویزان می شد تا افرادی که زودتر به محل کُشتی(میدان) می آمدند آنها را بردارند. بعدها بُرُم دار محلی به عنوان رخت آویز پهلوانان شد و پهلوان برنده آن را برداشته و با خود می بردند تا در مسابقه ای دیگر از آن استفاده نمایند. در شهرستان رامسر زبانزد زیر رایج است:
خوشتِه کُشتی یَه بَتِه خوشتِه بُرُم دارم وَتِه
ترجمه: کُشتی خود را گرفته و برم دار خود را برداشته است) و کنایه از این است که کارش را تمام کرده است.
کُشتی گیله مردی در رامسر
http://static.panoramio.com/photos/large/15395698.jpg
در رامسر این نوع کُشتی به نام "کُشتی روخانه ای" نیز معروف است و مشابه کشتی "لوچو "در شرق مازندران است.افرادی از اهالی توساسان و یا منطقه ای به نام رودخانه ای ها و از روستاهای کلاچای و گیلان هرساله جهت مسابقه با افراد محلی از ییلاقات رامسر نظیر پهلوان تقی شعبانیان و پهلوان سلیمان پهلوان یلی و غیره به مسجد آدینه جواهرده می آمدند. در زمان گل کاری مسجد آدینه جواهرده(هفته دوم مرداد ماه و قبل از آغاز نوروز ماه دیلمی) انجام می شد. در ابتدا به صورت اطلاع رسانی عمومی از دو روز قبل با ساز و نقاره انجام مسابقه به اطلاع همگان رسانده می شد. با زدن کف دو دست به هم و گفتن کلماتی نظیر یا علی، الله و ... و فرستادن صلوات حاضرین، کُشتی آغاز می شد.
دست و یا پشت پهلوان مغلوب اگر با زمین اصابت می نمود کُشتی تمام می شد و نفر برنده چرخی در میدان زده و حریف طلب می نمود. بعد از پایان مسابقه پهلوان جَستی بلند در مقابل چشم تماشاچیان انجام داده و از تماشاچیان هدیه(مرغ، بره و گوساله)، پارچه و غیره و یا پول دریافت می نمود. این جست زدن ها در مقابل افراد متموّل و بزرگان روستا بلندتر مینمود.
از پهلوانان چند دهه اخیر در شهرستان رامسر و حومه می توان به پهلوانان تقی امینی، جعفر حسینی، محمدسلیمی، الله خلج، رضا شاه منصوری، رحمتالله عبدالكریمی، اسماعیل محمدزاده، حسن اقبالی، عنایت لاریجانی و حسن شعبانی اشاره نمود.
در حال حاضر نیز با همّت نهادهای مردمی و هزینه کَرد ادارات محترم هرساله کشتی گیله مردی بین قهرمانان گیلانی و مازندرانی و مسابقه اسب سواریُ طناب کشی و ... در سالن های سرپوشیده و یا نقاط خوش آب و هوای شهرستان رامسر نظیر جواهرده انجام می شود.
آدینه مسجد گل کار روز
در ادامه مطلب
منابع مورد استفاده
1- بشری، محمد. 1389. فنون کُشتی گیله مردی(موشتی کوشتی).
[1] - برم(بروم)، نهال بدون ریشه یا شاخه ای از درخت به بلندی دو تا دو و نیم متر است که جایزه ی برنده را که در هر شب ( پارچه یا دستمال و جوراب ) مشخص شده است بر آن میآویخته اند.
ادامه مطلب
منبع: برگرفته از کتاب " زمزمه های گیل مازی"(ترانه های فولکلوریک رامسر).
این واژه در سیر تطور خود از دالان کلماتی هم چون شرفنگ sarfang ، شرفه sarfa(e) ،شرفالنگ sarfalang، شرفک sarfak و شرفانگ sarfang عبور کرده و اکنون در کسوت زیبایی شروه خودنمایی می کند. اگر بخواهم شِروِه را در یک جمله تعریف کنیم همان چیزی است که زنان جنوبی در تنهایی خویش می خوانند و بعد برای خودشان! گریه می کنند. معمولا آن را به اسم دوبیتی و یا اشعار فولکوریک می شناسند اما «شروه » نام دیگری برای آنست که در جنوب رواج دارد و در سیستان و بلوچستان موتک(موتَق) و در کناره ساحلی دریای خزر اشعار دیلمانی وکتولی(همراه سُرنا و یا نی) نیز گاهی به سبک و سیاق شِروه قرائت می گردد. شروه به صورت منفرد و تک نفری با نوایی سوزناک اجرا می گردد که البته باید آن را با مرثیه خوانی متفاوت دانست. زیرا این آوای جنوبی در قالب دو بیتی هایی است که بیشتر عاشقانه اند و بوی وصل و فراق و وصف معشوق می دهند و چه بسا محتوای این دو بیتی ها بسیار از غم دور می باشد اما شکل و شیوه ی قرائت و خواندن آن ها به صورت شروه خواه نا خواه با ریتمی غم پالوده واندوه سرشته همراه می گردد. تا کنون خیلی از خوانندگان داخلی و غیرداخلی!، به شروه خوانی البته در گوشه های مختلف موسیقی پرداخته اند که شاخص ترینشان ملیحه سعیدی، سیما بینا، هایده، شکیلا و ... هستند البته استاد شجریان هم در چند تا از آلبوم هایش به شروه خوانی پرداخته است اما سبکی که در جنوب متداول است موسوم به « دشتی» است که شروه را با لحنی غمگینانه و به صورت ریتمیک می خوانند که البته به مرثیه خوانی بی شباهت نیست، نمونه ی آن شروه خوانی «خانم بهرانی» در انتهای سریال «مختارنامه» است که تا حدودی با اقبال عمومی هم روبرو شد، معمولا نی، سازی است که به همراه شروه نواخته می شود و غمگنانه بودن آن را دوچندان می کند البته گاها از سه تار و سازهای کوبه ای نیز استفاده می شود.بیشتر شروه ها را منسوب به بابا طاهر همدانی دانسته اند اما فایز دشتستانی ، باقر، معین و دیگر شاعرانی از این چند، نیز هستند که در مورد آنان حکایت ها ساخته اند و شروه ها را منسوب به آنان دانسته اند ، شاعران گمنامی که فقط به اندازه ی شعرهایشان زندگی کرده اند به قول «اخوان ثالث» ، باباطاهر همدانی با این شعر زندگی کرده است: "اگر غم را چو آتش دود بودی جهان تاریک بودی جاودانه"
یا : ندارم خنجر و پاره کنم دل ببینُم چی خیالِ می دِلا دل
یا: بهاره سَر کوکِه مِرِه چاکورده هر کَس و ناکَسِ بوگ بوگِه مِرِه چاکُردِه(نگارنده)
یا:ماره ماره چَرِه مِرِه بِچه بی- غم و غصه همه می دل دِچه بی
احمد شاملو نیز در یکی از شعرهایش یک داستان حماسی بزرگ را محدود به چهارخط شروه کرده است، به تک تک جملات آن دقت کنید:
چار سوار از تنگ در اومد- چارتفنگ بر دوششون -
چار مادیون پشت مسجد -چار جنازه پشتشون
اگر گاها کنار ساحل دریا یا جایی دیگر به دور از هیاهوی شهری با خودتان خلوت کرده باشید در میان انواع و اقسام موسیقی های جاز و راک و ترنس و پاپ و رپ و ... فقط شروه است که می تواند حس و حال دیگری به شما بدهد و جرعه جرعه آرامش را به درون مشوّشتان تزریق کند، اشعاری که معمولا از جدایی ها حکایت می کنند، بی ارزش بودن دنیا را به یاد می آورند ، از بی وفایی ها می گویند و در یک جمله با احساسات انسان سر و کار دارند: شروه ی زیر دلتنگی یک جوان را از دوری مادرش، نشان می دهد:
الا باد صبای سوز دلگیر خبر از من ببر ور مادر پیر
بگو فرزند سلامت می رسونه حلالم کن که شبها داده ای شیر
در این شروه، عاشق تمام مال دنیا را فدای خاک پای دلبرش می کند:
شتر را بار کنید که دلبرم رفت غرور نوجوانی از سرم رفت
غرور نوجوانی مال دنیا بسوزه مال دنیا دلبرم رفت.
این یکی هم از جدایی ها، حکایت می کند:
سر راهم دوتا شد وای بر من رفیق از من جدا شد وای بر من
رفیق از من جدا شد رفت به غربت به غربت آشنا شد وای بر من
شِروه خوانی را فایز خوانی نیز می نامند نظیر اشعار:
پس از مرگم نخواهم های هايی - نه فرياد و نه افغان و نوايی -
بگوييد گشته فايز کشته دل -ندارد کشته دل خون بهايی
منبع:
(مهدی وبلاگ آفتابگردون http://aaftabgardoon.blogfa.com/post-57.aspx
و پورتال شهرستان لامرد http://www.lamerdcity.net/index.php?newsid=156)
ماشین آمبولانس زوج کشنه(زوکو کانه) و با سرعت از بین ماشین ها رد بونه تا به درمانگاه برسه
ماشین آمبولانس آژیر می کشد و با سرعت از بین ماشین ها رد می شود تا به درمانگاه برسد.
لحظاتی بعد:
پرستار: اَی مار. هَندَه بی یَردِن. از زَ رِسِه واکوردن.شِمِه سَری مَن. روزی یکی ویشتَه خودکشی نوکونین. اَمِه امکانات نِدِریم.
پرستار: ای خدای من. باز هم آوردند. مثل زنجیر پشت سر هم می آیند.خاک بر سر شما. روزی یکی بیشتر خودکشی نکنین ما امکانات نداریم.
رئیس:چی یه. تی نیل خم زئه بابا(کوجار فوسوسه). لازم نیَه همه جار جار بزنی.اَزَ سیاه کوروی بیردِه(تَنگِز بیَردِه).اَمِه گَتِه شان اَمِرِه قول بَدَن. اَمرِه امکانات هَدَن.
رئیس: چطور شده. مشوش و پریشان هستی(کجا خراب شده) .لازم نیست همه جا جار بزنی. قحطی آورده است. بزرگترهای ما به ما قول داده اند به ما امکانات بدهند.
مسافر(بیمار): تو امکانات از خدا بخواه نه از خلق خدا ،دِ کَسَم نَه می اصغر.راستی علت خودکشی چی یَه؟
مسافر: تو امکانات را از خدا طلب کن نه از خلق خدا. دیگر هیچ کس از اصغر بهتر نبود(جمله استهزاء) . به راستی علت خودکشی چیست؟
پرستار: درد پُری یَه ! ، بی همدردی ،گاهی اوقات هم شکست عشقی ، از وقتی که حیاط دِل خرما دارشان بیگََتِن . خودکشی زیادترا با! آها خواخِر رابطه مستقیم دَرِه!
پرستار:زیادی غم و اندوه، همدرد ی نکردن،گاهی اوقات هم شکست عشقی، از وقتی که درخت های خرما ی داخل حیاط را انداختند خودکشی بیشتر شد! آره خواهر مستقیمأ رابطه دارند!
رئیس:وَسّا کُن. گودرز چی ربطی به شقایق دارِه!!
رئیس: بس کن. گودرز چه ربطی به شقایق دارد.(مثل معروف)
پرستار: دِ می عقل قد نَدَنِه، اَلَن جوانِشان خودشه پَئر و مار مُثان نیَن. تحمل شان در برابر مشکلات کَمِه. خر با خرمایَه کَسَنِ همرَه خَنِن.
پرستار: دیگر عقلم به جایی نمی رسد.جوانان امروزی مثل پدر و مادرشان نیستند. تحمل آنها در برابر مشکلات کم است. خر را با خرما (همه چیز را باهم ) می خواهند.
رئیس:
بیکاری، گرانی، نادانی و کم عقلی، عدم توجه کافی پدر و مادرها به رفت و آمد فرزندان، عدم وجود تفریحات سالم، دین و ایمان سُست و از همه مهمتر دروغگویی بین زن و شوهرها عامل بدبختی،اعتیاد، افسردگی و در نهایت خودکشی یَه!
پرستار: خدا تی جانه ساق بوکونهُ حرف راسته تو بزه!
پرستار: خدا تنت را سالم کند حرف راست را تو گفتی!
نتیجه اخلاقی:
خودکشی از گناهان کبیره است و تنها گناهی است که چه بسا هیچ گاه فرصت توبه و جبران ندارد.
خداوند مىفرماید: «ولا تقتلوا انفسکم ان الله کان بکم رحیما و من یفعل ذلک عدوانا و ظلما فسوف نملیه نارا و کان ذلک على الله یسیرا؛
خود را مکشید زیرا خداوند به شما مهربان است. هر کس چنین کارى را از روى عداوت و ستم انجام بدهد، به زودى او را در آتش مىاندازیم و این کار براى خدا آسان است»(سوره نساء آیه 29 و 30).
ادامه مطلب
دختران دوبرابر بیشتر از پسران دچار افسردگی می شوند
(الک...........ی میگه!!!!!!!!!!!!!!!!)
ادامه مطلب

http://dc588.4shared.com/img/srnhn2kW/s7/0.5468464764244497/farvardin__-Ramsar_web_.jpg
ضمن عرض تبریک ایام خجسته عید نوروز
به رامسری های مقیم در ایران و جهان
و سایر هموطنان عزیز
*جهت دریافت کلیه ماههای تقویم ۱۳۹۲ شمسی با عکس های با کیفیت زیاد از مکان ها و ابنیه گردشگری رامسر و حومه بر روی دسک تاپ یا روزنامه دیواری می توانید با ای میل نویسنده تماس بگیرید تا به صورت رایگان برای شما ارسال گردد.
"نثر گیلکی"
دِبار، مُردوم خوشِته عیدَرِِه آدابی دَشتِن، دست و پایَه حینا نیانِبان ، پنجکِ گرما شونوبان،مُرغانِه جنگ، عید دیدنی و پول عیدی وِِچِن.کَسَنِ هَمرَه شاد بان.
عید میجال ، سال تحویل موقع همه دست به دعا بونوبان.خوشتِه سلامتی یَرِه ، همساده، تمام فک و فامیلِ رَه دعا کُردِن.
خدا بدارِه ، خدا بِدارِه، برکت ویشتَرا با، مال و مِنال ویشتَرا با. بعضی ها یِه خونِ کولَه نِدارِن(فرزند ندارند) تا وی هَمرَه عید بوکونِن.سیزده بِدَر بَشون به صحرا.
امَّه مردوم هَندَه دُو دُو کانِن.دل شاد نِیَن. دنیا خیلی به دُوسِن نِیَه . بَن تی سر طالع چی داَرِه هونو بهتره از خدا بخواه.
خدایا هرچی مریضی یَه، هرچی درد و بِلایَه از همه ما دورا کُن.هرچی خاطرخوایَه، دل دوستِ شانِ به هم برسان.
Normal 0 false false false MicrosoftInternetExplorer4 /* Style Definitions */ table.MsoNormalTable {mso-style-name:"Table Normal"; mso-tstyle-rowband-size:0; mso-tstyle-colband-size:0; mso-style-noshow:yes; mso-style-parent:""; mso-padding-alt:0cm 5.4pt 0cm 5.4pt; mso-para-margin:0cm; mso-para-margin-bottom:.0001pt; mso-pagination:widow-orphan; font-size:10.0pt; font-family:"Times New Roman"; mso-fareast-font-family:"Times New Roman"; mso-ansi-language:#0400; mso-fareast-language:#0400; mso-bidi-language:#0400;}
عروسی
چند وقت پیش امه محل عروسی با همه جار سرخ گل سَر بکشی با
چند وقت پیش محله ماعروسی بود گل سرخ در همه جا سبز شده بود(احتمالا شقایق)
هرکی خو دل خوایَه نابُرده ناجِه دارِه هرکی خو دلخوایَه بابُردِه پادشایَه
هرکس به دلخواه خود نرسید آرزو دارد هرکسی به داخواه خود رسید پادشاه است

http://dc373.4shared.com/img/-CZFjYZv/s3/19_online.jpg
آهنگ زرد ملیجه
(فولکلور گیلان)
نوازنده گان: استاد فرامرز پایور و عباسی
دریافت آهنگ

