ساختار عمده ی موسیقی فولکلور گیلان، شور، دشتی و شوشتری است. البته در ردیف های دیگر موسیقی ایرانی نیز فولکلورهای گیلان وجود دارد که در مقامهای شرفشاهی، آبکناری، جلویی، پهلوی دشکن قوربتی، عزیز و نگار، رقاصی مقام، عروسی بران، گلنکشی، زنگ شتر، زرد ملیجه، گوسوند دوخان، گوسوند ها گردان و ... بخش هایی از این مقام ها آوازی و بخش های دیگری را چوپانان با نی و نی لبک و مطرب ها با سورنا، کمانچه و ویلون نواخته اند.

وی همچنین نویسنده چیره دستی است تا امروز چندین داستان و رمان به نام های «خوندشت»، «داستان یک زندگی»، «روی خوش زندگی» و «من ریحان هستم» به قلم وی منتشر شده است.
کتاب «زندگی و موسیقی» که اثر پژوهشی درباره موسیقی گیلان است از دیگر اثار منتشر شده وحدتی است.
ادامه مطلب
بعد از رسیدن به مسجد آدینه و قرائت فاتحه برای از دست رفتگان به بوستان جنگلی صیقل محله(سَغِل محله) می رسیم . این مکان که با همّت اداره منابع طبیعی و قرق بان های دلسوز از مرتعی پر آب و گل که چراگاه اسب ها بود به جنگلی سرسبز و پردرخت از سوزنی برگان تبدیل شده است. همزمان با ترنّم آواز پرندگان ،منظره ای شگفت آور از تلألوی انوار زندگی بخش خورشید در قطرات به جای مانده از مه صبحگاهی بر نوک برگهای سوزنی شکل درختان کاج و سرو در پیش چشمان شما ظاهر می گردند. با بالا آمدن آ فتاب در آسمان نیلگون جواهرده ، جنب و جوش اهالی و گردشگران برای آغاز روزی دیگر از روزهای خدا با گل گشتی دیگر در طبیعت زیبای آن، زندگی دوباره جریان می یابد.
صدای آب چشمه سارها و تعقیب و گریز مِه به دست باد همه و همه خاطراتی خوش را در ذهن می آفرینند. اینجا بوستان جنگلی صیقل محله(سَغِل محله) است که از سمت جنوب به کوه تاک سر و لِوی گِه تَلِه و از سمت شرق به شاه سفید کوه و کوه سه برارگِه رَجه(سه برادر) و از غرب به دیودره و کوه وَژک و از سمت شمال به سمت دریا و ورگ چال سو سر اِشراف داشته و به هر طرف که رو می کنی جلوه ای از جلوه های خدا را نظاره گر خواهی بود که مادر طبیعت بدون هیچ هزینه اضافی در اختیار مردم گذاشته است.
در مسیر ورگ چال سو خطی و یا خطوطی چون نقاشی بد شکلی از ترّدد موتورسوارها و ماشین های دو دیفرانسیل و تفریح برخی افراد جوان بر پیکر زیبای کوه بوجود آمده است. شاید در گذشته هایی نه چندان دور گرگ ها بر بالای آن کوه می ایستادند و چشمهایشان در شبهای تاریک جواهرده که خبری از برق نبود همچون دو ستاره پرنور در انظار مردم محلی درخشان می نمود. شاید به دنبال شکار خرگوش ها و دامهای اهلی تا آنجا آمده بودند.
حال حفظ این مواهب طبیعی همراه با رونق گردشگری منطقه و پیشگیری از تخریب درختان و مراتع سرسبز این دیار در اثر هجوم برخی مسافران و گردشگران بی مسئولیت را بر عهده کدام ارگان دولتی و یا جمعیت های غیر دولتی حامی طبیعت می توان گذاشت؟!.
به راستی نظر شما چیست؟
http://www.javaherde.com/images/stories/1390/4/DSC01273.JPG
ضمن عرض تبریک به اعضای منتخب شورای اسلامی دهستان جواهرده که با برنامه ای از پیش آماده شده به میدان آمده اند و آرزوی دورانی پر از تلاش سازنده و همفکری با مردم در جهت توسعه روستای نمونه هدف گردشگری در استان مازندران اذعان می دارد:
توسعه زیرساخت هایی نظیر دو بانده کردن مسیر رامسر به جواهرده(در دراز مدت از راه رودخانه سو آو رود=صفارود) و اتصال جاده ارتباطی از طریق بوستان جنگلی صیقل محله (سغل محله) به گرسماسر(در میان مدت) علاوه بر سهولت حمل و نقل گردشگران و مردم بومی به مناطق خوش آب و هوای ییلاقی در کنار سایر طرح های زودبازده و کوتاه مدت نظیر ایجاد جاده کمربندی از مسیر چشمه آبعلی و ترویج کشتی گیله مردی و بازیهای محلی علاوه بر افزایش درآمد و اشتغال می تواند برای حل معضل ترافیک در شش ماه اول سال در جواهرده بسیار کارگشا باشد.
ادامه مطلب

کیجا: مار جان دِ اَلَن تی کار نی یَه بیشی کوهات تَره و سبزی کوهی بِچینی!بیاری آبعلی چَشمه دیم بروشی!
دختر: مادر جان دیگر الان نوبت تو نیست بروی داخل کوه ها برای چیدن تره و سبزی های وحشی! بیاوری کنار چشمه آبعلی جواهرده بفروشی!
مار: پس چی کار بکنم؟. یِه جوری بی صَحَب بامُرده وَنِه سیرا کونِم.(اشاره به شکم خود).
مادر: پس چه کار کنم؟ طوری باید بی صاحب مرده را سیر کنم.(اشاره به شکم خود).
کیجا: پس بِدَه مو هم تی همره بی یَم. خدای نُکرده تی حال به هم بُخواره مو کی یَه بَرَم!
دختر: پس بگذار من هم با تو بیایم. خدای نکرده اگر حالت به هم خورد من به چه کسی مراجعه کنم!
مار: مو هونِم که بَشا بام بهار سر تره چینی خرس مِرِه فوخاتِه می لَچِک بگیته با . دار هال سر خوشترِه وا کُردم. خرس کین لغزه بوکورده بُشا دَرِه دل مو هم وروتِم!
مادر: من همانی هستم که در بهار برای چیدن تره رفته بودم خرس دنبالم کرد و روسری من را گرفته بود. خودم را از شاخه درخت آویزان کردم. خرس روی باسن خود سُر خورد و به ته دره رفت. من هم گریختم!
کیجا:آن دِبار با. کک مُثان پُرُسِه . تو دِ اَلَن اُ توان ندارِه. بی یَه می گپ گوش بوکون بی یَه اَمِه وَر.
دختر: ان گذشته بود که تو مثل کک می پریدی. تو دیگر الان آن توان را نداری. بیا و حرف من را گوش کن بیا و با ما زندگی کن.
مار: هرکس به زندگی خودش. مو ایتَه راحت تَرَم.
مادر: هرکس به زندگی خودش عادت دارد. من اینطور راحت تر هستم.
کیجا: پس مارجان کوه ناش دِ تی چُم نَتِجَنِه (سو نَدَنِه) ،تی قرص فشار سر وخت خودش بخوار تا اَمِره پشیمانی نی یِری!.
دختر: پس مادر جان کوه نرو(ییلاق نرو) دیگر چشم هایت سو نمی دهد(ضعیف شده است) و توانایی گذشته ها را نداری. قرص فشار خون خود را در وقت خودش بخور تا برای ما پشیمانی به بار نیاوری!
مار: چَشم . مِرِه گونِن کَل فیل م.......
مادر: چشم. به من می گویند فیل نر م....
نتیجه اخلاقی:
" دنیای سالخوردگان از دنیای جوانان فرسنگ ها فاصله دارد و احترام به آنها از اهمیت زیادی برخوردار است "
پدر: می دل مِرِه بُکوشتِه می پَشت مُردومِه! یِه گلِه آو خا مِرِه دسه نَدَنِه، همه جوان دَرِن اَمِرَم جِوان دِریم!!! خدا تی عاقبت به خیرا کونِه!.
پدر:.دل من من را کشته و پشت من مردم را.یک کوزه آب که به دست من نمی دهی. همه جوان دارند من هم جوان دارم. خدا عاقبت تو را به خیر کند.
پسر: خدا از دهن تو بیشناوِه. یِه دعای خیر هم بوکورده بی همانه که شما بگوته!
پسر: خدا از زبان تو بشنود.اگر یک دعای خیر کرده باشی همان است که شما گفتی!.
پدر: خودشه نزن به آن راه. رِسلَه مِرِه بگو دوگشوب کوجار هِسَّه بی. از دست تو ذِلِّه بابم. سوتوب بی یَردِم.
پدر: خودت را به آن راه نزن. درست و حسابی به من بگو دیشب کجا بودی. از دست تو دچار ذلت شدم(به تنگ آمدم). از بس گفتم دیگر نمی توانم حرف بزنم(گلویم باز نمی شود).
پسر(با تمسّخر): شِمِه رَه چی فرق کانِه. شما باشو دنبال کسب و کار حلال.
پسر(با تمسّخر): برای شما چه فرقی می کند. شما برو دنبال کسب و کار حلال.
پدر: بله که حلالِه. صبح تا شوب جان کَندَنِم یِه لقمه نان حلال رَه. برنج خرمن کانِم هر 10 تَه کیسه یِه کیسه. هم خر راضی هم صاحب خر راضی !!!!
پدر: بله که حلال است. از صبح تا شب جان می کَنَم برای یک لقمه نان حلال. برنج را خرمن می کنم. هر 10 تا کیسه یک کیسه مزد برمی دارم. هم خر راضی است هم صاحب خر(رضایت طرفین معامله).!!!!.
پسر: می گوش بدهکار نی یَه. بعد از یِه عمر کارکردن هِچی نِدارِه. ارث و میراث تی پیشکش.
پسر: گوش من بدهکار نیست(گوش من به این حرفها توجهی نمی کند). بعد از یک عمر کارکردن چیزی نداری. ارث و میراث پیشکش شما.
پدر: نوگو خدا رَه ناخوش هَنِه!! کِی وَنِه تِرِه عقل دَکَه؟ هر وقت می سر پِلَم دار دَر بِمه؟
پدر: نگو خدا را خوش نمی آید. کی باید عقل تو کار کند؟ هر وقت من مُردم و سر قبر من گیاه پِلَم(آقطی) رویید.؟
پسر: مِرِه حَلی نوبونِه. یِه تیکه زمین بوروش. مِره موتور پَرشی کِراس هِگیر!!جولان بَدِم!!!
پسر: به من حالی نمی شود!. یک تکه از زمینت را بفروش برای من موتور پرشی "کِراس" بخر!!جولان بدهم!!
پدر: فکر نان بوکون خربزه آوِه. بوشو فنی، حرفه ای، کاری یاد بگیر تِرِه مغازه وازا کونوم. دو فردای دیگِه خرج زن و بچه بَدی!
پدر: فکر نان بکن که خربزه آب است. برو فنی، حرفه ای ،کاری یاد بگیر تا برایت یک مغازه بازکنم.. تا فردا بتوانی خرج زن و بچه ات را بدهی!
پسر: فکر بدی نی یَه! ولی مو خَنِم بعضی ها مُثان راه چند ساله یِه شبه بوشوم. سوار خر مراد وَکِم. فعلأ خا خر دَرِم چَرِه پیاده راه بوشوم.
پسر: فکر بدی نیست. ولی من می خواهم مثل بعضی ها راه چند ساله را یک شبه طی کنم. سوار خر مراد بشوم.فعلآ که خر دارم چرا پیاده راه بروم.(یعنی هنوز که ناپدری من خرج من را می دهد).
پدر: پسرجان تی جوانی یَه قَدِر بدان الَن تی وقت کار و تلاشِه نه وقت تلف کنی. هیهات از جوانی ما که بهاری با و بگذشت.
پدر: پسرجان قدر جوانی ات را بدان الآن وقت کار و تلاش تو است. نه وقت تلف کردن. هیهات از جوانی ما که بهاری بود و بگذشت.
پسر( با بهانه گیری گفت): مِرِه کرایِه ماشین دَنِه ؟.چشم؛ همین فردا شونوم در کلاسهای تابستانی فنی و حرفه ای ثبت نام کانِم . بلکه فرجی باباشِه!
پسر(با بهانه گیری گفت): آیا به من کرایه ماشین میدهی ؟چشم ؛همین فردا می روم در کلاسهای تابستانی فنی و حرفه ای ثیت نام می کنم . بلکه فرجی بشود.
نتیجه اخلاقی:
" در کنار تحصیلات آکادمی یادگرفتن رشته های تجربی و فنّی در اوقات فراغت و در طول زمان تحصیل می تواند در اشتغال افراد و کسب درآمد کمک نماید"

به موارد بالا:
اراده و پشتکار - کسب دانش و مهارت فنی را بیافزایید تا شاهد بروز معجزه در زندگی خودتان که به دست خودتان رقم زده شده است باشید.

http://www.zigil.ir/uploads/mobin/1392/03/08/2/bf0a9eb405.jpg
مار در آستین یا در دست پرورش دادن
محرمعلی: زود باش، بز دَرِه باشتِه، آفتاب بزه، امروز خیلی کار دِریم!
محرمعلی: زودباش. بز از دره گذر کرد./ آفتاب زد. امروز خیلی کار داریم.
شاوان: چشم. تی اَسو خا فقط اَمِرِه دُو کانِه!. می برارگِه کین پو داکانِه، درس بُخوانِه. دکتر یا مهندس وَکَه!!!
موقع کار حسن بِرار موقع مُزد حسن دُز.
شعبان: چشم. تو فقط به من فشار می آوری!. برادر کوچکم را حمایت می کنی تا درس بخواند. دکتر یا مهندس بشود!!. موقع کار کردن با من رفیق هستی ولی موقع مزد دادن من را به جای دزد می گیری.
محرمعلی: دندت نرم چشمت کور. وَسِه دَرز بُخوانی. موسِ فوچینی زحمت بکشی تا دانشگاه بِگیری!
محرمعلی: دنده ات نرم و چشمت کور شود. می بایست درس بخوانی. ماتحت خود را محکم بگیری و زحمت بکشی تا به دانشگاه بروی.
شاوان: بیشیم دنبال خودشِه سرنوشت . شاید امروز اَمِه شانس بگیته!
شعبان: برویم دنبال سرنوشت خودمان. شاید امروز شانس ما گفت(گرفت)!
محرمعلی: شانس چی چی یَه! الَن یِه نصف مُردوم پول نی یَنِن بانک تا قرعه کشی بُرُنده باباشِن. راه چند ساله یِه شبه بُشون.
محرمعلی: شانس چیست!. الان یک نصف از مردم پول در بانک می گذارند تا در قرعه کشی برنده بشوند. راه چند ساله را در یک شب طی نمایند.
شاوان: تی دور و بر نیا بوکون. چندی دِریم.
شعبان: به دور و برت نگاه کن چند تا از این آدمها داریم.
محرمعلی: مره هَلی نوبونه بی زحمت و بدون سختی آدم چیزی وَکِه.
"هر که بسیار بُوَد سیم و زرش یا خودش دزد بوده یا پدرش"!
محرمعلی : من حالیم نمی شود. بدون زحمت و سختی کسی کاره ای بشود.
"هر که بسیار بُوَد سیم و زرش یا خودش دزد بوده یا پدرش"!
شاوان: همه تقصیر اَمِه سرنوشته. یکی آه نِدارِه با ناله سودا بوکونِه. یکی از بَس بُخواردِه وَزرس دَره.
شعبان: همه تقصیر سرنوشت است. یکی آه ندارد تا با ناله همراه نماید. یکی از بسیاری خوردن دارد پاره می شود.
محرمعلی(با تمسخر): تو راس گونِه مو باور بوکوردِم!!!
محرمعلی: تو راست می گویی من باور کردم!!
شاوان: پولدارشان ثروت دَرِن پول مفت در هَرِن. کار خیر هم کانِن. لوب بارِن.هم ای دونیا دَرِن هم اُ دونیایَه. اَمِه خا نه ای دونیایَه دِریم نه اُ دونیایَه.
شعبان: پولدارها ثروت دارند پول مفت در می آورند. کار خیر هم می کنند. بهره می برند. هم این دنیا را دارند هم ان دنیا را. اما ما نه این دنیا را داریم نه آن دنیا را.
محرمعلی: شاید بعضی ها رِواج خلقی یَه رِه ای کارهای خیره هم بوکونِن ولی اجری ندارِن چون از روی ریا انجام دَنِن.
محرمعلی: شاید بعضی ها برای گول زدن مردم این کارهای خیر راهم بکنند ولی پاداشی ندارند چون از روی ریا انجام می دهند.
شاوان: فعلأ وینِه خا اُشان سواره اَن اَمِه پیادِه!
شعبان: در حال حاضر می بینی که آنها بر خر مراد سوارند ولی ما پیاده هستیم.
محرمعلی: مگر نشناوسی بی " سرنوشت ما به دست دیگری یَه او خوش نویسه بد ننویسَنِه"
محرمعلی: مگر نشنیده بودی"سرنوشت ما به دست دیگریست خوش نویس است او نخواهد بد نوشت
شاوان: پَر جان ای حرفها دِ کهنه بابا کسی قبول نِدارِه
شعبان: پدر جان این حرفها دیگر کهنه شده و کسی آنها را قبول ندارد.
محرمعلی: سرنوشت هر انسانی به دست خودَشِه. از بلندی به پستی خودش را تونه برسانِ دِنِه و یا بر عکس.مهم ذات انسانی شِه که درست باشِه!
محرمعلی: سرنوشت انسان به دست خودش است. خودش را از بلندی به پستی و یا برعکس می تواند برساند.مهم ذات انسانی اش است که درست باشد!
شاوان: آها تو راس گونِه! کاش بونوبا سرنوشت از سر نوشته بونوبا!
شعبان: آره تو راست می گویی!کاش می شد سرنوشت را از سر نوشت!!
نتیجه اخلاقی:
" افسار سرنوشت هرکس به دست خودش است.
در انتخاب راه درست زندگی دقّت نمایید"

