تئاتر رادیویی گیلکی رامسری(دروغ) پنجشنبه دوازدهم بهمن ۱۳۹۱ 8:47

http://images.persianblog.ir/326104_bfHBJ2tq.jpg

زمستان سردی بود. همه جا پر از برف شده بود. کتری سر بخاری هیزمی قُل قُل می کرد. مردی با چند پرنده شکار شده وارد خانه شد.

مرد: امسال زمسّان سختی یَه. خدا به خیر بیارِه! همه جار وَرفه  بَستِه!

مرد: امسال زمستان سختی است. خدا آخرش را به خیر کند. همه جا برف و یخبندان است.

 

زن: سِلام. کوجار هِسِه بی؟. بِچَسِه . بیَه بخاری دیم یِه کم گرما باش. اَلَن آفتاو بُو اودِه  مایه . دِرگا هوا خیلی سرده.

زن: سلام. کجا بودی؟ سرد  شدی. بیا پهلوی بخاری کمی گرم شو. الان ماه  آفتاب نبود(زمستان) است. بیرون هوا خیلی سرد است.

 

مرد: با تمسخر می گوید" کهنه پُلا تازه بیشتی     کهنه قار و تازه اِشتی"

مرد: با تمسخر می گوید: پلوی کهنه و ته دیگ تازه    قهری دیرینه و تازه آشتی شدن."

 

زن: چی با مگر؟

زن: چی بود ؟

 

مرد: تا پَرسال  سرپا کِش داکُردِه. اِسِه مِرَرِه تسبیح آو کَشَنِه. از ما بهترانِ هَمرَه چرخ خواره. تا دوگشوب "وی سایَه با تیر زَنِه با" . اَلَن" یِه چال بُخوار ِِه چال برین" وَکِتِن! گاو گی خوب سوجَنِه!

 

مرد: تا پارسال ایستاده می شاشید. الان برای من تسبیح آب می کشد(ادای مسلمانی دارد).با از ما بهتران می گردد.  تا دیشب" سایه اش را با تیر می زد" الان : با هم دوست و رفیق شده اند". پهن گاوهایشان با هم خوب می سوزد.(رابطه دوستانه دارند.).

 

زن: کیِه گونِه؟

زن: به چه کسی می گویی؟

 

مرد: تی هَمسادَه. حاجی آقایَه. حاجی از مِنی  برگشت   مار رفت و اژدها برگشت!

مرد: همسایه تو. حاجی آقا. "حاجی از مِنی برگشت  مار رفت ولی اژدها برگشت.

 

پسر: "خر پیدا باشِه     آدم چَرِه پیاده راه بوشو"؟!

پسر: اگر خر پیدا بشود انسان چرا پیاده راه برود؟!

 

مرد:داغ نترس گَپ زَنِه؟ . مِرِه نترس می دُمال دوبونِ بترس. "کَل مارِه گَم کی..را وُشت"!

مرد:بدون ترس از داغ شدن حرف می زنی؟ از من نترس از پشت سری ام بترس." آدم کم ارزش هم بزرگ شده و ادعای فضل می کند"!

 

زن: تو با کی رِفاقِ. اَمِه تکلیف مشخص بوکون با امام حسینِ یا با یزیدِه؟!

زن: تو با چه کسی رفیق هستی. تکلیف ما را مشخص بکن. با امام حسین هستی یا با یزید؟!

 

مرد: همه یِه گِل چال گِل اِند.سر تا پا یِه کرباس نیرزَنِن" "هَمَش گوز گَپ زَنِن.

مرد: همه از یک گودال گل (مثل هم) هستند. سر تا پا یِه کرباس بیشتر نمی ارزند. همیشه حرف مفت می زنند.

 

زن: قباحت بوکون " جهنم تَش وسط نیشتِه" اَندی مردوم دروغگوجی   ندار! ماه هچ وقت پشت ابر نمانه.خدا خودش تِقاص وِگرَنِه.

زن: خجالت بکش. " به یقین وسط آتش جهنم نشسته ای" اینقدر از مردم دروغ گو بد نگو! ماه هیچ وقت ژشت ابر نمی ماند.خداوند آنها را به سزای اعمالشان می رساند.

پسر: کوروش هم از سه چیز ترس داشته و گوتِه: خدایا کشورم را از دروغ –خشکسالی و دشمن محافظت بفرما"

پسر: کوروش هم از سه چیز ترس داشت و می گفت:

"خدایا کشورم را از دروغ- خشکسالی و دشمن محافظت بفرما"

نتیجه اخلاقی:

"خدایا از شر دروغگویان و دشمنان دوست نما به تو پناه می بریم"

 

 

 

نوشته شده توسط محمد ولی تکاسی  | لینک ثابت |