تئاتر گیلکی رامسری(دکتر) پنجشنبه بیست و ششم اردیبهشت ۱۳۹۲ 7:48

پیرمرد: آقای دکتر سِلام.

پیرمرد: سلام آقای دکتر.

دکتر: علیک سِلام. تِرِه چی یَه؟ یادی از ما بوکردِه!

دکتر: علیک سلام. چطور شدی ؟ از ما یاد کردی!

 

پیرمرد: تی سر سِلامت. بوشابام ازگیل دار سَر مِه قولِنج بِگیت. هوتو اوجو دار چکه هال سر بِنیشتم تا می خانم به داد مو برسی یَه.

پیرمرد: سرت سلامت باشد. رفته بودم بالای درخت ازگیل قولنج من گرفت. همان طور آنجا سر شاخه درخت  نشستم تا خانم من به داد من رسید.

 

دکتر: چندی حرص زنه. ازگیل دار توک چی کار دِبی؟ بِیَه این هم تی نسخه زُماد ووسون، آمپول هم هی اَلَن بزن.

دکتر: چقدر حرص می خوری. بالای درخت ازگیل چکار می کردی؟بیا این هم نسخه تو. پماد را بمال و آمپول را همین الآن بزن.

 

پیرمرد: ویر داره. حسن درزنِه با مگر؟. شِمِه خا هَلِه مِرِه معاینه نوکوردی بی!

پیرمرد:تعجب دارد. مگر مثل درد زایمان استُ (سریع انجام شد)؟ شما که هنوز من را معاینه نکرده بودی!

 

دکتر: تو دکتره یا مو؟. تو ویشتَه دانِه یا مُو؟. تی دوا هَمینه. زودتر باشو باد بی یَه!

دکتر: تو دکتر هستی یا من؟. تو بیشتر می دانی یا من؟. دوای تو همین است. زودتر برو تا باد بیاید.

 

پیرمرد: با ناراحتی اتاق را ترک کرده و از روی بی رغبتی و بی میلی می گوید:

چشم. ولی تی پَر و مو یِه کلاس دل درس بخواندیم. با هم ادامه تحصیل بَدِم. اُن وکتِه دکتر مو وَکِتِم یِه عَمَلِه.فروشنده میوه و سبزی.

پیرمرد: چشم. ولی پدر تو و من در یک کلاس درس خواندیم. با هم ادامه تحصیل دادیم. او دکتر شد ولی من عمله شدم. فروشنده میوه و سبزی.

 

دکتر: ولی در عوض می پَر جوانی سکته بوکورده اَلَن کین نِشیرِه . الَنه چند سالِه از خانه درگا نِمَه.

دکتر: ولی در عوض پدرم در جوانی سکته کرد. الآن جای خواب است. تا حالا چند سال است که از خانه بیرون نیامده است.

 

پیرمرد: به همین سوی چراغ .خدا وِرِه شفا بَدَه. تِرِه هم سالم بِدارِه تا به دادِ مردم برسی. نه اینکه یِه نصف دکتر شان مُثان با پول مریض  به فکر  آپارتمان سازی و تجارت باشی. هِچ وقت خوشتِه قسمِ یِدا نوکون.مهربانی، مهربانی، مهربانی.

پیرمرد: سوگند به همین نور چراغ. خدا او را شفا بدهد. تو را هم سالم نگهدارد. تا به داد مردم برسی. نه اینکه مثل برخی از دکترها با پول مریض ها به فکر آپارتمان سازی و تجارت باشی. هیچوقت قسم خود را فراموش نکن. مهربانی، مهربانی، مهربانی.

 

نتیجه اخلاقی:

امام رضا (علیه السلام) : دوستی با مردم ، نیمی از عقل است.

نوشته شده توسط محمد ولی تکاسی  | لینک ثابت |