تئاتر رادیویی گیلکی (برق بوشا) پنجشنبه بیست و نهم دی ۱۳۹۰ 8:47

مادر: شِمِه خانِه خدا آباده کونِه. تا بِِمِم یِه کلمه قرآن بُخوانیم برق دوروشتِه.

مادر: خانه اتان را خدا آباد کند. تا آمدیم یک کلمه قرآن بخوانیم برق رفت.

 

پسر: اَمِه گِل چراغ دل نفت دِنی یَه. بُشوم چراغ سوتکا بیارِم.

پسر: داخل چراغ گلی(با پارچه کهنه به جای فتیله کار می کند) ما نفت نیست می روم و چراغ زنبوری را می آورم.

 

مادر: تی خانه آوِدان. یِه نفت کِچَه هم دوگروز هنِه گیتی بی.

مادر: خانه تو آباد. یک چکه نفت هم که دیروز نخریدی!

 

پسر: اصلَن تقصیر ادیسونِه . امه زیندگی همه چاکُرده برقی. دِبار مَگِر مُردوم چُطور زیندگی کُردنابان.

پسر: همه تقصیرها گردن ادیسون است. همه زندگی ما را برقی کرد. در گذشته مگر مردم چطور زندگی می کردند.

 

مادر: دِبار یخچال و تلویزیون داو نابا تا بنیشِن سریال ثریا نیگا بوکونِن . فریزر دل نان بُخوارِن ، صبح اداره دل  دال چُرت بزِنِن .

مادر: در گذشته یخچال و تلویزیون نبود تا بشینند و سریال ثریا را تماشا کنند. نان داخل فریزر را بخورند و صبح در اداره چُرت بزنند.

 

برق بعد از گذشت دو ساعت وصل شد.


مادر: پسر جان چراغِ دُرزَدِن. لامپِ تَشا کُن(سُویا کُن).

مادر: پسرجان چراغ زنبوری را خاموش کن و کلید لامپ برق را بزن.

 

پسر:مار خبر داشتِه برق ادیسون کشف نوکورده با ادیسون لامپ کشف بوکورده با!!!!

پسر: مادر خبر داشتی برق را ادیسون کشف نکرده بود بلکه ادیسون لامپ را کشف کرده بود!!!!

 

مادر: چی فرقی کانِه مگر این ضرب المثل نیشنا وُسی بی

(نشنیده بودی):

 "به اسم عیسی به شکم موسی"

 

نوشته شده توسط محمد ولی تکاسی  | لینک ثابت |

تئاتر رادیویی گیلکی (خواستگاری) یکشنبه بیست و پنجم دی ۱۳۹۰ 11:3

 

پدر: وَچه بُشو گاو پالِفِه کِرات پیله داکون ، گوسِندِ شانِ رُجام بُکون.

پدر: پسر برو برای گاو میوه لیلکی بریز و به گوسفندها غذا بده.

 

مادر: اَخِّه می وَچِه گِه چیکار دارِه، وی نیل خُم زَئه بابا، پدر عاشقی خوبِ  بُسوجِه. می وَچِه گِه روح بُشو.

مادر: آخ، به پسر من کاری نداشته باش، او سر کلاف را گم کرده. پدر عاشقی بسوزد .روح بچه من در گیر یار است.

 

وَچِه: چَشم پَئر جان.

پسر: چشم پدرجان.

 

پدر: عاشقِ چُم کوره گوش هم کَر، خیال کانِه هَمسادِه کورِه.

پدر: چشم عاشق کور و گوش او کر است. خیال می کند همسایه کور است.

 

مادر: دوس داشتِن در هیچ مرامی نینگ نیَه فقط خوجور جا دِل  دُرون بیشی بی!

مادر: دوست داشتن در هیچ مذهبی ننگ نیست. فقط قاطی آدمهای خوب بشود!

 

پَئر: اَلَن تِسکه پِسکِه گِه شان خا زن زنیدگی نِیَن، طیفلی گِه شان.رِسلَه یِه پُلا پات ِ نُدانِن، وَچه داری ایشانِ پیشکَش.

پدر: الآن دخترهای نازک و نارنجی زن زندگی نیستند. غریبه ها. نمی توانند به طرز درستی پلو بپزند. بچه داری پیشکش آنها.

 

مادر: در عیوَض دَرس بُخواندِن، دکتر مهندس صَحرایَه بِگیت دارِه

مادر: در عوض درس خوانده هستند. دکتر مهندس در دشت و صحرا پر شده است.

 

پدر: اَلَن پَرتقال دارشان هم خوشترِرَه مهندس دکتر بیَردِن.

پدر: الان درخت پرتقال هم مثل برگهای خود دکتر مهندس دارد.

 

وَچِه: مِرِه ویلا کونین، بِدَه خوشتِه تَشِ همرَه بُسوجِم.

پسر: من را رها کنید. بگذارید با آتش (عشق) خود بسوزم.

 

پدر:پسر می گبِ گوش بوکون اُ خانواده اَمِه وصله نِیَن، کمی هم آخر عاقبت خوشتِرِه فکر دَکِه. تی چُم شانِ دُرُس وازا کُن بِن کِمین رایَه کِمتان وِرایَه.

پدپدر: :پسر حرف من را گوش کن. آن خانواده وصله ما نیست. کمی پدر:هم به عاقبت خودت بیاندیش. چشمهایت را باز کن ببین کدام راه است و کدامیک غیر راه است.

 

مادر: می وَچِه گِه رَه صحرا کیجا کَلِسِه، اَمَّه یکی یَه بابُردی بی وی سرو کول بیشکِس  نیا بو.

مادر: برای پسرم دختر فراوان است. اما با یکی ازدواج نماید که پر شر و شور نباشد(خانواده دار باشد).

 

وَچِه: مو فقط هونو خَنِم.

پسر: من فقط اورا می خواهم.

 

پدر: پسر از خر شیطان بِیَه به جیر

پدر: از خر شیطان پایین بیا

 

یک هفته بعد:

پسر دختر مورد علاقه اش را در شهر دیگری با یک نفر دیگر می بیند. با خود می گوید شاید پسرهایی باشند که مثل این دختر طرفشان را سر کار می گذارند اما آن پسر من نیستم.

 

وَچه: پَئرجان، مو مُنصرف بابام بیشم مِرَه خواستگاری.

پسر: پدرجان، من از آن دختر منصرف شدم برویم برایم خواستگاری کنید.

 

پدر: کوجار بیشیم چَرِه هولَه گِت نیَه؟

پدر: کجا برویم ، چرا دستپاچه شده ای؟

 

مادر: بیشیم همساده کیجا خانه. هرچی باشه فامیل و آشنا تی گوشتِه بُخوارِه تی استخوانِ نیگَنِه(تَنِوَدَنِه)

مادر: برویم خواستگاری دختر همسایه، فامیل و آشنا اگر گوشت تو را بخورد استخوانت را دور نمی اندازد.

 

وَچه: خدا را هزاران مرتبه شُکر چال دِل نَکِتِم.

پسر: خدا را هزاران بار شکر که داخل چاه نیافتادم.

 

خدایا

"چشم بصیرت جوانهای مارا خوب وازا کُن تا دام نَکِّن"

"چشم دل همه جوانهای ما را باز کن تا وارد تله (نااهلان) نیافتند"

به حق هرچی قشنگ کیجایَه بُگین الهی آمین

نوشته شده توسط محمد ولی تکاسی  | لینک ثابت |

رادیو جواهرده(برنامه بیست و دوم) پنجشنبه بیست و دوم دی ۱۳۹۰ 8:59

ترانه های مازندرانی

هرکدام  از این ترانه ها چون ذرات شکر مازندران اند که  از شهرت جهانی برخوردار هستند. ردیف های آهنگ مازندرانی و نغمه های دلنشین این نواهای برخاسته از طبیعت زیبای شمال سالهای متمادی است که سینه به سینه نقل شده اند و با همت جوانان و تحصیلکردگان این مرز وبوم رنگی تازه به خود گرفته و با شروع نُت نویسی با روش علمی و الحاق سازهای جدید روحی تازه در کالبد زمان ما دمیده اند.

این ترانه ها با حس و حال قدیمی هنوز هم در دل مردم زنده اند و طرفداران زیادی دارند.

جهت دریافت اطلاعات بیشتر می توانید به آدرس ذیل مراجعه فرمایید

http://www.mazandnume.com/?PNID=C


نوشته شده توسط محمد ولی تکاسی  | لینک ثابت |

تئاتر رادیویی گیلکی (مصاحبه) چهارشنبه بیست و یکم دی ۱۳۹۰ 12:7

خر: سِلام

اسب: علیک سِلام

 

خر: ای بگو مگو چی چی یَه(چی چی شِیَه)

خر: این بگو مگو(سر و صدا) برای چیست؟

اسب:مو نُدانِم، به گمانم خَر داغ دَرِن(کُردِه دَرِن)

اسب: من نمی دانم شاید دارند خر داغ می کنند.

 

خر: اَمَّه اسب گوشت آدمیزادَرِه با مُزِه تَرِه!

خر: ولی گوشت اسب خوشمزه تر است.


اسب: بهر حال آدمیزاد اسبه جای خر و خَرِه جای اسب هم قالب کانِه!

اسب:بهر حال آدمیزاد اسب را بجای خر و خر را بجای اسب قالب می کند

 

خر: این خا بَحثی نِیَه، امَّه موضوع جالب تر خر سِواری یَه، آدم خر داشته بی پیاده راه نوشونِه!

خر: این که بحثی ندارد موضوع جالب تر خر سواری است.آدم خر داشته باشد پیاده راه نمی رود.


اسب: چو تُه با مگر(چو تَرِه)

اسب: چطور است مگر!

 

خر: جِل جاو گاو مُثان چَکِن ِ وازا کانِن دَرجَنِن کَلَنِن وهمه چی یَه گونِن، آخرش هِچی به هِچی!!!

خر: مثل گاوی که پارچه کهنه می جود دهان باز کرده و یک ریز حرف می زنند. همه چیز را می گویند آخرش هم چیزی دستگیر ما نمی شود.


اسب:بِدَه مُردُم خوشتِه دل دویَه دَرکُنِن

اسب: بگذار مردم درد دل خود را بگویند.

 

خر : بَگِ نِیَه، اَمَّه حرف زَئن هم خوشتِرَرِه آدابی دارِه

خر: عیبی ندارد ولی حرف زدن هم برای خودش آدابی دارد.


اسب: ای همه بنیشتِن، بگوتِن، وَرِسَن، بِدَه یِه خورده هم ایشان بوگون.

اسب: این همه نشستند، گفتند، برخاستند بگذار یک کمی هم اینها بگویند.

 

خر:از حرف زَئنِ زیاد آبی گرم نبونِه

خر: از حرف زدن زیاد آبی گرم نمی شود.


اسب:خدا خر را شناخت شاخش نداد، بی تورِه بُخوارده بی افسارَم بموتِه

اسب: خدا خر راشناخت شاخش نداد بدون آخور خوردی و بدون افسار هم گردش کردی

 خر: این درسته تو قبلا خر بی  بعد جهش پیدا کردِه  اَسبا     بی!

خر: آیا این درست است که تو اول خر بودی بعد جهش پیدا کردی اسب شدی!

اسب: نه دورویَه!! مو تکذیب کانِم. مو وقتی زن بابُردِم خَرا بام اول اسب بام خیلی جُفتِک زَم.

اسب: من تکذیب می کنم. من وقتی زن گرفتم خر شدم اول اسب بودم و خیلی جفتک می زدم.


خر:نوگویَه نادان دانِه پر گویَه شیطان، مِرِه گَپ در نَِیَر (بده می زبان وا نباشِه).تو پارسال یِه چی گوتِه امسال یِه چی دیگَه گونِه تا مِرِه خَرا      کنی!

خر: تو کسی را که حرفی نمی زند نادان می دانی و کسی را که حرف می زند شیطان. من را به سخن نیار(زبانم را باز نکن). تو پارسال یک چیزی می گفتی ولی امسال چیز دیگری می گویی تا من را خر کنی!


اسب:مو سعی کانِم هرچی گونِم عمل هم بوکونِم.

اسب: من سعی می کنم هرچه می گویم انجام هم بدهم.

 

اسب:مِرِه خیال دَکِه تا تِرِه خیال دَکِم. هر چی خرج بوکوردِه چند برابر تِرَرِه وِگر دَنِم

اسب: در فکر من باش تا من هم در فکر تو باشم. هر چقدر هزینه کردی چند برابر آن را به تو بر می گردانم.

خر: خر خره پاسِرَرِه هِچ وَخ نِمَرِه مگر نیشناوُسِه:

خر: خر برای لگد خر دیگری هیچ وقت نمی میرد مگر نشنیدی:


"شاهنامه آ  خَرِ ش خوشِه"

 

 

 

 

نوشته شده توسط محمد ولی تکاسی  | لینک ثابت |


رویان (رُستمدار دوره مغول 706ه.ق)

کشور بزرگ پتیش خَوارگُر از زمان اشکانیان و یا شاید اواخر هخامنشیان دارای قسمتی به نام رویان در کاسپیان بود که سخت سر جزئی از آن کشور بزرگ درکنار دریای فراخکرد به حساب می آمد و تا آمل ادامه داشت. در سال 590 هجری قمری حاکم رویان بنام هزاراسب فرزند شهرنوش از مَلاط(مه لات=ماه لات) (بین رودسر و لنگرود) تا سفیدتمش(تمیشه) سخت سر را به پیروان اسماعیلیه(مُلاحِدِه) که در اشکور حکومت داشتند فروخت. در سال 706 هجری قمری با حمله خان مغول اُلجایتو(خدابنده) از راه قزوین و کوههای کلاردشت نام رویان به رُستمدار تغییر یافت.گرمه رود سخت سر بین سالهای 769-750 هجری قمری مرکز ولایت تنکابن بود و مقر حکومتی سیدرکابزن  کیای حسنی(جدّا) شد. با ظهور قاجاريه ، سخت سر و تنكابن از گيلان جدا شد و ولايت مجاور آن مثل گرجيان ، كلاجه كوه ( كليج كوه )  و تنهيجان توسعه يافت و نسارود مرز شرقي و قزوين مرز غربي آن شد . تا حدود يكصدوپنجاه سال پيش سخت سر وضع مشخصي نداشت و معلوم نبود تابع گيلان است يا مازندران .

تا کنون با پیگیری های به عمل آمده توسط مسئولین و مردم دلسوز غرب استان مازندران مقدمات ایجاد استان جدید به مرکزیت چالوس پیشنهاد شده و در دست پیگیری می باشد.

دریافت نقشه

http://www.4shared.com/photo/J5Yny0K2/ROYAN_Map.html


نوشته شده توسط محمد ولی تکاسی  | لینک ثابت |

حدود جغرافیایی تقریبی سخت سر دوشنبه دوازدهم دی ۱۳۹۰ 11:35

"چاپ و تکثیر منوط به اجازه است"

سخت سر (سَغِد سر)

کشور بزرگ پتیش خَوارگُر از زمان اشکانیان و یا شاید اواخر هخامنشیان دارای قسمتی به نام رویان در کاسپیان بود که سخت سر جزئی از آن کشور بزرگ درکنار دریای خزر (آبسکون) به حساب می آمد. سکاهای مهاجر(تورها) از نجد ایران و از طریق جاده کاس ها(جاده پولو)  از راه الموت قزوین وارد سخت سر شده و آثار زیادی از خود برجای گذاشتند(سغل، اِسکَت ، ایمیری و . ..). سکاهای مهاجر دیگری(به نام اُس ها یا اُست ها) نیز ازطریق ساحل شنی از قفقاز گرجستان به این دیار روی آوردند. سکاهای مستقر در کوهستان را کاس سی(گالش ها) و سکاهای مستقر در جلگه و برنج کار را کاس بی می­نامیدند که بعدها به گِل و گِلای(گیل) معروف شدند. آماردها، بابرهای جنگل نشین، بریشی ها و ... نیز در این منطقه سکونت داشته اند. اسماعیلیان از طریق الموت  در590 هجری نواحی اشکورات را متصّرف شده و در این ناحیه قلعه هایی ساختند که آثارشان هنوز باقی است. سادات مؤیدی(الموید بالله) و سپس سادات کیایی(سید رکابزن کیا زیدیه) گرمه رود سخت سر  را بین سالهای 769-750 هجری قمری مرکز ولایت تنکابن قرار دادند. در سال 800 ه.ق سخت سر،  جزء  مناطق حکومتی  بیه پیش قرار گرفت. وجود شیعیان دوازده امامی همچون الثائر بالله (سید ابیض در میانده اوشیان) و خاندان بِسمل(آقا سید محمدبن سید حسین) و مهاجرت آقا میر علی آقاپلاسید (جد سادات پلاسیدی آخوند محله و سادات شهر به دستور شاه عباس صفوی و به احتمال در زمان شاه طهماسب اول)  از اصفهان، و  وجود افرادی چون شیخ الاسلام­ها(آقا میرابوطالب، آقا سید حسین و ...)، آقا میر عبدالباقی، آقا میر عبدالصمد(آقا نجفی)، سکینه آباجی (مادر همسر آقانجفی)، الهیان­ها ، فرید وغیره، سخت سر از مراکزمهم حوزه علمیه جهت تربیت طلاب علوم دینی گردید. با ظهور قاجاريه ، سخت سر و تنكابن از گيلان جدا شد و ولايت مجاور آن مثل گرجيان ، كلاجه كوه (كليج كوه)  و تنهيجان توسعه يافت و نسارود مرز شرقي و قزوين مرز غربي آن شد . تا حدود يكصدوپنجاه سال پيش سخت سر وضع مشخصي نداشت و معلوم نبود تابع گيلان است يا مازندران . سخت سر سالهای زیادی تابع تنکابن بود و  بعد از فرمانروایی افراد مختلف از جمله محمد ولی خان تنکابنی و نوه آن ولی خان دوم خلعت بری(سپهدار اعظم)   و پسرش امیر اسعد و نوه اش اکرم الملک، علی خان کجوری( سالار فاتح)  و تشکیل کمیته ستار جهت کمک  به میرزا کوچک خان جنگلی و... در نهایت تا مدتها تحت حاکمیت خاندان خلعت بری قرار داشت. با خرید املاک حاکمان و مردم  توسط بنیاد پهلوی اول از سال 1310 ه.ش به بعد ساخت خیابانها ،کاخ مرمر و بیمارستان در مجموعه شهر گردشگری و احداث فرودگاه،  بناهای اداری( نظیر شهربانی، پست و مخابرات مرکز خودکار تلفن در کنار بیمارستان)، دبستان اردیبهشت(1317ه.ش)  و ساختمانهای هتل قدیم و جدید، کازینو(توسکا سرا) و پروژه شهرک چهارصد دستگاه با معماری به سبک اروپایی توسط مهندسین مجرّب و شرکتهای خارجی آغاز و چهره شهر دگرگون شد. در سال 1314 ه.ش نیز نام سخت سر به رامسر(محل آسایش و آرامش برگرفته از نام ایزد رام در آیین میترائیستی) تغییر یافت و با شروع اولین کنوانسیون بین المللی تالاب ها در سال 1349 ه.ش رامسر به عنوان عروس شهرهای ایران در جهان و شهر نمونه گردشگری معروف گردید.
نوشته شده توسط محمد ولی تکاسی  | لینک ثابت |

Red Ribbon Week شنبه دهم دی ۱۳۹۰ 8:58

Red Ribbon Week is an alcohol, tobacco and other drug and violence prevention awareness campaign observed annually in October in the United Statesا


       


استفاده از مواد دخانیات ،قلیان و مصرف طولانی مدت مواد الکلی به دلیل اثر ات مخرب بر روی سیستم عصبی، گوارشی و فیزیولوژی بدن جهت عملکرد صحیح دستگاههای تنفسی، ادراری و غیره در اغلب کشورها  دارای محدودیت و ضوابطی است که کمتر مورد توجه قرار می گیرند.اما چنانکه مشهود است به دلیل سود سرشار  حاصل از تولید، توزیع و فروش آنها که به جیب برخی از دولت ها و افراد سیاستمدار در بدنه دولت می رود چنان که باید با این مسئله برخورد قانونی نمی گردد و امری عادی قلمداد می شود. هفته روبان قرمز جهت پیشگیری و هدایت جوانان به عدم مصرف مواد دخانی و مواد الکلی در ماه اکتبر هر سال در آمریکا برگزار می گردد و با هدایت نسل جوان و افزایش آگاهی به آنها امید زندگی داده تا برای ساختن فردایی روشن بر تلاشهای خود بیافزایند. جوانان ایرانی در کجای این موقعیت جهانی هستند خودتان قضاوت بفرمایید!!!


نوشته شده توسط محمد ولی تکاسی  | لینک ثابت |

در گراميداشت سالروز پرواز يك پروانه! چهارشنبه هفتم دی ۱۳۹۰ 13:54


نویسنده: محمد درويش

شنبه هفدهم دسامبر بود؛ روزي كه مي توانست مثل 364روز ديگر سال باشد و البته شايد هم باشد! اما بي شك، هفدهم دسامبر 1999، روزي است كه بسياري از فعالان و طرفداران محيط زيست در ايران و جهان هرگز از ياد نمي برند؛ زيرا در آن روز يك دختر جوان به نام جوليا لورن هيل كه 25سال بيشتر از عمرش نگذشته بود، توانست يكي از بزرگ ترين و پرقدرت ترين شركت هاي چوبخوار آمريكايي را بعد از 738 روز مقاومت جانانه و استثنايي به زانو درآورده و اجازه ندهد تا آنها رويشگاه بلندترين و تنومندترين درخت دنيا، موسوم به سرخ چوب غول پيكر يا
Sequoia sempervirens را در جنگل هومبولت ايالت كاليفرنيا نابود كنند. مي دانيد چگونه جوليا موفق به چنين كاري شد؟ او ۷۳۸ روز را در بالاي يكي از همان درخت ها – كه اينك به آن لونا (Luna) مي گويند، سپري كرد! باورتان مي شود؟ يك دختر ۲۵ساله يكه و تنها از ۱۰ دسامبر ۱۹۹۷ تا ۱۸ دسامبر ۱۹۹۹ را در ارتفاع ۵۵ متري از زمين و روي يك درخت زندگي كرد و تا تضمين نگرفت، از آن درخت پايين نيامد تا به همه ثابت كند، عشق اگر عشق باشد، مي تواند در هر زمان و در برابر هر قدرتي ايستاده و معجزه را احضار كند. جوليا درباره دليل عشق بي حد و مثال زدني اش به طبيعت مي گويد: زماني كه يك دختربچه شش ساله بوده، همراه خانواده اش مشغول پياده روي و گشت و گذار در طبيعت بود كه ناگهان يك پروانه روي انگشتانش نشست و در تمام مدت روز از آنجا تكان نخورد! اين حادثه كوچك، اما به قدري براي آن دختربچه شش ساله شگفت آور و پر رمز و راز بود كه سبب شد از آن پس، مسير زندگيش را تغيير داده و به يك سلحشور و فعال محيط زيستي بدل شود. كاري را كه بعد از سه دهه هنوز دارد ادامه مي دهد و نه تنها سبب شده تا بسياري از مردم دنيا او و خدماتش را دنبال كرده و ارج نهند، بلكه با تغيير نامش به پروانه     - Julia Butterfly Hill - آن پروانه كوچك را هم براي هميشه در تاريخ محيط زيست جهان، يگانه و جاودان و الهام بخش ساخت. گفتني آنكه خانم هيل، اينك به عنوان يك فعال محيط زيستي شناخته شده در جهان، اقدام هاي بازدارنده خود را فقط محدود به داخل آمريكا نكرده و براي نجات طبيعت كره زمين، فعاليت هاي خويش را همچنان ادامه داده و گسترش مي دهد كه مي توانيد براي آگاهي از جزييات اين برنامه ها و فعاليت ها، به ويژه اثرگذاري اش بر روي رهبران برخي از كشورهاي آمريكاي لاتين به صفحه مربوط به او در ويكي پديا مراجعه كنيد.     موخره: داشتم فكر مي كردم اگر در ايران هم يك پروانه بود؛ پروانه اي كه دلش از پيدايش كوير نمك در شمال باختري كشور به جاي بزرگ ترين درياچه ايران به تنگ آمده بود؛ پروانه اي كه نمي توانست مرگ همزمان گاوخوني، بختگان، طشك، ارژن، پريشان، آلاگل، آجي گل، كافتر، مهارلو، كمجان و... را تحمل كند و دوست نداشت شاهد مرگ خاموش اما شتابان رويشگاه زاگرس در دشت برم باشد؛ با او چه مي كرديم؟     يادمان باشد: آنكه مي خواهد روزي پريدن آموزد، نخست بايد: ايستادن، راه رفتن، دويدن و بالارفتن آموزد. پرواز را با پرواز آغاز نمي كنند! مي كنند؟ پرسش اين است: آيا در نظام كنوني آموزش و پرورش مان، ما به كودكان مان – به دختران و پسران مان – ايستادن، راه رفتن، دويدن، پرسيدن و اوج گرفتن را مي آموزيم تا اينك از ايشان انتظار پرواز و پروانه بودن و سلحشور طبيعت شدن داشته باشيم؟            روزنامه شرق ، شماره 1420 به تاريخ 28/9/90، صفحه 20 (صفحه آخر)

نوشته شده توسط محمد ولی تکاسی  | لینک ثابت |