آبی زلال در جریان یک روز سرد پاییزی در جواهرده سه شنبه بیست و پنجم مهر ۱۳۹۱ 13:31

باز دوباره فصل برگ ریزان آمد ، دوباره نسیم مهربان پاییزی می وزد .

فصلی که آغازش ، ماه مهر و محبت است .

دوباره باران پاییزی و دوباره شوق قدم زدن در کوچه باغها .

فصل پاییزی من آمد ، فصلی که در آن پا به این دنیا گذاشتم .

فصلی است که آغاز باران است ، آغاز شبهای بلند با مهتاب است .

پاییز من ، این فصل خاطره انگیز وجودم ، همان فصلیست که من نیز به این دنیا سلام میکنم  و در همان لحظه که چشمهایم را میگشایم چهره رنگارنگ پاییز را میبینم .

باز دوباره پاییز ، و باز انتظار برای باریدن باران پاییزی .

بهار من پاییز است ، لحظه طراوت و تازگی دنیای من همین پاییز است .

پاییز آمد و دلم بیشتر از همیشه عاشقش شد ، به عشق آمدنش چه انتظارها کشیدم ، نشستم در زیر باران زمستان ، دیدم بهار عاشقان ، بیقرار بودم در گرمای تابستان تا دوباره آمد فصل برگ ریزان…

برگهای طلایی میریزد از درختان و این آغازیست برای سرسبزی درختان و این آغاز تولدیست از حالا تا پایان زمستان…

طلوع میکنم با افتخار در میان این برگ ریزان ، تو نمیفهمی حال مرا در میان برگهای زرد درختان تو نمیفهمی اینک غرق چه رویایی ام ، تا پاییزی نباشی نمیفهمی اینک چه حالی ام…

میوزد نسیم پاییز به سوی قلبم ….

آغازی دوباره ، جشن میلادم در زیر باران برگهای طلایی رویاییست ، این دنیا ، بدون پاییز زیبا نیست…

این دنیا ، بدون پاییز زیبا نیست…

مهدی لقمانی

نوشته شده توسط محمد ولی تکاسی  | لینک ثابت |