اوسا نوروز و ديوان چهارشنبه بیست و نهم اردیبهشت ۱۳۸۹ 13:21
ترانه هاي رامسري:  ساخت PDF چاپ ارسال به دوست

این ترانه ها سینه به سینه نقل شده و چه بسا تغییرات زیادی نموده است تا به دست ما رسیده است. ناگفته پیداست که در عمق مطالب و خاطرات مردم این مناطق سخن از عشق و دوستی و مبارزه با جهل و خرافات  موج می زند. طایفه دیوان(کردان یا گردان) مدت زمانی طولانی بر طبرستان حکم می راندند و مردمانی شجاع ولی صلح طلب بوده و به کار کشاورزی و دامداری مشغول بوده اند.  

نویسنده مدیریت سایت  سماموس 

يكي از ترانه هاي معروف و مشهور رامسري كه به ويژه در شب هاي سرد زمستان هنگامي كه پرتقال ها را كاغذ پيچ و انبار مي كرديم در جمع خانوادگي آن را مي خوانديم و به داستان مربوط به آن با ترس و شور گوش مي داديم، داستان و ترانه " اوسا نوروز و ديوان " بود.


وقتي داستان را از بزرگ ترها مي شنيديم تن هاي ما مي لرزيد ولي احساسي خوشي به ما مي گفت كه اين تجربه واقعي ديگران را گوش بدهيم تا از آن بهره بگيريم به ويژه كه به ظاهر داستان در همان محله و يا محلات اطراف خانه مان اتفاق افتاده بود. همواره از تنگدره و كش باغ و كنده سر و مانند آن با آن خانه هاي تك و دور افتاده و درختان سر به فلك كشيده و تاريكي مهيب آن مي ترسيدم . اگر به تركرود هم سري مي زديم شبانه در جاده توبن در كنار نهر آبدنگ و مانند آن مي هراسيدم، چون آن جا را جايي را تصور و ترسيم مي كرديم كه اوسا نوروز با داسش گرفتار جنيان و ديوان شده بود.


داستان از اين قرار بود كه اوسانوروز كه استاد نجاري بود از پوتك ( پتك ) راه مي افتد و از سراشيب تند كوه به دشت مي آيد. از ديودره مي گذرد ولي با شگفتي آتشي بزرگ مي بيند كه گروهي بر افروخته بودند و بساط جشن و سرور برقرار بود. اوسا نوروز كه سحرگاهان از كوه پايين زده بود تا آفتاب نزده خودش را به بازار برساند و كالايي بخرد و يا بفروشد. بامداد شنبه اي بود و شنبه بازاري ولي چرا اين جا اين بساط برگزار شده بود؟


پيش از اين در ديودره، وارجارگاهي بود كه بساط دستفروشان پهن مي شد؛ زيرا گذرگاه شاهي عباسي بود كه از گيلان از پس كوه ايلميلي مي آمد و تا آخوندمحله ادامه مي يافت اما از زماني كه راه رضا شاهي از كنار دريا پشته گذشت اين بساط بازارچه واجارگاهي هم جمع شده بود. با اين همه شگفت اين بود كه امشبي دراين جا بازار بلكه عروسي بود و بساط بزن و برقص نيز بر پا بود.


تا جماعت اوسا نوروز را با داس ديدند از او خواستند تا به جمع آن ها بپوندد و با آن ها در اين بزم شبانه همراه شود. اوسا نوروز از چهره هاي شاد ايشان خوشحال شده و به جمع مي پيوندد ولي ناگهان مي بيند كه شكل و شمايل آنان به آدميان شبيه نيست و داراي سم و چيزهايي هستند كه از اوصاف آدميان نيست. پس ترس در دل مي افتد و مي خواهد بگريزد ولي ديوان و جنيان او را دوره مي كنند و او را به رقص و حركات موزون مي خوانند.


كرنا و تنبك و چگاله و مانند آن در دور آتش آن چنان بالا بود كه گوش فلك را كر مي كرد. اوسا نوروز ديد كه چاره اي ندارد و شروع به رقص با آنان كرد. ديوان از او خواستند كه داس را كناري نهد و بي داس (خجره) با آنان برقصد. اوسا نوروز كه مي دانست ديوان و جنيان از آهن مي ترسند و تا آدميزاد در دستش آهن و سوزن و چيز تيزي داشته باشد به سراغ نمي آيند تا او را اذيت و ازار كنند با همان داس مي رقصد. جنيان شعر و ترانه اي را همخواني مي كنند كه مضمون آن اين است كه داس را فرو گذار و بي داس با ما برقص ولي اوسا نوروز چون مي دانست كه داس تنها وسيله حفظ جان اوست وگرنه جن زده و ديوزده مي شد آن را حفظ كرد.


او نيمه شب تا آفتاب در آيد با جنيان مي رقصد و داس بر زمين نمي گذارد و به خواسته هاي آنان وقعي نمي نهد. اين گزارش ديدار با جنيان را به ترانه اي سروده اند كه بخشي از آن هنوز در خاطرم مانده است. آن را با هم زمزمه مي كنيم :

اوسا نوروزا  اوسا نوروزا !!


منگتاب شب و بازار روز


داس بنه برقصيم


(اوسا نوروز پاسخ مي دهد:)


همراه داسم برقصيم.

نوشته شده توسط محمد ولی تکاسی  | لینک ثابت |