
http://images.persianblog.ir/326104_bfHBJ2tq.jpg
زمستان سردی بود. همه جا پر از برف شده بود. کتری سر بخاری هیزمی قُل قُل می کرد. مردی با چند پرنده شکار شده وارد خانه شد.
مرد: امسال زمسّان سختی یَه. خدا به خیر بیارِه! همه جار وَرفه بَستِه!
مرد: امسال زمستان سختی است. خدا آخرش را به خیر کند. همه جا برف و یخبندان است.
زن: سِلام. کوجار هِسِه بی؟. بِچَسِه . بیَه بخاری دیم یِه کم گرما باش. اَلَن آفتاو بُو اودِه مایه . دِرگا هوا خیلی سرده.
زن: سلام. کجا بودی؟ سرد شدی. بیا پهلوی بخاری کمی گرم شو. الان ماه آفتاب نبود(زمستان) است. بیرون هوا خیلی سرد است.
مرد: با تمسخر می گوید" کهنه پُلا تازه بیشتی کهنه قار و تازه اِشتی"
مرد: با تمسخر می گوید: پلوی کهنه و ته دیگ تازه قهری دیرینه و تازه آشتی شدن."
زن: چی با مگر؟
زن: چی بود ؟
مرد: تا پَرسال سرپا کِش داکُردِه. اِسِه مِرَرِه تسبیح آو کَشَنِه. از ما بهترانِ هَمرَه چرخ خواره. تا دوگشوب "وی سایَه با تیر زَنِه با" . اَلَن" یِه چال بُخوار ِِه چال برین" وَکِتِن! گاو گی خوب سوجَنِه!
مرد: تا پارسال ایستاده می شاشید. الان برای من تسبیح آب می کشد(ادای مسلمانی دارد).با از ما بهتران می گردد. تا دیشب" سایه اش را با تیر می زد" الان : با هم دوست و رفیق شده اند". پهن گاوهایشان با هم خوب می سوزد.(رابطه دوستانه دارند.).
زن: کیِه گونِه؟
زن: به چه کسی می گویی؟
مرد: تی هَمسادَه. حاجی آقایَه. حاجی از مِنی برگشت مار رفت و اژدها برگشت!
مرد: همسایه تو. حاجی آقا. "حاجی از مِنی برگشت مار رفت ولی اژدها برگشت.
پسر: "خر پیدا باشِه آدم چَرِه پیاده راه بوشو"؟!
پسر: اگر خر پیدا بشود انسان چرا پیاده راه برود؟!
مرد:داغ نترس گَپ زَنِه؟ . مِرِه نترس می دُمال دوبونِ بترس. "کَل مارِه گَم کی..را وُشت"!
مرد:بدون ترس از داغ شدن حرف می زنی؟ از من نترس از پشت سری ام بترس." آدم کم ارزش هم بزرگ شده و ادعای فضل می کند"!
زن: تو با کی رِفاقِ. اَمِه تکلیف مشخص بوکون با امام حسینِ یا با یزیدِه؟!
زن: تو با چه کسی رفیق هستی. تکلیف ما را مشخص بکن. با امام حسین هستی یا با یزید؟!
مرد: همه یِه گِل چال گِل اِند.سر تا پا یِه کرباس نیرزَنِن" "هَمَش گوز گَپ زَنِن.
مرد: همه از یک گودال گل (مثل هم) هستند. سر تا پا یِه کرباس بیشتر نمی ارزند. همیشه حرف مفت می زنند.
زن: قباحت بوکون " جهنم تَش وسط نیشتِه" اَندی مردوم دروغگوجی ندار! ماه هچ وقت پشت ابر نمانه.خدا خودش تِقاص وِگرَنِه.
زن: خجالت بکش. " به یقین وسط آتش جهنم نشسته ای" اینقدر از مردم دروغ گو بد نگو! ماه هیچ وقت ژشت ابر نمی ماند.خداوند آنها را به سزای اعمالشان می رساند.
پسر: کوروش هم از سه چیز ترس داشته و گوتِه: خدایا کشورم را از دروغ –خشکسالی و دشمن محافظت بفرما"
پسر: کوروش هم از سه چیز ترس داشت و می گفت:
"خدایا کشورم را از دروغ- خشکسالی و دشمن محافظت بفرما"
نتیجه اخلاقی:
"خدایا از شر دروغگویان و دشمنان دوست نما به تو پناه می بریم"
