تئاتر رادیویی گیلکی(لایه ازن) شنبه بیست و نهم مهر ۱۳۹۱ 8:10

پدر: پسرجان ای دانشگاه مِیَن شِمِرِه چی چی یاد دَنِن؟

پدر: پسرجان در داخل دانشگاه به شما چه یاد می دهند؟

 

فرزند: خیلی چیزها، علمی اجتماعی- فرهنگی و ....

 

پدر: عزت و احترام به پدر و مادر و بزرگترها چی؟

پدر: عزت و احترام گذاشتن به پدر و مادر هم آیا یاد می دهند؟

 

فرزند: ای کلمه گِه وَنِه خوشتِرِه خانه دل یاد بگی تی بیم!!!

فرزند: این یک مطلب را باید خودمان در خانه یاد گرفته باشیم.

 

پدر: دِ چی شمِرِه یاد دَنِن؟

پدر: دیگر چه چیزی به شما یاد می دهند؟

 

فرزند: مثلن لایه ازن چطوری سوراخ بونِه؟هوای آلوده، دی اکسیدکربن، متان و ...

فرزند: برای مثال لایه ازن چطوری سوراخ می شود؟هوای آلوده، دی اکسیدکربن، متان و ...

 

پدر: هرکی لاله اوزونِ پاره بوکوردِه  خوشتِرِه بدوجِه. چی دَخلی به شما دارِه؟

پدر: هرکسی لایه اوزون پاره کرد خودش آنرا بدوزد. به شما چه مربوط است؟

 

فرزند: پَئر مگر ندانِه لایه ازن اگر پاره باباشه امواج خورشید برای انسان سرطانزا بونه. زمین گرمتر بونو و ....

فرزند: پدر مگر نمی دانی اگر لایه ازن پاره بشود امواج خورشید برای انسان سرطانزا می شود. زمین گرمتر می شود و .....

 

پدر: پسر اینطور حرفهایَه بَنِه کِنار، تی درس بخوان،تلاش بوکون کار درست و حسابی یاد بگیر تا بتونی یِه خانواده بچرخانی نه اینکه یِه نصفی مُثان درس تمانا با دِ هِچ کاری بلد نباشِن تا خوشتِه خرج دَر بیارِن!

پدر:پسر اینطور حرفها را کنار بگذار.درست را بخوان. زحمت بکش کار درست وحسابی یاد بگیر تا بتوانی یک خانواده را بچرخانی نه اینکه مثل برخی ها درس تمام شود دیگر هیچ کاری بلد نیستند تا خرجشان را دربیاورند.

 

فرزند: چشم. یاد این جمله سعدی دَکِتم(افتادم):

دو کس رنج بیهوده بردند یکی آنکه داشت و نخورد

و دیگری آن که دانست و نکرد.

 

پدر: مگر نیشناوسی بی (نشنیده بودی)؟

اول بخوار نان و تَرِه -بعدأ بخوار نان و وَرِه (کَرِه)

 تا رنج نکشی گنج نوبونِه!

 

نوشته شده توسط محمد ولی تکاسی  | لینک ثابت |

آبی زلال در جریان یک روز سرد پاییزی در جواهرده سه شنبه بیست و پنجم مهر ۱۳۹۱ 13:31

http://dc536.4shared.com/img/c7QIgPRT/s3/IMG_0805.JPG   

می وزد نسیم پاییز به سوی قلبم ….

آغازی دوباره ،

جشن میلادم در زیر باران برگهای طلایی رویاییست ،

 این دنیا ، بدون پاییز زیبا نیست…

این دنیا ، بدون پاییز زیبا نیست…

منبع:یک نفس عمیق

http://nafis2036205.parsiblog.com/Posts/281/%D9%/


ادامه مطلب
نوشته شده توسط محمد ولی تکاسی  | لینک ثابت |

سرخه تِله کوهی بازمانده از دوران کهن در جواهرده سه شنبه بیست و پنجم مهر ۱۳۹۱ 13:21
  http://dc544.4shared.com/img/OjmkZl0y/s3/IMG_0578sorkh_taleh.JPG 

یکی از کوههای بلند مُشرف به محوطه سرسبز مرتعی بَرتُل است که با تابش آفتاب به رنگ قرمز می­گراید و منطقه وجود شکار (کبک و بز کوهی) است که از سمت شرقی  به کوه بُن یا کُه بُن با غاری به ظرفیت ۵۰۰ راس گوسفند نیز متصل است. وجود یک راه ارتباطی خاکی در مسیر کوه سماموس و یک کارگاه برداشت شن و ماسه تهدیدی جدی برای حیات وحش موجود در این منطقه به حساب می آید. وجود آثار باستانی و گورهای گبری در این منطقه دور از انتظار نیست.

نوشته شده توسط محمد ولی تکاسی  | لینک ثابت |

http://dc544.4shared.com/img/UYgt0vg5/s3/0.8611874746626706/IMG_0628 

 

نوشته شده توسط محمد ولی تکاسی  | لینک ثابت |

http://dc622.4shared.com/img/fTMvmjFV/s3/0.1312513209448577/IMG_0415.jpg 

آبشار ناو کش دره

این آبشار زیبا با آبی سردو بسیارخنک در دل تابستان در فاصله کمتر از یک کیلومتری از لوی گه تله در مسیر رودخانه پشت کوه تاک سر  از لابلای صخره های بلند با مناظری بدیع و کاملا طبیعی و چشم اندازی زیبا وجود دارد. سرچشمه این آبشار از چشمه های آب شیرین و گوارای سیاه کند کوه(پپی خان چشمه) و برتل بوده که مسیری طولانی را پیموده تا به رودخانه صیقل محله(سغل محله) می رسد.

این آبشار دارای مسیر پیاده روی باریک بر روی تخته سنگ های پشت کوه تاک است. برای افراد عادی-زنان و بچه ها مسیری پرپیچ و خم و پرخطر بوده ولی برای کوهنوردان با تجهیزات کافی جهت دیدن شاهکار طبیعت مناسب است.

نوشته شده توسط محمد ولی تکاسی  | لینک ثابت |

افسانه کوه سه برادر (سه براره گه رجه) دوشنبه بیست و چهارم مهر ۱۳۹۱ 10:25
    

عکس ها: محمد ولی تکاسی

http://dc595.4shared.com/img/_-tfHSRK/s3/DSC01882.JPG        

سه براره= سه برادر

 گه: علامت تصغیر در گیلکی

 رجه= کوه صخره ای و بلند

بر اساس یک باور قدیمی در گذشته های دور سه برادر در بالای این کوه بر اثر کارهای ضد اخلاقی در مِه گم شدند و هیچ اثری از آنها بر جای نمانده است.

در مقوله دیگری سه برادر را الهام گرفته شده از این باور سکاها می­دانند که معتقد بودند هزاران سال قبل از جنگ با داریوش، خداوند پسر خود را به زمین فرستاد. نام او تارگیتائوس بود که دارای سه پسر به نام های  لیپوکسائیس(نام برگرفته منطقه لشت کونوس)، ارپوکسائیس (برگرفته خوج یا گلابی محلی به نام اُربو-ارپو)و کولوکسائیس(برگرفته رجه کولونگاه سره) در اذهان مردم بود.

در مقوله دیگری این نام واژه را برگرفته از اجتماع  سه کوه وژک، سرخ تَله و کوه سه برادر همچون دیواری مستحکم در کنار هم می دانند. این امر سبب نگهداشتن ابرها و ریزش نزولات جوی در منطقه جواهرده می شود که سبب نزول خیر و برکت از آسمان  برای کشاورزان و دامداران  می شد.

افراد محلّی به یادبود آنها سه مجسمه سنگی از تخته سنگ­ها در بالای کوه ساخته­اند که راهنمای مسافران و گردشگران و دامداران  نیز می­باشد.

 

نوشته شده توسط محمد ولی تکاسی  | لینک ثابت |

دوبیتی گیلکی رامسری شنبه بیست و دوم مهر ۱۳۹۱ 8:30
چند روزی می یار بشا کوه

                              دور از جان شما می چشم نده سو

نهار گیلان خوارم شام شونوم کوه

                               جان یار بنم می چشم بیه سو

 

نوشته شده توسط محمد ولی تکاسی  | لینک ثابت |

معرفی کتاب "سٍماموس" پنجشنبه بیستم مهر ۱۳۹۱ 12:10

http://dc399.4shared.com/img/HR4UhD3k/s3/File0102.jpg 

گیلن جان سوزنه اسپه سُماموس

گیلان جان سماموس سفید رنگ می درخشد

تی جان پو زنه اسپا سُماموس

برای تازگی تو نفس و زندگی را برایت به ارمغان می آید.

هزارون شب تی سر کورفی بنالست

جُغد هزاران شب بر روی تو ناله سر داد

هنده سوسو زنه اسپه سُماموس

ولی سُماموس سفید هنوز هم زنده است و نمرده است.

گیلان جان ایلمیلی سورخه قبایه

گیلان جان کوه ایلمیلی جامه ای قرمز رنگ به تن دارد(کنایه ازشادابی و طراوت زندگی)

 سماموس تی چومه، دُلفَک تی پایَه

کوه سُماموس در بالادست و کوه دُلفَک در قسمت پایی ندست  استان گیلان است

هزارون گَپ دَاره تی کاس دریا

دریای کاس(کاسپین) با تو هزاران گفتگو دارد.

بنازم تی چومِه تی دَست و پایَه

چشم (کوه سماموس) و دست و پای (کوه دلفک) تورا بنازم

مِندُج

(روحانی)

 توجه:

جهت دریافت اطلاعات بیشتر و شنیدن چکامه سماموس به آرشیو موضوعی  وبلاگ رامسر شهر دریا و جنگل در بخش رادیو رامسر مراجعه فرمایید.

۱-اینجا را کلیک نمایید

۲-اینجا را کلیک نمایید

 

نوشته شده توسط محمد ولی تکاسی  | لینک ثابت |

تئاتر رادیویی گیلکی(پیتزا) پنجشنبه بیستم مهر ۱۳۹۱ 9:59

 

پدر: مُو خا سال دوازده ماه نُخوارِم  مِرِه نِوَنِه

پدر:اگر من دوازده ماه سال را نخورم بازهم نمی خواهم.

فرزند:تو یِه دفعه بُخوار مشتری بونِه

فرزند: تو یک دفعه بخور مشتری می شوی

 پدر: چی چی یَه، نِبیشتِه کِشتایَه، آدمِ معدع به هم زنِه

چه چیزی است. مثل نان خانگی پخته نشده است. معده انسان را مریض می کند.

 فرزند:از کُچُر و سیب زمینی آب پز که بهتره

فرزند: از کچر(نوعی خورشت با کشمش و تخم مرغ) و سیب زمینی آب پز که بهتر است.

 

پدر:یِه دفعه قبلأ بُخواردِه بام  بُشام خانه مرگ بِمَم  درگا. اندی نبات داغ و دارچین بُخواردِم تا قبرستان سنگ تَوَدَم.

پدر: یک دفعه در قبل خورده بودم. خیلی مریض شدم تا حد مرگ پیش رفتم. آنقدر نبات داغ و دارچین خوردم تا از مرگ رهایی پیداکردم.

 

فرزند:تو را خدا یِه کم بُخوار

فرزند: تو را به خدا کمی بخور.

 

پدر: کمی از پیتزا خورد و گفت :

اَمّه دستی دستی خوب مُردم پیتزاخور چاکُردِن.

پدر: اما به سادگی خوب مردم را پیتزا خور کردند.

 

فرزند:فقط گوشت و قارچه و کمی آرد دِ هِچی!

فرزند: فقط گوشت و قارچ و کمی آرد است و دیگر چیزی نیست.

 

پدر: بابُر هَدِه اَمِه کَل بُزِ اگر بخوارده مو هم خوارِم.

پدر: ببر بده به بز نر ما اگر او خورد من هم می خورم.

 

نتیجه اخلاقی:

غذاهای فست فود و آماده علاوه بر تغییر ذائقه وشیوع  انواع بیماری های گوارشی ناشی از طبخ نامناسب به دلیل وجود مواد نگهدارنده امکان بروز سرطان را نیز بویژه در کودکان و نوجوانان افزایش می دهد.

فرزند: ولی مو خیلی پیتزایه دوس درم= مگر نیشناوسی بی!

فرزند:ولی من پیتزا را خیلی دوست دارم مگر نشنیده بودی!

"بخوارده بامرد  بهتره  تا ارمان بامرد"

بخوری و بمیری بهتر است تا در حسرت آن بمیری

نوشته شده توسط محمد ولی تکاسی  | لینک ثابت |

تی دل دو دَرِه  مِرِه بوگو(اَمِه دوره) شنبه پانزدهم مهر ۱۳۹۱ 8:2

امی دؤره پنبه ئمرأ سر بینن

تی موراقب بأ ببی

تی پایه کج بنی تی کولا پسه

تی موراقب بأ ببی

روخؤنه آبه موسان یواش یواش

بازا کون تی رایه ای جانه برأر

پیله مرد، سومام (سماموس)موسان بأ ببی

پیله دیل، دریا موسان

پیله دیل، نه زرده گوش

سعی بوکون تی سر تی سینه سر نیه

سعی بوکون هچی تی خون هدر نوشون

تی گبه بزن نترس هیچ کسه جی

خودا تی پوشت دره تی حرفه بزن

منبع:http://latre.blogfa.com(mat_caspo


نوشته شده توسط محمد ولی تکاسی  | لینک ثابت |

منبع: ایران ناز  http://www.irannaz.com/news_detail_21596.html  

کلاس اول دبستان را می توان نقطه عطف و شروعی پر رنگ تر در ایام زندگی یک فرد قلمداد نمود. آغازی با شور و هیجان دوران کودکی از وارد شدن در یک جامعه کوچک مدرسه . اگر این شور و شوق آموختن توسط معلمان دلسوز و علاقمند جهت داده نشود و یا اینکه در اثر برخوردهای غلط والدین و معلمان و بی صبری آنها جهت حل مشکلات آموزشی برای کودکان با دلهره و ترس از سوال و جواب کردن جای خود را عوض نماید. دیگر آن وقت نه تنها مدرسه رفتن از شور و شوق کودکی می کاهد بلکه درس خواندن و آموختن به کابوسی وحشتناک تبدیل می شود که گریبانگیر خود فرد و اطرافیان او نیز می شود . دیگر میل و رغبتی به آموختن نیست. همان بلایی سر فرد می آید که افرادی نظیر بزرگسالان در آینده به دلیل کم اهمیت دادن و یا برخورد غلط فلان معلم در سر کلاس از درسی زده شده و با وجود هوش و علاقه درس مربوطه را کنارگذاشته و به رشته ای غیر از رشته درسی مورد علاقه خود در آینده روی می آورند.
شناختن استعدادها و میزان علاقمندی فرد در طول تحصیل به درس خاصی زمینه ساز انتخاب رشته، کسب درآمد و اشتغال فرد در زندگی آینده است که از نگاه تیزبینانه مسئولین فرهنگ و آموزش کشور دور نمی ماند. حال با اجرای طرح های خرد و کلان آموزشی و آزمون و خطا کردن فعالیت های آموزشی در سطح مدارس را نمی توان با خوش بینانه ترین نظرات هم مثبت قلمداد نمود. ضرر کننده اصلی برخی از اقدامات ناخواسته و بدون برنامه ریزی درازمدت، دانش آموزان و آینده شغلی و وضعیت معیشتی  آنها خواهد بود و توجه ویژه ای را می طلبد.


عکس هایی از کتاب اول دبستان در هفتاد سال پیش
ایام کلاس اول دبستان یکی از پرخاطره‌ ترین دوران زندگی انسانهاست و همه‌ ما دوست داریم برای یک بار هم که شده، نخستین کتاب درسی زندگی‌مان را به‌دست بگیریم و صفحه‌های آن‌را به یاد دوران کودکی ورق بزنیم و کمی هم در آن تأمل کنیم. گاهی هم افسوس می‌خوریم که ای کاش کتاب فارسی کلاس اول‌مان را به عنوان یادگاری نگه می‌داشتیم.
 
عکس هایی از کتاب اول دبستان در هفتاد سال پیش ، www.irannaz.com

عبدالحسین کلهرنیا گلکار فردی است که کتاب اول ابتدایی خود را حدود هفتاد سال حفظ و نگه‌داری کرده است. به گزارش ایران ناز کلهرنیا بیش از سی سال در مدرسه‌ های استان کرمانشاه به عنوان معلم هنر سعی کرده نظم را در زندگی دانش‌ آموزان نهادینه کند و امروز میتوان از او به عنوان یکی از دانش‌آموزان منظم هفت دهه گذشته نام برد. استفاده از کتاب یادشده به سال‌های دهه‌ ۱۳۲۰ مربوط می‌شود و نوع خط به‌کار‌برده‌شده در آن، به صورت نستعلیق و نسخ است.
 
عکس هایی از کتاب اول دبستان در هفتاد سال پیش ، www.irannaz.com

کلهرنیا که دوران خردسالی‌اش را با شعرها و جمله‌های کودکانه‌ی این کتاب سپری کرده است، در این‌باره می‌گوید: تأثیر مثبت و شادی‌آور بعضی از حکایت‌های این کتاب هنوز پس از چند دهه بر روح و روان من باقی مانده؛ به طوری که بارها از این کتاب برای فرزندان و نوه‌هایم قبل از رفتن به مدرسه، خوانده‌ام. برخی از حکایت‌های این کتاب عبارتند از : شب مهتاب، بوسه مادر، عید نوروز و پیشی پیشی ملوسم.
 
عکس هایی از کتاب اول دبستان در هفتاد سال پیش ، www.irannaz.com

او با اشاره به انتقادی که در همان سنین کودکی به یکی از درس‌های این کتاب داشته است، می‌گوید: «درس "آذر و شخص کور” همیشه سؤالی آزاردهنده در ذهن من به وجود می‌آورد که چرا نویسنده این کتاب ارزشمند، آن فرد نابینا را مرد کور خطاب می‌کند؟ چون من همیشه از واژه کور متنفر بودم که اصلاً چرا انسان به خاطر معلولیت باید تا آخر عمر احساس ذلت کند و همیشه دوست داشتم که آدم علیل هرگز ذلیل نباشد. نگه‌ دارنده این کتاب قصد فروش آن را ندارد؛ مگر اینکه در مراکز فرهنگی خاص مورد بازدید عموم قرار گیرد.
 
عکس هایی از کتاب اول دبستان در هفتاد سال پیش ، www.irannaz.com

نوشته شده توسط محمد ولی تکاسی  | لینک ثابت |

"این  SMS ها را بخاطر بسپارید"

 و برای ترویج فرهنگ پاک گیلکی برای دوستانتان ارسال فرمایید:

۱- مو تی شماره گولشم  مره نیا بوکون!!!!!!

من شماره کفش پلاستیکی ات  هستم به من نگاه کن

۲-اتل متل مرغانه    می دیل تره حیرانه

اتل متل تخم مرغ   دلم برایت سرگردان(پریشان) است.

اشبل و شور کولی   مره کوشه تی دوری

تخمک ماهی و ماهی شور    دوریت من را می کشد

(با تشکر از آقای محمدرضا طالش بهرامی)

اتل متل ترش واش / از تی دوری بوبام خاش
اتل متل هولابه /می حال و روز خرابه
اتل متل قلیه /خرابی دانی چیه
اتل متل واویشکه/جز تو ندارم هیشکه
اتل متل فسنجان /بیه مر نرجان
اتل متل مسما /امرو نبا خو فردا
اتل متل ترش ماس /جان تی پر بگو راست
اتل متل هولو رب/ بیای بونم خوب خوب

(با تشکر از آقای تورج صمیمی)

۳- در برنج کیسه عشقت نیم دانه ای بیش نیستم بی وفا مره شل نپچ

در کیسه برنج عشق تو بیشتر از نیم دانه ای نیستم بی وفا من را شُل نپز

۴- می دل ترره زیگ زیگ زنه

قلب من برایت(برای دیدن تو) تند تند می زند.

۵-در کرک لانه عشقت  اُسبُجی بیش نیستم

در لانه مرغ برای عشق تو شپشی بیش نیستم

۶-تی عید تره مبارک

عیدت برای تو مبارک باشد

۷-عاشق چم کوره گوش کر

چشم عاشق کور و گوشش کر است.

۸-امی بیلی شیمی کرک لونه مرغانه نساخته

اردک ما در لانه مرغ شما تخم نمی کند.
۹-کوکو فقط تی کوکو

کو کو سبزی هم  فقط کوکوسبزی شما

(جهت تعریف و تمجید از آشپزی همسر)

(با تشکر از آقای حسن رحیمیان)

۱۰- مدارک شغل گالشی (گوسند پی، گاو پی)(گوسفند داری، گاو داری)

کلاه نُمُدی ، شولا(کولَئر) ، کُنُس کاچ (کَچَک)، سیا کیتری، مُلا گولِش ، تال، سه لنگه،کچه، گمچ، پوسِن کلاه، مرس، قابدوش، دَس لگنِ ، ایبرِخ(ابریق)، دوشان کَلا، کَل چِک ، قاطر، سگ گوش بِبِه ، کَتِل، مدرک ........

 ۱۱-اَتَل مَتَل کونوس دار         کونوس بِچَم یِه انبار

اتل متل درخت ازگیل       ازگیل را به اندازه زیاد(انبار) چیدم

انبار دِل  پُر آبو              می دِل تِرَه  تورآبو

داخل انبار پر از آب است    دل من برای تو دیوانه شده است.

(با تشکر از ح.م)

من نیز در این تِرمی بُن ، در این روزهای کولاک و شِتِل(مَزری)

من در زیر این مِه، در این روزهای بارانی و کولاک

 

همچون یک آب دَکِتِه کِرک  از عشق تو چَفتِه اَم.

مثل یک مرغ آب کشیده از باران از عشق تو خیس شده ام.

 

 ای تَش کَچالِ رویاهای من  بیا که دلم همچون تُرش ماس، تِرَرِه سوم زده است.

ای آتش اجاق رویاهای من بیا که دلم برای تومثل ماست ترشیده  برای تو کپک زده است.

(با تشکر از ح.م)
پیری
یِه روز می سر آسمان سَوِسِه         باد مِرِه کج دوکِ مُثان تَوِسِه
یک روز سر بر آسمان داشتم            باد من را مثل دوک کجی تاب می داد
اَلَن بِدِه لوپو دَکِت می پایَه                   می کار نِیَه همَش کار خدایَه
الن نگاه کن پایم سوراخ شده (و نای رفتن ندارم )       کار من نیست همه کار خداست

با تشکر از م.ر بهرامی
تی باغ دل لویَم( مار زرد باغتم)
تی بام سر گِرزم( موش پشت بامتم)
تی تره باغ دل خوکم( خوک باغ سبزیتم)
تی ماره دل سره گُدَم (عقده سر دل مادرت هستم)
تی اقبا همره رفیقم (با پدر بزرگ تو رفیق هستم)
تی قلب دل عَقیقِم(سنگ عقیق روی قلبت هستم)
تی دُمال دَرِم تا قیامِت(تا قیامت به دنبال تو وخاطرخواهت هستم)
                                                                            با تشکر از رعیت

sms روز سپندارمذ(روز دختران)
                                
 تو خا درد دل مویَه نُدانِه

                                                  امیدوارم مثل حنا با مسولیت

مثه کزت صبور

مثه ممول مهربون

مثه جودی شاد و سر زنده

و مثل سیندرلا خوشبخت باشی !

دلِ سوخته

دلت ای سنگدل بر ما نسوجه

عجب نبود اگر خارا نسوجه

بسوجم تا بسوجونم دلت را

در آتش چوب تر تنها نسوجه

*بازار وگرد تی وَر هَنِم

بعد از رفتن به بازار پیش تو می آیم(کنایه از نیامدن است)

دراز تومان چیست؟

دامنی بسیار بزرگ و رنگارنگ است که زنان گالش  به عنوان پوشش پایین تنه/حوله/دستمال توالت/خشک کردن ظروف/گرفتن آب بینی/بادبزن/هدایت کردن جوجه ها به طرف لانه/جمع کردن گل گاوزبان و تره چینی/ جمع کردن هیزم/ جمع کردن محصولات کشاورزی و باغی و غیره از آن استفاده می شود.

سکته:

یِه تَلا سکته کانِه وِرِه بارِن کالبد شکافی  بِِدی یَن   وی قلب سر بنوشته نَِی یَه  " فقط زرد کرکِه"

یک خروس سکته  می کند می برندش کالبدشکافی می بینند روی قلب او نوشته شده "فقط مرغ زرد رنگ"

روش از خواب بیدارکردن شمالی ها:

بلا می سَر وَرِس

گل پسر وَرِس

اوو دیرا تی وَچه وَرِس

مار تِرِه بمیرِم وَرِس

پدر سوخته وَرِس

تخته سر تِرِه بَنِم وَرِس

پس بُخاس دِ  وَنِرسی




 

نوشته شده توسط محمد ولی تکاسی  | لینک ثابت |

http://didan.ir/wp-content/uploads/2012/Seyfi/91-07-08/jalb/19.jpg

نوشته شده توسط محمد ولی تکاسی  | لینک ثابت |

حمام های قدیمی جواهرده یکشنبه دوم مهر ۱۳۹۱ 12:59

جواهرده با قدمتی کمتر از ده قرن آباد بوده و پیش از اسلام و بعد از آن نیز مکانی برای تجارت کالا و کار و کشاورزی افراد بومی بود. اهمیت و توجه به نظافت و پاکیزگی از دیرباز در مردم این دیار وجود داشت که از درست کردن مکانی در خانه های ییلاقی به نام سَر شوران برای شستن سر تا احداث حمام در روستا ادامه یافت.
یادش بخیر دانش آموز بودم و آخرین عروسی ها در روستا در همان سالها بودند حدود ( 35 سال پیش ) چه صفایی داشت وقتی دامادها را از این حمام بیرون می آوردند و در آن موقع چه رسم های زیبایی که در هنگام مراسم " حمام عروس " انجام می شدند و الان نشانی از آن رسم ها نیست...!!!
وقتی داماد به حمام میرفت ، همگی پیر و جوان "لنگ حمام" می بستیم و به همراه داماد به حمام می رفتیم ، از یک تخته چوبی با دو تکه رزین سرآن به جای دم پایی در حمام استفاده می کردیم که به آن کَتِل می گفتند تا در کف حمام سُر نخوریم. سپس بعد از حمام بزرگترها برای کوچکترها آرزوهایی می کردند ، و با شنیدن صدای ساز و دهل نم نم به بیرون می آمدیم ، جلوی در همیشه با صحنه ی اینچنینی روبرو می شدیم.
به جزء ساز زننده و دُهل زن بقیه ی افراد منتظر همه خانمها بودند...!!! چون مثل همیشه خانم ها تأخیر داشتند.آقایون همگی تشریف فرما بودند داخل حمام... و زود هم بیرون می آمدند.
واقعا که از استخر و سوناهای لوکس امروزی خیلی بیشتر حال میداد.سقف اتاق‌های حمام گنبدی شکل و دارای نور گیر‌هایی بود که به وسیله دریچه‌هایی شیشه‌ای بسته می‌شدند تا بدین ترتیب فقط نور آفتاب به داخل حمام بتابد و از ورود هوای سرد جلوگیری و حمام به صورت طبیعی روشن شود.

وسائل استحمام در حمام‌های قدیمی:

کیسه، مشربه، لیف، تاس ،شانه چوبی، طشت، صابون، لگن، سفیدآب، آینه، کتیرا، جام حنا، سدر، جام و سُمه،  لنگ، حنا، چراغ پیه سوز، ، سنگ پای (قزوین)، گل سرشور(مشهد)، بقچه  و دم پایی چوبی(کَتِل)... .

حمام چی و مشت مال چی و کیسه کش ها نیز هر روزه در حمام حاضر بودند و به کسب روزی حلال می پرداختند.

سن من بیشتر از  چند داماد  بیشتر قد نمی دهد ولی دوستانی که بزرگتر از من هستند خاطره های زیبا و به یادماندنی زیادی از آن سالها تعریف می کنند. نظیر این شعر که در بالای سر حمامی نوشته می شد:
هرکه دارد امانت موجود بسپارد به بنده وقت ورود
                                                 نسپارد وگر شود مفقود بنده مسئول آن نخواهم بود

در گذشته دو حمام یکی در بالای روستا و دیگری در پایین روستا وجود داشت که صبح و بعد ازظهر برای خانم ها و آقایان شیفت کاری آنها عوض می شد. هر دو حمام دارای خزینه هایی به ابعاد 3*2/5 متر با 1/5 متر عمق و یا کمی بیشتر با چند دیگ مسی بزرگ در کف برای گرم کردن آب توسط زغالهای گدازان در آتشگاه زیر آنها که از بیرون حمام تغذیه می شدند ،بود. محلی نیز به عنوان عروس خلوت برای آرایش عروس ها در نظر گرفته می شد. آب حمام از چشمه های اطراف تامین می شد و بسیار پاک و تمیز بود.با افزایش سطح بهداشت دهداری محترم با کمک صاحب حمام بالا نسبت به احداث حمامی جدید با سبک و سیاق روز که بتواند جوابگوی افراد محلی و گردشگران و مسافران باشد اقدام نمود که در حال حاضر مشغول به فعالیت است ولی اثری از گذشته این دیار در آن وجود ندارد.
و حال این مکان خاطره آمیز در حال پاک شدن از ذهن ها می باشد...!!!

نوشته شده توسط محمد ولی تکاسی  | لینک ثابت |

روایت عشق یکشنبه دوم مهر ۱۳۹۱ 11:43

عشق گوش دادن نيست

بلكه درك كردن است

فراموش كردن نيست

بلكه بخشيدن است

عشق ديدن نيست

بلكه احساس كردن است

عشق جا زدن و كنار كشيدن نيست

بلكه صبر و ادامه دادن است

براي عشق تمنا كن ولي خوار نشو-   براي عشق قبول كن ولي غرورت را از دست نده .

براي عشق گريه كن ولي به كسي نگو- براي عشق مثل شمع بسوز ولي نگذار پروانه ببيند.

عشق ظاهری،

تو را از راه درست زندگی بازداشته و افکارت را به ناکجاآباد می کشاند.

نوشته شده توسط محمد ولی تکاسی  | لینک ثابت |

دوره آشوب یکشنبه دوم مهر ۱۳۹۱ 8:24

منبع:http://www.yalbaket.blogfa.com/category/7

شیوه حاکم چو بر سامان رسید


راه و رسم گالشی پایان رسید


روزگارهمکسانه درگذشت

همنژادی را دگر شد سرگذشت


ملتی.همریشه.همخون.همتبار

ناگهانی بر تضادی شد دچار


دوره خان خانی وتاراج شد

دخل ما کمتر ز خرج باج شد


یک برادر مسند خانی گرفت

یک برادر خیش دهقانی گرفت


خان دریغا.خام مشتی خاک شد

غافل از کید سر ضحاک شد


با برادرها درشتی ساز کرد

مشق خط فاصله اغاز کرد


سرو ازاد ملک بر دار کرد

نور شبتاب چراغش تار کرد


در پی این دو به طرحی نو نشست

گرده های قدرتش را هم شکست


ماصمه سرو خشه چال بلند

ان ندیده بر  بروبالش گزند


عاشق و دلداده سالار را

ان یل نا ازموده کار را


انچنان تاب وتوانش را گرفت

تا که سل جان جوانش را گرفت


در لزرlazar اوای بد سودا نشاند

داغ هادی بر دل رعنا نشاند


نام مردیها ز لشکان  پاک کرد

دیده سدمیر را نمناک کرد


در کلایه فتنه ها بالا گرفت

نازنین رعنا ره صحرا گرفت


با دو صد زخم نهان در سینه اش

زیر بار بس گران کینه اش


باامیدی خوش به خانه سر  نشست

مثل اتش زیر خاکستر نشست


بعد.تا کرداقا جون پاگرفت

روح شورش در کنارش جا گرفت


روزگار انگار طرحی خوش نداشت

در کلورو  قصه ای خونین نگاشت


ای دریغا کاین نهال خوش نهاد

در هجومی سخت از پا در فتاد


دسته نائب علیخان مست مست

متکی بر خان و طرح بند وبست


از سر چکرو سزرو مثل باد

فکر تسخیر کلورو او فتاد


بغض تندروار برنو شان شکست

تیر مهلک بر تهیگاهش نشست


اقاجون کرد در دم کشته شد

گیسوی رعنا به خون اغشته شد


پس به هم امیخت با خون لزر

از کلورو شد روان سوی خزر


تا سرودش همدم مالا شود

پالوی خوان palavi khan غم رعنا شود
نوشته شده توسط محمد ولی تکاسی  | لینک ثابت |