در آیین های مذهبی ، برگزاری جشن ها و اعیاد رسمی ، برگزاری مراسم عزاداری و یا رفتن به مهمانی ها رسیدگی به وضع ظاهر و احساس قوت قلب داشتن از چهره خود در انظار دیگران یکی از وجوه شخصیتی هر انسانی است که گاها به افراط و یا تفریط کشانده می شود. دانشجویی که مدتها کنار آینه به خود آرایی مشغول شده و چه بسا ازهواپیما يا، قطار و  سرویس دانشگاه و یا کلاس درس جا می ماند. افرادی هستند که فقط در فکر ظاهر خویش بوده و جلوه نمودن در برابر دیگران (فرقی نمی کند از چه قشری باشند) را نوعی هنرنمایی می دانند.

خداوند زیباست و زیبایی ها را دوست دارد. زیبایی فطری و نهایت شکوفایی جسم با زیبایی فکر و اندیشه و درون معنی پیدا می کند . افراط در زیبایی ظاهری نه تنها به زیبایی اندیشه درون انسان نمی افزاید بلکه ممکن است سبب گمراهی و بدگمانی دیگران نسبت به خود فرد نیز شود.

چنانکه شاعر می فرماید:

در سر عقل می باید     بی کلاهی عار نیست.

داستان زیر نمونه ای از این موارد است :

مار: کیجا وَرِس ظهره  لَکِلایَه وِچین شاید یکی دُرون بِمَه

مادر: دختر بیدار شو ظهر شده رختخواب ها را جمع کن شاید یکی داخل خانه آمد

کیجا: کار خا ندارِم ، تابستانه یِه کمی بُخواسِم

دختر:کار که ندارم و تابستان است کمی بخوابم.

مار: اَمِه شِمی سَرِمال بیم خانِه همه کاره کوردیم

مادر: ما هم سن شما بودیم همه کار خانه را انجام می دادیم

کیجا: ایمروز مِرِه قرارِه خواستگاری بِیَن

دختر: امروز قرار است برایم خواستگار بیاید

مار: آها شَنَُسَه سَر

مادر: آره  دم غروب آفتاب

کیجا: مو بعد از ظهر بُشُم آرایشگاه یِه کَم از بی رویی دَر بِیَم!

دختر: من بعد از ظهر به آرایشگاه بروم و از این حالت آشفته بیرون بیایم!

در هنگام عصر بعد از نماز مغرب داماد به همراه خانواده پولدار خود درب خانه را می کوبند.

مار: بله بفرمایید

کیجا: اَی مو لیباس دانوکوردم، تا سنگین و رنگین بنیشم صحبت بوکونِم

دختر: ای وای، من لباس نپوشیدم تا با آرامش و طمانینه نشسته و صحبت کنم.

مار: خیلی خوش آمدید

مادر داماد: بعد از کمی صحبت اَمِه قشنگ عروسِ کوجار هِسَه بگو چایی بیرِه

مادر داماد: بعد از کمی صحبت عروس خوشگلمان کجاست بگویید چای رابیاورد

چند لحظه بعد عروس با یک ظرف شیرینی به همراه چای وارد می شود و داماد در جا خشکش می زند.

داماد: موما! این خا خودشِه کَلّه ایتِه چاکرده دَرِه، یِه مَن هَم خوشترِه وُوسُه دَرُه مِرِه بکار نوشونِه هر چی در بیارِم وَنِه اینِ سر و کله رِه خرج بوکونِم

داماد: مادراو که سر و وضعش اینطوری است.سه کیلوگرم سرخاب و سفیداب زده، به درد من نمی خورد.هرچه حقوق بگیرم باید برای وضع ظاهر او خرج کنم.

دختر چای را جلوی داماد گرفته و کمی مکث کرده سپس گفت بفرمایید

داماد با محو شدن در چهره دلربای عروس و با ناباوری از این همه کاربرد مواد آرایشی در صورت عروس که هرکدام ضررهای زیادی به پوست خواهند زد خیره  می ماند.

مادر داماد: یِه سُ مُخلی  بزه بگوتِه تی حواس کوجار نیَه وَچِه روح بوشا

مادر داماد: به پهلوی داماد ضربه ای زده و گفت حواست کجاست. روح پسر پرواز کرد.

با اجازه والدین سر صحبت بین پسر و دختر باز می شود:

داماد: می ننه گوتِه کیجا وَنِه خود با خود قشنگ باشه تا یِه کولاک روزه وی دیم بنیشی چاپلایَه وی دیمِ ووسونی بخواری

داماد: مادر بزرگم می گفت دختر باید خودش زیبا باشد تا یه روز بارانی کنارش نشسته و کته پلو را به صورت او مالیده و بخوری

کیجا: اون قدیما با، اَلَن دِ وَر دَکِتِه

دختر: ان گذشت. الان دیگر ور افتاده است.

داماد: چی بلده

کیجا: هچی

داماد: یعنی بیست و هشت سال از خدا عمر هگیتِه هچی بلد نیِه!

داماد: یعنی ۲۸سال از خدا عمر گرفتی هیچ چیز بلد نیستی!

کیجا: چره یِه کَم بلدم امّه نَه ماره شانِ مُثان

دختر: چرا یه کم بلدم اما نه مثل مادر هایمان.

داماد: شرطی ندَارِه؟

کیجا: شرط مو اینه که خانه و ماشین داشتِه باشی و حقوق بالا هگیری!!!! بی وفا هم نباشی.

دختر: شرط من این است که خانه و ماشین داشته باشی و حقوق زیادی بگیری. بی وفا هم نباشی

داماد: کِمی جوان اول زندگی همه چیز دارِه مو تازه کاره سَر بَسَّم

داماد: کدام جوان اول زندگیش همه چیز دارد من تازه به سر کار رفته ام.

کیجا: اشکال ندارِه چون راستِه بگوتِه تی حرفِ قبول کانِم. می مار گوتِه اول زندگی امه هم همه چیَه نداشتیم. کم کم به ایجِه برسیم.تو شرطی نداره؟

دختر: اشکالی نداردچون راستش را گفتی حرفت را قبول می کنم. مادرم می گفت ما همه چیز را در اول زندگی خود نداشتیم. کم کم به اینجا رسیدیم.

داماد: نه ، فقط این مواد آرایشی سم مانه شونه تی پوست دل خرابا کانه ، بعضی ها هم سرطانزایند.خوشتِنه رحم بوکون!!

داماد: نه-فقط مواد آرایشی مثل سم است. از راه پوست جذب می شوند و پوستت را خراب می کنند، بعضی هایشان هم سرطان زا هستند. به خودت رَحم کن!!!

نوشته شده توسط محمد ولی تکاسی  | لینک ثابت |