گاو من با تو حرفی دارم! یکشنبه سوم آبان ۱۳۹۴ 7:46

خوشا به حال آن دوران که چون گاوی در کنار گاوان دیگر بودم و جز خوردن و چریدن چیزی نمی فهمیدم. خوشا به آن دوران که هنوز گاوان مهاجر نیامده بودند تا چراگاه ما را مورد هجوم قرار داده و جنگل ها و مراتع سرسبزمان  را هنوز  با مشتی آهن و شن و ماسه به زندانی مخوف تبدیل نکرده بودند. شیرمان و ماست مان به راه بود و به زندگی خود راضی بودیم.

برق و آب لوله کشی نداشتیم ولی صفا و صمیمیت بر دلهایمان حکمفرما بود. خبر از هزار متر آنطرف تر خود نداشتیم ولی دلها به هم نزدیک بود نه مثل حالا که خبر از کیلومترها راه دور داریم ولی دلهایمان از هم فرسنگ ها دورتر.

گاو عزیزم تو تنها شاهد بیدار  خُرو پُف های حزن انگیز، خاموشان دیار ما و بی خیال های بر لب مُهر سکوت زده باش.

به راستی چقدر زود دیر می شود.

نوشته شده توسط محمد ولی تکاسی  | لینک ثابت |