


پدر: می دل مِرِه بُکوشتِه می پَشت مُردومِه! یِه گلِه آو خا مِرِه دسه نَدَنِه، همه جوان دَرِن اَمِرَم جِوان دِریم!!! خدا تی عاقبت به خیرا کونِه!.
پدر:.دل من من را کشته و پشت من مردم را.یک کوزه آب که به دست من نمی دهی. همه جوان دارند من هم جوان دارم. خدا عاقبت تو را به خیر کند.
پسر: خدا از دهن تو بیشناوِه. یِه دعای خیر هم بوکورده بی همانه که شما بگوته!
پسر: خدا از زبان تو بشنود.اگر یک دعای خیر کرده باشی همان است که شما گفتی!.
پدر: خودشه نزن به آن راه. رِسلَه مِرِه بگو دوگشوب کوجار هِسَّه بی. از دست تو ذِلِّه بابم. سوتوب بی یَردِم.
پدر: خودت را به آن راه نزن. درست و حسابی به من بگو دیشب کجا بودی. از دست تو دچار ذلت شدم(به تنگ آمدم). از بس گفتم دیگر نمی توانم حرف بزنم(گلویم باز نمی شود).
پسر(با تمسّخر): شِمِه رَه چی فرق کانِه. شما باشو دنبال کسب و کار حلال.
پسر(با تمسّخر): برای شما چه فرقی می کند. شما برو دنبال کسب و کار حلال.
پدر: بله که حلالِه. صبح تا شوب جان کَندَنِم یِه لقمه نان حلال رَه. برنج خرمن کانِم هر 10 تَه کیسه یِه کیسه. هم خر راضی هم صاحب خر راضی !!!!
پدر: بله که حلال است. از صبح تا شب جان می کَنَم برای یک لقمه نان حلال. برنج را خرمن می کنم. هر 10 تا کیسه یک کیسه مزد برمی دارم. هم خر راضی است هم صاحب خر(رضایت طرفین معامله).!!!!.
پسر: می گوش بدهکار نی یَه. بعد از یِه عمر کارکردن هِچی نِدارِه. ارث و میراث تی پیشکش.
پسر: گوش من بدهکار نیست(گوش من به این حرفها توجهی نمی کند). بعد از یک عمر کارکردن چیزی نداری. ارث و میراث پیشکش شما.
پدر: نوگو خدا رَه ناخوش هَنِه!! کِی وَنِه تِرِه عقل دَکَه؟ هر وقت می سر پِلَم دار دَر بِمه؟
پدر: نگو خدا را خوش نمی آید. کی باید عقل تو کار کند؟ هر وقت من مُردم و سر قبر من گیاه پِلَم(آقطی) رویید.؟
پسر: مِرِه حَلی نوبونِه. یِه تیکه زمین بوروش. مِره موتور پَرشی کِراس هِگیر!!جولان بَدِم!!!
پسر: به من حالی نمی شود!. یک تکه از زمینت را بفروش برای من موتور پرشی "کِراس" بخر!!جولان بدهم!!
پدر: فکر نان بوکون خربزه آوِه. بوشو فنی، حرفه ای، کاری یاد بگیر تِرِه مغازه وازا کونوم. دو فردای دیگِه خرج زن و بچه بَدی!
پدر: فکر نان بکن که خربزه آب است. برو فنی، حرفه ای ،کاری یاد بگیر تا برایت یک مغازه بازکنم.. تا فردا بتوانی خرج زن و بچه ات را بدهی!
پسر: فکر بدی نی یَه! ولی مو خَنِم بعضی ها مُثان راه چند ساله یِه شبه بوشوم. سوار خر مراد وَکِم. فعلأ خا خر دَرِم چَرِه پیاده راه بوشوم.
پسر: فکر بدی نیست. ولی من می خواهم مثل بعضی ها راه چند ساله را یک شبه طی کنم. سوار خر مراد بشوم.فعلآ که خر دارم چرا پیاده راه بروم.(یعنی هنوز که ناپدری من خرج من را می دهد).
پدر: پسرجان تی جوانی یَه قَدِر بدان الَن تی وقت کار و تلاشِه نه وقت تلف کنی. هیهات از جوانی ما که بهاری با و بگذشت.
پدر: پسرجان قدر جوانی ات را بدان الآن وقت کار و تلاش تو است. نه وقت تلف کردن. هیهات از جوانی ما که بهاری بود و بگذشت.
پسر( با بهانه گیری گفت): مِرِه کرایِه ماشین دَنِه ؟.چشم؛ همین فردا شونوم در کلاسهای تابستانی فنی و حرفه ای ثبت نام کانِم . بلکه فرجی باباشِه!
پسر(با بهانه گیری گفت): آیا به من کرایه ماشین میدهی ؟چشم ؛همین فردا می روم در کلاسهای تابستانی فنی و حرفه ای ثیت نام می کنم . بلکه فرجی بشود.
نتیجه اخلاقی:
" در کنار تحصیلات آکادمی یادگرفتن رشته های تجربی و فنّی در اوقات فراغت و در طول زمان تحصیل می تواند در اشتغال افراد و کسب درآمد کمک نماید"