
در گذشته های دور رادیوهای لامپی از شهرت جهانی بر خوردار بودند که با مسافرت حاکمان قاجار کم کم از اروپا به ایران راه یافتند. در ابتدا همچون بازگشایی مدارس به سبک جدید و غیر مکتب خانه ای با مخالفت شدید مراجع و کدخداهای دیندار به عنوان یک حربه تهاجمی به فرهنگ دینی مردم مسلمان قلمداد شد. در نتیجه استفاده از آن نیز به قشر خاصی از طبقه درباریان و متولین محدود گردید که به همراه گرامافون یکی از اشیای لوکس در چیدمان منازل نقش خود را ایفاء نمود. نخستین فرستنده بیسیم موج بلند تهران و شهرهای تبریز، مشهد، کرمان، باختران و خرمشهر در ساعت 3 بعد از ظهر 6 اردیبهشت سال 1305 شروع به کار کرد.پس از شروع جنگ جهانی دوم رادیوی تبلیغاتی شوروی نیز به رادیوهای مذکور اضافه شد و بنگاه سخن پراکنی بریتانیا نیز از دی ماه 1319 برنامه زبان فارسی خود را شروع کرد. نصب و راه اندازی این فرستنده در اواخر سال 1318 صورت گرفت. پس از نصب دستگاه فرستنده و آماده سازی یک استودیوی موقت در عمارت بیسیم پهلوی، سرانجام رادیو تهران در چهارم اردیبهشت سال 1319 افتتاح شد.
از آن زمان تاکنون رادیو به دلیل سهولت حمل و نقل، کار در شرایط مختلف مکانی و زمانی، مصرف پایین و مطالب جالب توجه تر نسبت به سایر رسانه ها پیشی گرفته و در آموزش و آگاه کردن مردم نسبت به مطالب و موضوعات مختلف نقش بسیار مهمی را ایفاء می نماید.
استفاده از رادیو به قشر خاصی محدود نبوده و در همه جای کشورهای جهان با اندکی جستجوی فرکانس ها قابل استفاده است .مردم فارغ از هر نژاد، رنگ پوست، دین، فرهنگ و .... می توانند از مطالب رادیو حتی در زمان جنگ، اعلام اخطار خطر حمله هوایی، زلزله و ... از این همراه بدون توقع خود استفاده نمایند.
بالاترین مقام رادیو، معاون رییس سازمان در حوزه صدا میباشد.
- رادیو تهران
- رادیو ایران
- رادیو نیروی هوایی
- رادیو دریا
- رادیو پیام
- رادیو و تلویزیون نیروهای مسلح آمریکا (در ایران)
و .رادیو جوان، رادیو پیام، رادیو البرز، رادیو زمانه و ده ها رادیوی استانی و ملی ...................
رادیو دریا: خاطرات یک مجری رادیو
رادیو دریا به تقلید از رادیو ساحل در پراگ پایتخت چکسلواکی تاسیس شده بود و همه ساله از 15 خرداد تا 15 شهریور برنامه پخش می کرد.هنوز آهنگ های شاد این رادیو نظیر رادیو دهلی (ترانه هایی نظیر سبز کشمیر، دوچرخه چی و ....)در گوش شنوندگان زمزمه هایی شیرین دارد و در باغات مرکبات و چای و یا در زمین های شالیزار و خانه های مردم شمال در خاطره ها زنده است.
مشابه این رادیو در پراگ چکسلواکی معروف به رادیو ساحل بود که به کشتی های عبوری آمار توفان و وضعیت آب و هوا و خط سیر کشتی های عبوری را اطلاع رسانی می کرد تا دچار حادثه نشوند.
بعد مسئولان وقت رادیو ایران
تصمیم گرفته بودند تا مشابه این رادیو را نیز در ایران داشته باشند.
رادیو دریا در 25خرداد 1351 در چالوس برنامه های خود را آغاز کرد.
برای اجرای آن شهر چالوس درنظر گرفته شد. چالوس آن زمان با دریا 4 کیلومتر فاصله داشت.
و آب هنوز پیشرفت نکرده بود و جاده کناره ای وجود نداشت.
با تراکتور، رنجرور و لندرور از روی ماسه ها، تپه ها و کتل ها و شن زارها به ساحل دریا رسیدیم.
سال اول در چادر کارکردیم و تمام برنامه رادیو دریا را در یک فرستنده کوچک اجرا می کردیم.
در آن سال از چالوس جاده ای
به دریا نبود. ما یک خط به نام خط 8 تاسیس کردیم و رفتیم ساحل مستقر شدیم. ارتش یک
چادر پشه بندی به ما داد تا در آن موقع فصل، پشه ها ما را کباب نکنند.
اعضای این تیم رادیویی ده
نفر بودند. وقتی رادیو دریا شکل گرفت مقرر شد همچون رادیو ساحل پراگ برنامه داشته
باشیم. با این تفاوت که علاوه بر برنامه های راهنمایی مسافران، برنامه های تفریحی
نیز اجرا شود. و مدت این برنامه ها همه ساله از 15 خرداد تا 15 شهریور باشد.
شکل و محتوای این برنامه ها که از 7 صبح تا 7 شب ادامه داشت شامل راهنمایی مسافران بود که در کدام منطقه باید شنا کنند. بیماریهای آب را تشریح می کردیم. آدرس کمپ و پلاژ و رستوران را برای مردم اعلام می کردیم.
موسیقی پخش می شد. نشانی پارکینگ و مراکز درمانی را می خواندیم و حتی درباره وضعیت جاده ها نیز به مسافران بین راهی هشدار می دادیم.
از برنامه های رادیو دریا،
علاوه بر برنامه ویژه دریا، که از ساعت 9 صبح تا یک بعدازظهر ادامه داشت پخش خبر،
و برنامه ناهار با موسیقی و شام با موسیقی بود که آهنگهای ملایم خارجی را پخش می
کرد و هر نیم ساعت خبرهای کوتاه نیز پخش می شد. بعدازظهرها برنامه مخصوص دریا از
ساعت 3/30 تا 6/30 عصر بود.
از عوامل اصلی برنامه های رادیو دریا جمشید عدیلی و همسرش مولود کنعانی، منوچهر
نوذری ، ژاله علو، مولود زهتاب، فریدون توفیقی، ایرج فهیمی، محمود امینی و محمود معلمیان
بودند .
حیدر صارمی، هرمز شجاعی مهر
و چند گوینده دیگر نیز پس از انقلاب با رادیو دریا قبل از تعطیل شدن همکاری
داشتند. از کارکنان محلی نیز میردار، ادیب، قاسمی، موسوی، صفری و دیگران بودند.
به خاطر شرجی بودن و گرمای
هوا هر 15 روز همکاران عوض می شدند ولی شاهرخ نادری تهیه کننده، منوچهر نوذری،
جمشید عدیلی و مولود کنعانی گویندگان دائمی رادیودریا از سال 1351 تا سال 1357
بودند.
در سال 51 رادیو دریا جاده
نداشت. جاده رادیو دریا از سال دوم احداث شد.
در سال 1352 تعداد چهارمغازه کنار بانک ملی چالوس مقابل کلانتری دچار آتش سوزی شد و هر 4 مغازه به کلی در آتش سوخت و از بین رفت.
پشت این مغازه ها هم شن زار بود و آبادی وجود نداشت. به همت رادیو و تلویزیون این چهار مغازه سوخته شده خریداری شد و موجبی شد برای جاده رادیو دریا و راه باز شد .
و به قول معروف رادیو دریا
باعث شد تا چالوس به دریا راه پیدا کند. فاصله این مغازه ها در مرکز شهر چالوس تا
دریا 4 کیلومتر بود. راهی باریک و شنی که بعدها تعریض و تبدیل به بلوار و آسفالت
شد و پلاژها، ویلاها و ساختمانهای جدید در آن دایر شد.
دریا در آن ایام بیشتر به کمک ویلاسازی در متل قو به مسافران معرفی شد و به مرور
در سایر نقاط ویلاسازی شد و مسافرتهای تابستانی رواج یافت.
آن زمان بیشتر این جاده ها کنار شالیزار و جنگل بود. چالوس برق نداشت و نهایت یک پست برق 63 هزار کیلو وات بود که فرودگاه و هتل هایت و بعدها رادیودریا از آن استفاده می کردند.
تمام اطراف باغ مرکبات بود و
به تدریج ساختمان سازی شد. چالوس شهر کوچکی بود که فقط یک پل بزرگ داشت. آن موقع
مسئولان شهر چالوس از مسافران می خواستند با خودشان نان همراه بیاورند.
رادیودریا چهار شماره تلفن داشت که در سال دوم به جمع آنها اضافه شد .
از شماره تلفن های رادیو دریا
3031 تا 3034 و 2341، 2342 و 4289 و کد ارتباطی آن 02451 بود.
پس از انقلاب رادیو دریا مدتی با اجرای هرمز شجاعی مهر، سید عباس حسینی، ابوالقاسم
عبدالهی. خانم وفایی و چند تن از گویندگان رادیو ایران، رشت و ساری هم فعالیت داشت.
در سال 1364 رادیودریا دوباره راه اندازی شد و موجب شادی مردم و رفاه اهالی و
مسافران تابستان گردید.
قدرت فرستنده رادیو دریا ابتدا 2 کیلووات بود که بعد با تجهیز امکانات به دو
فرستنده ده کیلوواتی افزایش یافت و صدای آن غروب و شب در بیشتر نقاط کشور شنیده می
شد.
نادری درباره فرستنده رادیو دریا و شدت علاقه مردم می گوید:
رادیو دریا در چالوس با یک تیم ده نفره و دو تا فرستنده ده کیلو واتی که آنها را با هم رله کرده بودند شده بود یک فرستنده بیست کیلو واتی که از 7صبح تا 7 شب در 3 ماه تابستان برنامه پخش می کرد.
و با اینکه فرستنده بیست کیلوواتی بود از یک طرف به آستارا و اردبیل منتهی می شد و از طرف دیگر به گرگان و بندرترکمن، و شبها صدای رادیو دریا تا آبادان و خرمشهر هم می رفت.
شبها آلودگی صوتی کمتر است و
برنامه های رادیو برد بیشتر پیدا می کنند. یکبار طوماری به رادیو آوردند که طی آن
اهالی باکو آذربایجان امضا کرده و گله کرده بودند، چرا مدت برنامه رادیو دریا کم
است. چرا این برنامه برای تمام طول سال ساخته نمی شود و سه ماه اجرا دارد؟
به سه علت امکان حضور دائمی رادیو دریا نبود، هوا، جمعیت و نیروی انسانی.
چون فصل دریا تابستان است و مسافران در دیگر فصل ها از دریا استفاده نمی کنند و همین طور شرایط جوی از لحاظ امکانات فنی اجازه نمی داد. و از طرفی کل اعضای تیم برنامه رادیو دریا ده نفرند که روی هم با هنر پیشه های مهمان به 15 نفر می رسید و امکان نبود، این 10 یا 15 نفر یکسال در شمال بمانند و برنامه اجرا کنند.
رادیو ساری هم در تمام سال برنامه خودش را دارد.
شاهرخ نادری با ذکر خاطره ای از رادیو دریا گفت:
یادم می آید یک روز در تهران میدان ارک مشغول برنامه ریزی بودیم برای رادیو دریا، که آقایی به دیدن من آمد و سئوال کرد آیا امسال هم رادیو دریا برقرار است؟ پرسیدم چطور مگر؟ جواب داد چون می خواهم تعداد چهارهزار تا رادیو ترانزیستوری به قیمت 3 هزار تومان بخرم و در هنگام اجرای برنامه رادیودریا در شمال آن را 5 هزار تومان بفروشم. و می خواستم قبل از معامله از طرف شما خاطر جمع شوم.
همه اینها نمونه هایی از استقبال مردم بود. علاقه به رادیویی که خواندن خبرهای غمگین در آن قدغن بود. یکبار اطلاعیه درخواست خون پخش کردیم تلفن زدند گفتند: یخچال ندارند برای نگهداری خون که یخچال هم دادند.
رادیو دریا بر روی موج متوسط ردیف 1215 مترپخش می شد ..
ادامه مطلب

غيرت يعني :
زن مورد علاقه ات هرگز احساس تنهايي و بي پناهي نكند و بین زن و مرد حقیقت حکم نماید.
چند خطی از کتاب «فاجعه خاموش (قتل های ناموسی)» به قلم پروین بختیار نژاد *** در اینجا نقل می شود.
***
"شیدا زن 16 ساله مریوانی که یک کودک 2 ساله نیز داشت ... در حال حرف زدن با مردی در خیابان توسط برادرش به قتل رسید.
مردی به علت سوءظن به همسرش او را پس از 29سال زندگی مشترک در برابر دیدگان فرزندانش به قتل رساند.
خانوادهای در خوزستان در کیف دختر خود کارت تبریکی بدون امضاء یافتند. دختر توسط عمویش به قتل رسید و خانواده آن دختر قاتل را بخشیدند.
سعیده دختر 14 ساله بلوچستانی به دلیل شک پدر به او، به وسیله پدر، برادر و دوستان برادرش سنگسار شد و به قتل رسید.
دلبر خسروی، دختر 17 سالهای در دهی نزدیکی مریوان، به دلیل داشتن قصد طلاق از همسر ناخواسته و اجباری خود، توسط پدرش سر بریده شد.
مردی 46 سالهای همسر صیغهای و نوجوانش را که 15 سال بیشتر نداشت به دلیل سوءظن با ضربات چاقو مجروح کرد و مردی که در خیابان در حال حرفزدن با او بود را با ضربات چاقو به قتل رساند.
در دزفول، جاسم که خود دارای سه زن بوده دختر 15 سالهاش را به دلیل اینکه فکر میکرد عمویش به او تجاوز کرده، سر برید.
باز در دزفول، مردی با سوءظن به همسر دومش و با ادعای اینکه پسرش متعلق به او نیست، سر وی و فرزند 7 سالهاش را برید.
زهرا دختر 7 ساله اهوازی زمانی که مادرش بر سر اختلافی با شوهرش (پدر زهرا)، به همراه وی به منزل پدریاش میرود، پس از بازگشت مورد سوءظن پدر خود قرار میگیرد. پدر به زهرای 7 ساله شک میکند که شاید زمانی که او در منزل پدربزرگش بوده، مورد تجاوز داییاش قرار گرفته باشد. وی با این سوءظن به دست پدر کشته میشود."
***
پروین بختیارنژاد در این کتاب تلاش کرده نمایی از فاجعه خاموش را به ما نشان دهد. مردهایی که او به ما نشان می دهد، مردهایی که سر دختر 7 ساله، خواهر 17 ساله و زن 15 ساله خود را می برند، مردهایی که هیچکدام "مرد رشتی" نیستند. اینان همه مردان باغیرتی هستند که از ناموس خود دفاع می کنند و واکنش آنها همخوان با انتظارات فرهنگی ماست، و از این رو برای ما خنده دار نیست!
ولی آیا واقعا اینطور است؟ آیا ماجرای قتل های ناموسی گریه آور نیست؟ اگر ما واقعا از هر مردی که زن یا دختر یا خواهر خود را با مرد دیگری می بیند انتظار نداریم که دست به جنایت بزند، چرا به جوک های رشتی می خندیم؟ وقت آن نرسیده که از خود بپرسیم فرهنگ خشونت ناموسی را چرا پذیرفته ایم؟
آیا بهتر نیست آرزو کنیم .. هیچ زن و دختری قربانی خشونت ناموسی نشود؟
***************************

http://img.irna.ir/1389/13890531/208179/208179-338669.jpg
نَمَد نوعی بافته سنّتی زیراندازی است که با پشم تولید میشود. در فرانسه به آن فوتر میگویند. برای تهیه نمد (نمدمالی) عمل بافتن انجام نمیشود بلکه با ایجاد فشار و رطوبت و حرارت، موجب درهمرفتن الیاف پشمی میشوند. دو خاصیت جعدیابی و پوستهای شدن ِ پشم امکان تولید نمد را فراهم میکنند.
پشمی که برای تولید نمد به کار میرود پشم بهاره گوسفند با الیاف بلند است. از صابون و زرده تخممرغ نیز میتوان برای بهتر شدن کیفیت کار استفاده کرد. مقدار پشمی که برای هرمترمربع نمد لازم است با مقدار پشم لازم برای تولید قالی برابر است اما چون زمان تولید نمد بسیار کوتاهتر است (حدود یک روز) قیمت آن پایین است. نمدمالی در استانهای مازندران، خراسان، سمنان، چهارمحال و بختیاری و … رواج دارد[۱].
روش تولید نمد
ابتدا نقش موردنظر را با پشمهای رنگی روی یک پارچه کرباس طراحی میکنند. سپس پشم حلاجی شده را روی تمام سطح پارچه قرار میدهند و پارچه کرباس را میپیچند. با ریختن آب جوش بر آن و فشردن مداوم کار، نمد تولید میشود. نمد مالی کاری طاقتفرسا محسوب میشود.برای مالیدن نمد در نقاط مختلف ایران روشهای مختلف وجود دارد استفاده از کتیرا در برخی نقاط رایج است.
http://dc541.4shared.com/img/Or3eiSmS/s7/0.23469780149603847/namad.JPG
در شهرستان رامسر و حومه
با اینکه نمد جایگاه زیادی در لوازم منزل مثل قالی و انواع فرشهای آکریلیک و ... ندارد ولی هنوز هم هستند افرادی که از طرحهای زیبای روی نمد جهت تزیین دیوارها و اتاق های خانه اشان استفاده می کنند. در شهرستان رامسر تعداد نمدمال ها که اغلب سن بیشتر از 50 سال دارند از تعداد انگشتان دست بیشتر نیست. راه اندازی شهرک نمدمالی در جواهرده ،برگزاری چند نمایشگاه صنایع دستی و شرکت در جشنواره های استانی و کشوری نور تازه ای در کالبد و جان این حرفه قدیمی تابانده است . راه اندازی کارگاه نمد مالی در موزه شمال و حمایت از این حرفه در اشتغال و افزایش درآمد افراد محلی و بومی نظیر نمد مال یحیی و نمدمال علی و نسل حلاجیان های رامسر توجه جدی مسئولین گردشگری استان و شهرستان را طلب می نماید.
منبع:
1-وبلاگ پوزخند(محمد رضا بهرامی)
2-کانون دوستی رامسر
هرچه سریعتر خود را از مسیر جنگلی و آسفالته رامسر به جواهرده با دنیایی از خاطرات شیرین گذشته می رسانم. شب را در جواهرده می خوابم . صبح خیلی زود که هنوز چاروادارها و راهنمایان محلی در میدان بالای جواهرده برای انتقال مسافران و بار کوهنوردان جمع نشده اند به سمت سلیمان چشمه راه می افتم. نرم نرمک از قسمت سلیمان چشمه در جواهرده بالا می روم . بارها از روی تپه تاک سَر گلبانگ خروسها و آواز گنجشک ها را شنیده و بیدارشدن مردم و حیات دوباره آنها را جهت گذراندن روزی دیگر از روزهای خدا با تلاش و کار و یا قدم زدن در میدان بالای جورده جواهرده و استراحت در زیر درختان کهنسال را به نظاره نشسته بودم. نسیم خنک صبحگاهی همراه با مه روح زندگی و نشاط را در من می تراود و مرا به رفتن وا می دارد. گام در آغاز راهی طولانی می گذارم. از منطقه نُمُد واش ِ، زلزلان دشت و کنار منطقه ای به نام دشت سرسبز بَرتُل رد می شوم که تابستانها پر از مارهای پر خط و خال است. کمی در کنار چشمه های بَرتُل با آبهای زلال و روانش می نشینم . کمی خستگی از تن به در کرده و از کنار چشمه پپی خان که زمانی اطراق گاه تاجران و گردشگران و مسافران خسته از سفر تجاری از قزوین و رودباربود، می گذرم. کمی پونه چیده و با خود به همراه می برم تا با ماست و دوغی که به همراه دارم توشه راه سازم. از چشمه به بعد مسیر دو تا خواهد شد. یکی به سمت راست از خط الرأس سیاه کند کوه و سرخ تله تا سماموس، قله افسانه ای و پر از رمز و راز که بام گیلان است. و یکی دیگر به سمت چپ که از خط الرأس کوه تا قله بلند سه برادر(سه برارگِه رَجه) که سه تکه سنگ به صورت نمادین روی آن نهاده شده تا راهنمای گردشگران و مسافران باشد. اما من راه سوم را انتخاب کرده و به سوی سراشیبی باغ دشت با چشمه معروفش رهسپار می شوم.بعد از آن مه غلیظ در داخل کمرکش کوه تاب و توان خسته من را بیشتر می آزارد. گویی راه را گم کرده باشم. بعد از لختی درنگ انبوه مه به کنار رفته و جاده اصلی مسیر هویدا می گردد. کمی آنطرف تر عده ای را سوار بر اسب و قاطر با دلی شاد و خواندن ترانه های محلی گیلکی می بینم. راهنمای محلی آنها را می شناسم. ادامه مسیر را از او پرسیده و به سوی مقصد روان می شوم.چه زیباست صدای کبک(زَرِج) و صدای چوپانها همراه با گله هایه شان و صدای واق واق کردن سگ چوپان که لرزه بر جان افراد ناآشنا می اندازند.از کمرکش کوه بالا رفته و بعد از طی مسیر راهپیمایی در حدود 6 تا 7 ساعت به چشمه معروف آب سیاه (چشمه داقُلِه) لپاسر می رسم. چون مدهوشی افتاده بر لب چشمه با خوردن چند جرعه آب گوارا و بسیار سرد رنج سفر را از تن می زدایم. نان و ماستی محلی همراه با کمی آجیل توشه راهم است آن را خورده و رو به آفتاب کمی دراز می کشم. اینجا وعده گاه دوستان و میعادگاه پرندگان و عاشقان طبیعت است. همه جا سبز شده و گلهای رنگارنگ با گون های زیبا تمام دشت را پر کرده اند.
"وَه! اینجا هوا چه پاک و سالم است." از گذرگاهی تنگ به نام تنگ گولو
(سوراخ حرام و حلال ) تا روستاهای اشکورات دو سه ساعت راه بیشتر نیست.تابش آفتاب
تا عمق جان نفوذ کرده و پوست صورت را برنزه می نماید. کنار خانه های با مصالح محلی و سنگ چین نشسته و کمی با راهنما گپ می زنم. چای را خورده و بعد از
خداحافظی دوباره رهسپار می شوم. این راه
طولانی را باید برگردم . خدایا رفتن در سراشیبی بسیار سخت تر از رفتن در سربالایی
هاست. تمام هوش و توان خود را جمع نموده با یک یا علی گفتن دیگر می توانم خود را
به داخل مسیر اصلی انداخته و طی طریق نمایم. اما این بار از قله سه برادر سر در می
آورم. خانه های زگالی با پوشش لَت به سر جواهرده همچون نقطه ای در برابر دیدگانم
نمایان می شوند. در بین راه سری هم به قسمت یخدان طبیعی سَه بُن(زیر سایه) در کنار
رودخانه خروشان زده و بعد از گذشتن از کوه کوچک
به شکل دیگ ولی پر رمز و راز (لِوی گِه تله) که وجه تسمیه آن هنوز در هاله
ای از ابهام است به صیغل محله(سَغِل محله) که گویی روزگاری بسیار آباد و محل سکونت
و کارآهنگران محلی جواهرده بود می رسم. چند عدد نان خریده و بعد از اذان مغرب به
خانه می رسم.
"گذراندن روزی خوش با خاطراتی خوشتر".
لپاسر ییلاق جواهرده رامسر
لپاسر
دشتی نسبتا هموار که کوههای مرتفع آن را احاطه کرده است . این دشت دارای آب و هوای سرد کوهستانی است . مراتع آن انباشته از انواع گونه های مرتعی و مشابه چمنزارهای انبوه آلپی است و از نوع درجه یک می باشند . در لابلای علوفه انواع گونه های گیاهان دارویی وجود دارند که یکی از جاذبه های فصل بهار و اوایل تابستان محسوب می شود . چندین گونه گَوَن نیز در آن یافت می شود که در تیرماه گل می دهند . حاشیه لپاسر بخصوص در دامنه های شرقی به نام «یال باکد»(یال به زمین افتاد)و دامنه های جنوب غربی به نام «شِلی سرا» انواع کَل و بز وحشی وجود دارند . وفور حیوانات به حدی است که محیط زیست در ورودی شمالی لپاسر پست محیط بانی احداث کرده و محیط بانان اداره محیط زیست رامسر درآن مستقر هستند .
چندین گاوسرا در مدخل ورودی به لپاسر از مسیر باغ دشت وجود دارد که جاذبه
طبیعی قابل توجهی است .در لپاسر کربلایی تقی نیز از دیر باز به رسم آبا و
اجداد گاو نگه می دارد . و در شهریور ماه به سمت جلگه کوچ می کند . در
دامنه های مجاور لپاسر چندین گوسفند سرا قرار دارد . این سرا ها در تابستان
آباد است و تولیدات سنتی دامی و روش دامداری سنتی را به رسم آبا و اجداد
ادامه می دهند . و همزمان با شهریور به سمت مراتع جنگلی وجلگه کوچ می کنند
.
در محل اصلی لپاسر علاوه بر زه آب ها که از ذوب یخ برف در محل تجمع می کنند
دو چشمه اصلی وجود دارد . چشمه ای در ضلع جنوبی دشت به نام چشمه لپاسر که
بعضی آن را «شاه چشمه» می گویند و علت نیز پر آبی آن است . آب این چشمه
تاثیر زیادی در دستگاه گوارش دارد و و در هضم غذا و بالا بردن اشتها نقش
بسیار زیادی دارد . بر خلاف بسیاری از چشمه های مناطق کوهستانی به هیچ وجه
نفخ معده تولید نمی کند .

خانه های سنگ چین جهت اطراق کردن و استراحت مسافران و گردشگران
پَئر: وَچِه وَرِس می چُم دَرِ سَر نی یَه! بی غیرت!
پدر: پسر بیدار شو.چشم به راه کسی هستم! بی غیرت!
وَچِه: چی با مگر. هوتُه بُشو هُتَه هَم هَنِه.
پسر:چطور بود مگر. همانطور که رفت همانطور هم می آید.
پَئر: اَندی مو فَل و فول دعا بوخواندِم. هر کس و ناکسِ رو بی گَتِم تا این کار سَر بَسَّه. تا وی دَس وی جیب دِل بُشِه.
پدر:آنقدر دعا کردم.به هر کس و ناکسی رو انداختم تا او سرکار رفت .دستش به داخل جیب خودش برود.
وَچه: خا وَسّا کُن . دَم به ساعت اونو کاره می سر دِل زنِه. می چُمِ مداد کَشِنِه!1
پسر: بس کن. هر ساعت کار او را به رخ من می کشی. سُرمه (مداد)به چشم من می کشی(یادآوری می کنی)!!.
پَئر: کار خا عار نیَه. اَلَن چای چینی وَقتِه، پرتقال پیوند زَئنِ وقته، سیب زمینی کاری،برنجکاری وقتِه. هِسّه خرما بیا دهان ما. یِه کَم بَجنب.پُز عالی جیب خالی!.
پدر: کار که عار نیست. الآن وقت چیدن چای،پیوند زدن پرتقال، سیب زمینی و برنجکاری هست. آماده هست خرما به دهانش بیایید(تلاشی نمی کند).کمی بجنب. پز عالی است ولی جیب خالی دارد.
وَچِه: ای کارها در خور شأن مُو نِیَه. مو لیسانس از فلان جا هگیتِم.
پسر:این کارها در خور مقام و منزلت من نیست. من لیسانس از فلان جا گرفتم.
پَئر: مهم نیَه تو کی یِه و چی کار کانِه. مهم اینِه که هرکاری یَه انجام دَنِه خوب و به بهترین وجه اونو انجام بدی تا مملکت آبادا باشِه.
پدر: مهم نیست تو چه کسی هستی و چه کاری انجام می دهی. مهم این است که هرکاری می کنی آن را خوب انجام بدهی تا مملکت آباد شود.
لاک تراشی و کندن تنه درختان تنومند و قطور توسط عده ای از اهالی ساکن در روستاهاهای ییلاقی و جلگه نشین به نام کَچه تاش ها و یا لاک تراش ها انجام می شد که به مهارتی بیش از اندازه یک نجار و چوب تراش معمولی نیاز داشت.
![]()
لاک تَشت (معرب طَشت)
در این گونه تشت های چوبی برای تهیه خمیر نان های خانگی، فشردن و پوره کردن برخی میوه جات نظیر انار ترش جهت تهیه رب و غذاخوردن جمعی گالش ها از آن با کمک قاشق چوبی اندازه ملاقه(کَچِه) و غیره استفاده می شد.
سینی چوبی (سینی یکپارچه و گرد از جنس چوب به قطر 50 سانتیمتر(بَرپاج)
با کمک سینی چوبی با قطر حدودی 50 سانتیمتر که به آن بَرپاج می گویند نسبت به صاف کردن و باددادن حبوبات و تمیز کردن غلات خصوصا دانه های برنج از گرد و خاک و بذر علفهای هرز در گذشته استفاده می شد.
ناو (تهیه دوشاب از خرمالو جنگلی با کمک نیم تنه درختان قطور به شکل قایق)
http://img4up.com/up2/39703133745470253629.jpg

از نیم تنه درختان نیز به شکل ناو (عدد هفت) میوه جات جنگلی نظیر خرمالو جنگلی (دیو اَرباه) را ابتدا با پا کوبیده و سپس ناو را به شکل مورب در محلی دور از دسترس حیوانات اهلی قرار می دادند تا شیره خرمالو در طرف دیگر ناو جمع گردد و بعد آن را در کوزه ذخیره می کردند.
روش کار:حدود يك متر از كل ناو را با تخته اي جدا مي كنندو سوراخي در آن تعبيه مي كنند ومقداري «كولوش-ساقه ي برنج» را در جلوي سوراخ قرار مي دهند كه نقش آبكش را داشت
«اَرباه»را در قسمت بزرگتر ناو مي ريختند وآن را با چوبي سرپهن به شكل «كوبه» له مي كردند وبعد كمي خاكستر هيزم يا پوست برنج (=فلfal) روي آن ميريختند و بعد لگد ميزدند. لگد زدن به تناوب انجام مي گرفت پس از لگد زدن و چنگ زدن ناو را كمي به طرف خالي ظرف بلند مي كردند تا «شيره» به دست آمده از آن سوراخ به ظرفي ديگر مثلا «لاک تشت» منتقل گردد.زماني كه شيره ها كاملا چكيده شدند آن را در ديگي مي ريزندو روي اجاق مي گذارند تا بجوشد و كف سفيد روي شيره را دور مي ريزند و گرما ميدهند تا آبش بخار شود.
در طب سنتي به بيماران بيماري «فاويسم» و زردي (يرقان) اربه دوشاب مي خوراندند كه خاصيت درماني داشت. ار آنجا كه دوشاب داراي طبع گرم است بيشتر در فصل زمستان مصرف مي شود.
در زمستان «اربه دوشاب»را با برف بهم مي آميزند و مي خورند كه به آن «ورف دوشاب» مي گويند.همچنين برنج و یا گندم برشته شده را با دوشاب مخلوط مي كنند و به عنوان تنقلات استفاده مي كنند.
مردم رامسر و حومه در صبحانه کته پلو (چا پُلا)را با دوشاب می خوردند و آنگاه به محل کار کشاورزی و زمین برنجکاری می رفتند که هنوز محلی در رامسر به نام "چاپُلا بیجار" نزدیک زکی محله و در محدوده منطقه لوله گاز وجود دارد.
پیاله چوبی (کاسه یا تاس)
واحد معاملات جنسی بین تُجّار و کشاورزان بود. وزن غلاتی نظیر گندم ، جو، برنج و غیره در آنها استاندارد بود. و هر استاد کچه تاشی(قاشق چوبی تراش) نمی توانست میزان دقیق غله را در حجم معینی از کاسه چوبی تعبیه نماید و به مهارت خاصی نیاز داشت.
اصطلاح لاک آو زدن
در گذشته از گاو نر برای شخم زدن زمین با گاو آهن و تسطیح آن( و ده مَرده زدن و غیره) استفاده می شد. بعد از اتمام کارهای زراعت برنج، گاوها را در محوطه ای باز در کنار رودخانه و با کمک تشت های چوبی(لاک و تاس(پیاله چوبی) کاملا تمیز شسته و از آنها برای باربری و هنگام کوچ کردن به ییلاقات اطراف استفاده می کردند. لاک آو زدن نشانه پایان کار یک گاو نر در جلگه بود .
توسط افراد غیر ماهر نیز از چوب لت، لنگه درب، نردبان،صندوق چوبی ذخیره غلات ،دستگیره داس و تبر و ... نیز ساخته می شد .نمونه هایی از این ادوات چوبی در محل موزه شمال در رامسر در معرض دید بازدیدکنندگان گذاشته شده است.
منبع مورد استفاده:
http://www.brn.blogfa.com/post/14گیلان دیروز
منبع:
نصیرمحله http://nasirmahaleh.persianblog.ir/1390/6
تارنمای ده یاری جواهرده http://www.javaherde.com/index.php?option=com
تا اواخر قرن 20 تمام خانه های روستایی گیلان و مازندران خونه گلی و زگالی Zegali و دار ور چین Daar var chin بودند، ساخت و نگهداری این خانه ها مشکل بود، و به مرور با گذشت زمان بسیار گرانتر تمام می شد. با وجود فراوانی و ارزانی سیمان و آهن ، مردم خونه گلی را فراموش کردند، خانه هایی که بخاطر ساختاری از گل و چوب و پوشال و سفال، در آنها عایق بندی کاملاً رعایت شده بود. با داشتن سبک معماری در تابستان ها خنک و در زمستان گرم بود، همچنین حرارت مرکزی (اجاق هیزمی=کَچال) داشت، که از هیزم و ذغال بود، یعنی کنترل انرژی رعایت شده بود.
در شهرستان رامسر و ییلاقاتاسکلت خانه گلی از ستون های قطور درختان راش، شمشاد و بقیه نظیر شاقوز (شب خُسب) تشکیل گردیده، پوشش روی خانه ها با مهارت خاصی از تخته های تراشیده شده به ابعاد 30*40*5 سانتیمتر (و یا کمی بزرگتر تا 50 سانتیمتر) و به صورت روی هم قرار داده می شدند که با شیب پشت بام در حدود 25 تا 30 درجه آب و نزولات جوی را به طرف بیرون (اصطلاح گیلکی چِچِل دُم= چکه انداز) هدایت می نمودند. به دلیل عدم وجود میخ آهنی در گذشته روی لت ها را با سنگ می پوشاندند تا توسط باد و غیره از محل اصلی خود جدا نشود.
خانه های گلی شمالی نمونه های بی مانند تاریخی هستند، آنها محیطی آرام و دور از دغدغـه زندگی شهری دارند، برای آنهایی که رویای زندگی در طبیعت را دارند، و تجربه دیگری از اقامت در کلبه چوبی و گلی، نظیر هتل گِل جواهرده از نمونه های بی مانند تاریخی است.
خانه های زگالی:
هم اکنون نیز در بسیاری از نقاط جهان خانه هایی بدوی وجود دارد، که با چوب ساخته می شود. خانه های روستایی شمال ایران را که به خانه های زگالی مشهور است، می توان نمونه ای از این بناهای بدوی دانست. چار چوب و اسکلت این خانه ها معمولاً چوبی است، و در چهار دیواری آن از جست های بلند و باریک درخت انجیلی، که دارای چوب سخت و مقاومی است استفاده می شود. جست های مزبور را در اصطلاح محلی شوش می نامند، آنها را به فواصل مساوی در حدود چهار انگشت نصب می کنند. شوش را معمولاً با پوست شاخه های درخت لرک که دارای الیاف محکمی است، به اسکلت بنا وصل می کنند. پس از آنکه ساختن کلی اسکلت و نصب درب و پنجره و روزنه های لازم تمام شد، فواصل شوش ها را با گل پر و مسدود می سازند، و بدین طریق دیواری عایق ایجاد می کنند. بام این خانه ها با کلش برنج و گندم و علف هایی به نام گالی پوشیده می شود، شیب بام را حتی المقدور زیاد می گیرند، تا باران های شدید و مداوم شمال به درون خانه نفوذ نکند.
هتل گل جواهرده رامسر
نخستین هتل جواهرده رامسر به نام هتل گِل در تنگدره جواهرده در نزدیکی آبعلی توسط جعفر قلی امیری در سال 1342 به عنوان رستوران و سپس در سال 1348 هتل گِل راه اندازی شد. این ساختمان در دو طبقه ساخته شده و تمامی مصالح به کار رفته در این هتل همان مصالح بومی از گل و چوب و با سقف شیروانی حلبی است. در حقیقت هتل گل، هتل زگالی Zegali است. ساخت و نگهداری این گونه خانه های گلی و زگالی در گذشته هم مشکل و سخت بود و به مرور زمان به سبب گرانی چوب و استاد بنا و نجار بسیار گران تمام می شد. البته این گونه خانه ها در مناطق شمالی از نظر انرژی بسیار با صرفه تر است، هر چند که هزینه ابتدایی آن بسیار سنگین تر تمام می شود و قابلیت افزایش بیش از دو طبقه را ندارد.
خانه های داروَرجِن:
اشخاصی که در قلب جنگل زندگی می کنند، و به چوب و درخت دسترسی دارند، خانه خود را بزرگتر و با اسلوبی بهتر و راحتر می سازند، این گونه خانه ها را دارواجن می نامند. بدین طریق که تنه درختانی را که 15 ، 20 سانتیمتر قطر دارند پوست می کنند، و دو به دو به طور افقی و به موازات هم قرار می دهند. دو انتهای آن را هم کمی با تبر گود می کنند، و دو تیر دیگر عمود بر دو تیر قبلی و بر روی آنها نصب می کنند، و بدون به کار بردن میخ یا طناب یا استفاده از پوست درخت آنها را به هم متصل می سازند، لای آنها را با گل مسدود می کنند و ساختمانی محکمتر و کاملتر از بناهای زگالی دیگر به وجود می آورند. سقف این ساختمانها نیز به وسیله تخته هایی به نام لت از چوب بلوط یا چوبی دیگر و گاهی هم با گالی پوشانده می شود. طرز چیدن و نصب لت از حاشیه سقف به سمت داخل و خط الرأس شیروانی می باشد، تا آب باران بتواند از روی آن بدون آنکه به رون اطاق ریزش کند به پایین سرازیر شود. بسیاری از این بناهای روستایی بزرگ و در دو طبقه بوده، گاه کلیه اهل منزل اعم از خانواده صاحب خانه و پیشکار در طبقه فوقانی، خدمتکار و چوپان در طبقه پایین زندگی می کنند، حتی دامها در بخش کم ارتفاع هم کف جا دارند. نقاطی از کوه های البرز در بخش ارتفاعات شمالی که در آنها چوب کافی در دسترس نیست از سنگ نیز استفاده می شود.خانه ییلاقی اکثر مردم رامسر در جواهرده و خانه بزرگ مرحوم میرعبدالباقی در میدان بزرگ جواهرده(محل برگزاری جشن ها و کشتی گیله مردی و ورزش اهالی) در پشت درمانگاه فعلی به صورت دارورجِن است و از استحکام مناسبی در مقابل زلزله برخوردار هستند.امروزه در نقاط روستایی رامسر و جواهرده و غیره لانه مرغ و خروسها و اردک و ... را با این روش می سازند.

افسانه هفت برادر در فولکلور کشورهای مختلف خصوصا در آسیا و اروپا وجود دارد که شکل دب اکبر (خرس بزرگ)شامل هفت ستاره راهنمای مسافران و گردشگران در آسمان خودنمایی می نماید. بسته به شرایط جغرافیایی، فرهنگی و اجتماعی مردم اسطوره ها و افسانه ها نیز با استمداد از طبیعت اطراف مردم متفاوت است.
یکی از این مشکلات جمع آوری افسانه ها به گفته سادات اشکوری، اصرار راوی بر به کار بردن واژه هایی است که «به نظر او عظیم جلوه می کند». مولف درباره دلیل به کار بردن این واژه ها از سوی راوی افسانه، نوشته است؛ «گویی غراویف بی ادبی می داند در حضور گردآورندگان از شهررسیده، افسانه یی روایت کند که در آن افسانه، موش، روباه، شغال، گرگ و... نقشی داشته باشند.» آن طور که سادات اشکوری در همین مقدمه نوشته است، او این افسانه ها را به اتفاق پروفسور الول ساتن گردآوری کرده و از کل افسانه های گردآوری شده، این مجموعه را به فارسی برگردانده است.
بخشی از افسانه «هفت برادران» آقای سادات اشکوری را با هم می خوانیم؛ «فردا شب که شد، برادر بزرگ تر رفت و در طویله خوابید. نیمه شب بود که خواهر با قنداق وارد طویله شد و دوتا از مادیان ها را بلعید و رفت. برادر با خود گفت؛ این چه اعجوبه یی است که مادر ما زاییده، خدا عاقبت ما را به خیر کند.
فردا شب که شد، برادر بزرگ تر به مادر گفت؛ ای مادر، از این خواهر حذر کنید که ما را هم خواهد خورد. مادر گفت؛ خیر نبینی، پسر؛ برو گمشو، خداوند یک دختر به ما داده، چشم نداری او را ببینی؟ برادر گفت؛ این اعجوبه پنج تا گاو و دوتا مادیان ما را خورد، خودم دیدم. مادر گفت؛ چنان نفرینت می کنم که از جا نجنبی. برادر گفت؛ آنچه من دیدم، شما ندیده اید؛ این است که من دیگر جرات ندارم در اینجا بمانم و از پدر اسبی خواست و گفت؛ این خواهری که ما داریم یک ده برایش کم است. من می خواهم بروم. پدر اسبی به او داد و او سوار بر اسب شد و رفت به ولایت دیگری و در آنجا با زن بیوه یی ازدواج کرد و ماندگار شد.»
ادامه مطلب
