گیلمردی دکته= رودربایستی داشتن چهارشنبه بیست و نهم تیر ۱۳۹۰ 12:33

این زبانزد بیشتر در مواقعی به کار می رود که از انجام کاری بدون رضایت قلبی طفره می روند ولی حرفش را قبلا زده اند و به عبارت دیگری آمارش را داده اند. این وضعیت را می توان بعد از عزل و نصب ها و جلسات هم اندیشی و معارفه و تودیع برخی از مسئولین نیز شاهد بود.

شاهد گویای این امر بعضا آمارهای غلطی است که افراد در هنگام تصدی مسئولیت هایشان در حوزه های تحت پوشش خود به مردم ارائه می دهند و نتیجه آن نا امید کردن مردم از نتایج حاصل از اجرای طرح های کلان و خرج نمودن اعتبارات کلان و ویژه آنهاست.

حکایت تعداد موهای سر ملانصیرالدین است که در پاسخ به سوال کننده عدد یکصد و پنجاه هزار و چهارصد و هشتاد و یک تار مو عنوان کرد و بلافاصله در مقابل تعجب شنونده گفت اگر شک داری بشمار!!!!!!!

حال اگر از این آمار آبی گرم نمی شود و مویی بر موها اضافه نمی شود تا بتوان کلاهی دوخت و سر خلق الله گذاشت ولی این نکته را می توان دریافت که حداقل مسئول بعدی در اجرای تعهدات خود پایبندی بیشتری داشته و بجای شروع طرح های جدیدتر و آب و تاب دادن آنها به فکر به نتیجه رساندن طرح های نیمه تمام مسئولین قبلی باشد که برای اجرای آنها هزینه  و وقت زیادی صرف شده است .

هرچند که کلاه بعضی ها هم اصلا پشمی ندارد!!!!!

نوشته شده توسط محمد ولی تکاسی  | لینک ثابت |

پَرتِخال خونی(پرتقال خونی) چهارشنبه بیست و دوم تیر ۱۳۹۰ 9:45
تره گوتن رِه ، می دل از عالَم و وآدم خونِه

برایت بگویم، دل من از جهان و آدمهایش خون است.

 

هرجا نیاکانِم  سیاهی و پلیدی یه

به هرجا نظر می کنم سیاهی و زشتی است

 

موردوم به دنبال روزمره گی خودشان – اُشان هم به فکر جیب خودِشان

مردم به دنبال روزمرگی و آنها هم به فکر پر کردن جیب شان هستند

 

چینه گه شان (چینی شان) امه هفت تا لوکایَه رِه برنامه دارِن امّا اَمِه چی؟

چینی ها برای هفت سوراخ بدن ما برنامه دارند اما ما چطور؟

 

چای دورنگ ، چای هفت رنگ بهانه        مو چای یِه رنگ خَنِم  بی بهانِه

 چای دو رنگ و چای هفت رنگ بهانه ای بیش نیست(برای کسب معاش) من چای یک رنگ و بدون عذر و تقصیر می خواهم.

 

ای زمانِه نامرده  می دین و ایمان هم در امان نِمانسِه

این روزگار ناجوانمرد است دین و ایمان من هم در امان نمانده است

 

تی دل خونِه می دل هم خونِه امّه این کجا و اون کجا

دل تو خون است و دل من هم خون است اما این کجا و آن کجا؟

نوشته شده توسط محمد ولی تکاسی  | لینک ثابت |

روزجوان و ولادت حضرت علی اکبر(ع) مبارک باد چهارشنبه بیست و دوم تیر ۱۳۹۰ 8:34

منبع:http://shivanama.blogfa.com/cat-63.aspx 

چکیده نسل جوان  پیران و سالخوردگان اند که در کشاکش دهر  سنگ زیرین آسیاب بوده اند.

 

نوشته شده توسط محمد ولی تکاسی  | لینک ثابت |

انواع جنس زن دوشنبه سیزدهم تیر ۱۳۹۰ 11:16

انواع زن فقط جهت طنز و سرگرمی

منبع:http://www.nefle.ir/post/45

زن مدل هارد دیسک: همه چی یادش می‌مونه، تا ابد!

زن مدل رم (RAM): از دل برود هر آن که از دیده برفت!

زن مدل ویندوز: همه می‌دونن که هیچ کاری رو درست انجام نمی‌ده، ولی کسی نمی‌تونه بدون اون سر کنه! . . .

زن مدل اکسل: می‌گن خیلی هنرها داره ولی شما فقط برای چهار نیاز اصلی‌تون ازش استفاده می‌کنین!

زن مدل اسکرین سیور: به هیچ دردی نمی‌خوره ولی حداقل حوصله آدم باهاش سر نمی‌ره!

زن مدل سِروِر (Server): هر وقت لازمش دارین مشغوله!

زن مدل مولتی‌مدیا: کاری می‌کنه که چیزهای وحشتناک هم خوشگل بشن!

زن مدل سی‌دی درایو: هی تندتر و تندتر می‌شه!

زن مدل ایمیل: از هر ده ‌تا چیزی که می‌گه، هشت‌تاش بی‌خوده!

زن مدل ویروس: به نام «عیال» هم معروفه. وقتی که انتظارش رو ندارین، از راه می‌رسه، خودش رو نصب

می‌کنه و از همه منابعتون استفاده می‌کنه. اگر سعی کنین پاکش کنین، یک چیزی رو از دست می‌دین،

اگه هم سعی نکنین پاکش کنین، دار و ندارتون رو از دست می‌دین!

نوشته شده توسط محمد ولی تکاسی  | لینک ثابت |

همایش اشکورشناسی شنبه یازدهم تیر ۱۳۹۰ 11:19

با همت پارک علم و فنآوری استان گیلان و نمایندگان دلسوز مناطق شرق گیلان و گیلکی دوستان همایش اشکورشناسی در رحیم آباد رودسر در تیرماه ۱۳۹۰ با اندکی تاخیر برگزار می گردد.

ستاد همایش اشکور شناسی دست یاری همه گیلانی ها بخصوص اشکوری های عزیز را برای هر گونه کمک به گرمی می فشارد و انتظار دارد برای هرچه بهتر برگزار شدن همایش دست اندارکارن اشکور شناسی را یاری رسانند.

سایت همایش اشکورشناسی

 دریافت متن کتاب همایش

مردم شهرستان رامسر و حومه نیز به دلیل هم مرز بودن با استانهای گیلان و مازندران دارای  گویش محلی گیلکی مشترک بین گیلان و مازندران که به اختصار گیل مازی( در بعضی از مناطق کوهپایه به گیل گالشی) خوانده می شود تکلم می نمایند. ولی با گذشت زمان و هجوم کلمات بیگانه این نوع گویش نیز دچار تغییراتی اساسی شده که می تواند مورد توجه کارشناسان- زبان شناسان و مردم قرار بگیرد.در این میان همکاری دلسوزانه ادره فرهنگ و ارشاد اسلامی- آموزش و پرورش و اعضاء محترم انجمن اهل قلم شهرستان رامسر جهت ترویج- چاپ و انتشار چندین کتاب -نشریات-برگزاری آیین های سنتی همراه با اشعار گیلکی در خور تقدیر و ستایش است.

به نمونه ای از این مقالات در ص ۲۸ این کتاب توجه بفرمایید:

ویژگی­­های لهجه گیلکی رامسری


ادامه مطلب
نوشته شده توسط محمد ولی تکاسی  | لینک ثابت |

منبع:http://www.mychakavak.mihanblog.com/post/39

 

 

 

 

نوشته شده توسط محمد ولی تکاسی  | لینک ثابت |

دوشنبه ششم تیر ۱۳۹۰ 8:13

بسمه تعالی

 ریاست محترم اداره ............... برادر/خواهر محترم

 موضوع: پیشنهادات

با عرض سلام و دعای خیر، احترامأ به استحضار میرساند جهت توسعه، عمران و پیشرفت اقتصادی شهر رامسر موارد ذیل پیشنهاد می گردند.

1- کمک در تهیه فیلم و تیزر از رامسر (Netherland) به زبانهای فارسی،گیلکی،انگلیسی و فرانسه

۲- تهیه انیمیشن و نقشه مسجد آدینه جواهرده و مسجد بازار آخوند محله در زمان قدیم و جدید با نرم افزار 3D- STUDIO و تصویری از زندگی قدیم مردم در رامسر.

 3- تولید و راه اندازی رادیو رامسر و بکارگیری شعراء ، نویسندگان، بازیگران تئاتر رادیویی به زبان گیلکی رامسری.

 4- تهیه شناسنامه برای چشمه های آب شیرین-آب گرم معدنی و مساجد قدیمی و جدیدالاحداث و قلعه های تاریخی با نصب در محل جهت گردشگران و بازدید کنندگان(بر طبق فرم استاندارد و تهیه فیلم و عکس های گویا).

 5- بیمه کردن مساجد در برابر آتش سوزی، دزدی و زلزله و خادمین آنها توسط هیئت امناء محترم مساجد .

 6- ایجاد دفتر یادبود(کتاب تاریخ) رامسر در کتابخانه عمومی شهر(افتتاح اماکن، تقویم سمینارها و همایش ها در گذشته و آینده، یاد داشت و امضاء مسئولین بازدید کننده داخلی و خارجی از شهر رامسر.

 7- تهیه خبرنامه- روزنامه و گاهنامه محلی حداقل در شش ماه اول سال توسط ادارات و نهادها توسط روابط عمومی و گزارش عملکردها به مردم.

 8- راه اندازی بخش تاریخ شفاهی در کتابخانه عمومی رامسر.

 9- راه اندازی ادبیات شفاهی(عکس -فیلم - حضور پدر بزرگها و مادربزرگها و نقل داستانهای قدیمی و .....)در کلیه مهد کودک ها- دبستانها و مدارس راهنمایی شهر رامسر.

 10-تهیه کتاب حوادث رامسر در کتابخانه عمومی شهر: شامل حوادث طبیعی مهم، رویدادهای تاریخی و تغییر و تحولهای اساسی در زیرساخت ها و پروژه های مربوط به توسعه و عمران شهر رامسر و جواهرده.

۱۱- تشکیل کمیته اجرایی پیگیری مصوبات دولت و قول و مساعدت وزیران و یا معاونین در هنگام سفر به شهرستان رامسر و یا مرکز استان

۱۲- ایجاد واحد سمعی و بصری در کتابخانه ها جهت حفظ آثار مکتوب و غیر مکتوب شعراء- نویسندگان- امیری خوانان و .... و تقدیر و تشکر از خیرین- معلمان و اساتید برتر و اهالی اهل قلم در شهرستان رامسر و حومه

*لازم به ذکر است کلیه موارد فوق توسط جمعی از فرزندان این آب وخاک در صورت صلاحدید مسئولین محترم شورا و ادارات شهر به صورت طرحهای توجیهی و اشتغال زا قابل تهیه و ارائه می باشند. قبلأ از همکاری صمیمانه و خیر خواهانه شما جهت پیشرفت و توسعه و آبادانی شهر رامسر کمال تشکر و سپاسگذاری را دارد.

محمد ولی تکاسی

نوشته شده توسط محمد ولی تکاسی  | لینک ثابت |

خواهر و برادر(داستان گیلکی) شنبه چهارم تیر ۱۳۹۰ 9:7

منبع: وب سایت گرکان

در گذر زمان افسانه ها سینه به سینه نقل شده و در این میان تطور یافته و گاهی ریشه و معنای اصلی آنها در مناطق مختلف یک استان و یا کشور عوض می گردد. منظور و مفهوم این افسانه ها برخورداری از تجربیات زندگی و نگرشی ژرف داشتن به محیط پیرامون خود است که به نسل جوان منتقل می گردد.تغییر و دست بردن در این افسانه ها به متن اصلی ضربات جبران ناپذیری زده و مکتوب نکردن آنها نیز می تواند آنها را از خاطره های ذهن افراد فراری دهد.

"چنانچه شما هم داستان یا افسانه ای گیلکی از زبان مردم و اطرافیان خود دارید می توانید جهت حفظ-احیاء و اشائه آنها از طریق بخش نظرات همین وبلاگ برای ما ارسال فرمایید."

مردی بود که دو فرزند داشت ، یک دختر ، یک پسر .مادر بچه ها مرده بود و پدر می خواست زن دیگری  ببرد . اما زن دوم شرط گذاشته بود که نباید بچه داشته باشی و مرد ناچار شد  بچه هایش را سر به نیست کند ، اما دلش نیامد و چاره ای دیگر اندیشید . دو تا گردو برداشت  و یک کت کهنه ، دست بچه هایش را گرفت و رفت وسط جنگل . کت را برد بالای درخت آویزان کرد و به بچه ها گفت هرکه زودتر کت را بیاورد گردو مال او .

وقتی بچه ها به بالای درخت رسیدند که کت را بردارند پدر رفته بود . بچه ها تا خواستند بیایند پایین و دنبال پدرشان بروند شب بود . با ترس و لرز دوتایی راه افتادند . برادر کوچکتر بود به خواهرش گفت آب می خواهم و چاله ای را نشان داد که تویش آب بود . خواهر گفت نه از این آب نخور ، این جای پای گرگ است . گرگ اگر بیاید مارا می خورد .

جای دیگری رفتند باز برادر کوچولو تشنه اش شد و گفت آب می خواهم و جایی رانشان داد . خواهرش گفت نه این جای پای خرس است . اگر خرس مارا ببیند فورا مارا می خورد .

می روند و به جای دیگری می رسند جایی که پای گوسفندان بود . دخترک چاره ای نداشت و دیگر حرفی نزد برادر کوچولو از آن جا آب

خورد و فورا تبدیل به گوسفند شد و بع بع کنان دنبال خواهرش دوید . خواهر کریه و زاری می کرد از این که برادرش گوسفند شده و دیگر

هم صحبتی ندارد .

چیزی نگذشت دید مردی سوار بر اسب می آید . سوار از او پرسید دختر توی این بیابان چه می کنی . گفت گم شده ام . سوار او را پشت اسب خود نشاند و گوسفند هم دنبالشان می دوید تا به خانه رسیدند . دختر چند سال توی خانه آن سوار ماند تا بزرگ شد و بعد به عقد او درآمد . آن مرد یک زن دیگر هم داشت . یک روز زن اولی از زن کوچک دعوت می کند به خانه او برود . زن بزرگ توی خانه خود چاهی داشت روی آن حصیر پهن کرد و از زن دوم خواست روی آن بنشیند و به این ترتیب هووی جوان خود را که اتفاقا حامله هم بود گول می زند و در چاه می اندازد .

 

از طرف دیگر هر روز گوسفند می آمد و دور پاه می گشت و سر خود را داخل چاه می کرد و بع بع می کرد . زن بزرگه برای اینکه گوسفند را هم که با هووی او جور بود از بین ببرد خودرا به مریضی زد و به حکیمی پول داد که اگر شوهرش دنبال او آمد بگوید علاج مرض زنت جگر گوسفند  است . زن خود را به مریضی زد و سرو صدا راه انداخت که دارم می میرم . شوهرش حکیم را به بالین او می آورد و او جگر آن گوسفند را که اتفاقا دور چاه می گشت تجویز می کند .قصابی را می آورند که گوسفند را سر بزند گوسفند فرار می کند می رود سر چاه و می گوید «دادی ، دادی» خواهرش از توی چاه می گوید «جان دادی» گوسفند می گوید :

« قصاب چاقو سو دانه ، خانم نمک ریز کنه ، می گردنا قطع کنه  » یعنی قصاب چاقو را تیز می کند ، خانم نمک می کوبد و گردنم را می برند .

گیلکی رامسری:

گوسفند می گوید: ددا  ددا                خواهر می گوید: جان ددا

قصاب چاقویه ساب بده- خانم نمک بساوسه  تا می گردن قطع بوکونه(قچ چه  قچ چه)

خواهرش می گوید « جان دادی  ، دادی ، سیاه چشم ، من رستم بخوتا ، هر کس می گوسفندگا بکوشا ، راست بالی به خوشا » یعنی جان خواهر توی چاه ، رستم ( بغل من )خوابیده ، هر کس گوسفند ( برادر ) مرا بکشد ، دست راست او خشک شود .

گیلکی رامسری:

خواهرش می گوید:

جان ددا -سیاه چشم- می رستم خوابه- هر کس می گوسفند بکوشه- الهی وی راس بال باخوشه.

مرد می آید می بیند از توی چاه صدایی می آید  . طناب می اندازد. زن کوچکش با یک پسر زیبا و تپل می آید بالا . شو هر می پرسد تو این جا چه می کنی  . می گوید :  زن بزرگ تو مرا دعوت کرد این جا و بعد گولم زد انداخت توی چاه . این هم پسرمان رستم است.

مرد زن بزرگش را از خانه اش بیرون  کرد و دوتایی با هم زندگی کردند

نوشته شده توسط محمد ولی تکاسی  | لینک ثابت |

در آیین های مذهبی ، برگزاری جشن ها و اعیاد رسمی ، برگزاری مراسم عزاداری و یا رفتن به مهمانی ها رسیدگی به وضع ظاهر و احساس قوت قلب داشتن از چهره خود در انظار دیگران یکی از وجوه شخصیتی هر انسانی است که گاها به افراط و یا تفریط کشانده می شود. دانشجویی که مدتها کنار آینه به خود آرایی مشغول شده و چه بسا ازهواپیما يا، قطار و  سرویس دانشگاه و یا کلاس درس جا می ماند. افرادی هستند که فقط در فکر ظاهر خویش بوده و جلوه نمودن در برابر دیگران (فرقی نمی کند از چه قشری باشند) را نوعی هنرنمایی می دانند.

خداوند زیباست و زیبایی ها را دوست دارد. زیبایی فطری و نهایت شکوفایی جسم با زیبایی فکر و اندیشه و درون معنی پیدا می کند . افراط در زیبایی ظاهری نه تنها به زیبایی اندیشه درون انسان نمی افزاید بلکه ممکن است سبب گمراهی و بدگمانی دیگران نسبت به خود فرد نیز شود.

چنانکه شاعر می فرماید:

در سر عقل می باید     بی کلاهی عار نیست.

داستان زیر نمونه ای از این موارد است :

مار: کیجا وَرِس ظهره  لَکِلایَه وِچین شاید یکی دُرون بِمَه

مادر: دختر بیدار شو ظهر شده رختخواب ها را جمع کن شاید یکی داخل خانه آمد

کیجا: کار خا ندارِم ، تابستانه یِه کمی بُخواسِم

دختر:کار که ندارم و تابستان است کمی بخوابم.

مار: اَمِه شِمی سَرِمال بیم خانِه همه کاره کوردیم

مادر: ما هم سن شما بودیم همه کار خانه را انجام می دادیم

کیجا: ایمروز مِرِه قرارِه خواستگاری بِیَن

دختر: امروز قرار است برایم خواستگار بیاید

مار: آها شَنَُسَه سَر

مادر: آره  دم غروب آفتاب

کیجا: مو بعد از ظهر بُشُم آرایشگاه یِه کَم از بی رویی دَر بِیَم!

دختر: من بعد از ظهر به آرایشگاه بروم و از این حالت آشفته بیرون بیایم!

در هنگام عصر بعد از نماز مغرب داماد به همراه خانواده پولدار خود درب خانه را می کوبند.

مار: بله بفرمایید

کیجا: اَی مو لیباس دانوکوردم، تا سنگین و رنگین بنیشم صحبت بوکونِم

دختر: ای وای، من لباس نپوشیدم تا با آرامش و طمانینه نشسته و صحبت کنم.

مار: خیلی خوش آمدید

مادر داماد: بعد از کمی صحبت اَمِه قشنگ عروسِ کوجار هِسَه بگو چایی بیرِه

مادر داماد: بعد از کمی صحبت عروس خوشگلمان کجاست بگویید چای رابیاورد

چند لحظه بعد عروس با یک ظرف شیرینی به همراه چای وارد می شود و داماد در جا خشکش می زند.

داماد: موما! این خا خودشِه کَلّه ایتِه چاکرده دَرِه، یِه مَن هَم خوشترِه وُوسُه دَرُه مِرِه بکار نوشونِه هر چی در بیارِم وَنِه اینِ سر و کله رِه خرج بوکونِم

داماد: مادراو که سر و وضعش اینطوری است.سه کیلوگرم سرخاب و سفیداب زده، به درد من نمی خورد.هرچه حقوق بگیرم باید برای وضع ظاهر او خرج کنم.

دختر چای را جلوی داماد گرفته و کمی مکث کرده سپس گفت بفرمایید

داماد با محو شدن در چهره دلربای عروس و با ناباوری از این همه کاربرد مواد آرایشی در صورت عروس که هرکدام ضررهای زیادی به پوست خواهند زد خیره  می ماند.

مادر داماد: یِه سُ مُخلی  بزه بگوتِه تی حواس کوجار نیَه وَچِه روح بوشا

مادر داماد: به پهلوی داماد ضربه ای زده و گفت حواست کجاست. روح پسر پرواز کرد.

با اجازه والدین سر صحبت بین پسر و دختر باز می شود:

داماد: می ننه گوتِه کیجا وَنِه خود با خود قشنگ باشه تا یِه کولاک روزه وی دیم بنیشی چاپلایَه وی دیمِ ووسونی بخواری

داماد: مادر بزرگم می گفت دختر باید خودش زیبا باشد تا یه روز بارانی کنارش نشسته و کته پلو را به صورت او مالیده و بخوری

کیجا: اون قدیما با، اَلَن دِ وَر دَکِتِه

دختر: ان گذشت. الان دیگر ور افتاده است.

داماد: چی بلده

کیجا: هچی

داماد: یعنی بیست و هشت سال از خدا عمر هگیتِه هچی بلد نیِه!

داماد: یعنی ۲۸سال از خدا عمر گرفتی هیچ چیز بلد نیستی!

کیجا: چره یِه کَم بلدم امّه نَه ماره شانِ مُثان

دختر: چرا یه کم بلدم اما نه مثل مادر هایمان.

داماد: شرطی ندَارِه؟

کیجا: شرط مو اینه که خانه و ماشین داشتِه باشی و حقوق بالا هگیری!!!! بی وفا هم نباشی.

دختر: شرط من این است که خانه و ماشین داشته باشی و حقوق زیادی بگیری. بی وفا هم نباشی

داماد: کِمی جوان اول زندگی همه چیز دارِه مو تازه کاره سَر بَسَّم

داماد: کدام جوان اول زندگیش همه چیز دارد من تازه به سر کار رفته ام.

کیجا: اشکال ندارِه چون راستِه بگوتِه تی حرفِ قبول کانِم. می مار گوتِه اول زندگی امه هم همه چیَه نداشتیم. کم کم به ایجِه برسیم.تو شرطی نداره؟

دختر: اشکالی نداردچون راستش را گفتی حرفت را قبول می کنم. مادرم می گفت ما همه چیز را در اول زندگی خود نداشتیم. کم کم به اینجا رسیدیم.

داماد: نه ، فقط این مواد آرایشی سم مانه شونه تی پوست دل خرابا کانه ، بعضی ها هم سرطانزایند.خوشتِنه رحم بوکون!!

داماد: نه-فقط مواد آرایشی مثل سم است. از راه پوست جذب می شوند و پوستت را خراب می کنند، بعضی هایشان هم سرطان زا هستند. به خودت رَحم کن!!!

نوشته شده توسط محمد ولی تکاسی  | لینک ثابت |