پَئر: پسر جان وَرِس سِردی یَه بِیَر بَنِه اَمه گَتِه پَرتقال دار سَر  یِه کم پَرتقال بِچین!

پدر: بلند شو و نردبان را بیاور و بر روی درخت پرتقال بزرگ ما گذاشته و کمی پرتقال بچین!

 

پسر: خا شونِم

پسر: چشم می روم.

 

مار: امشوب اَمِه کیجایَه رِه خواستگار هَمَدَرِه  وَچه بَجِنب

مادر: امشب برای دخترمان خواستگار می آید پسر بجنب

 

پسر: داماد می رفیق با مو درس نخواندم وکتم کاسب کار اون درس بخوانده

پسر: داماد رفیق من بود من درس نخواندم و کاسب کار شدم ولی او درس خواند.

 

پَئر: مو تِرِه چندی گوتِم وَچِه درس بخوان تی دَس تی جیب دل بُشو محتاج نامرد نباشی

پدر: من چقدر به تو گفتم پسر درس بخوان دست خودت تو جیب خودت برود و محتاج نامرد نشوی

 

مار: تی وچه درس بخواندی بی تی کار کشاورزی یَه کی بوکونِه!

مادر: بچه ات اگر درس خوانده بود کار کشاورزی تو را چه کسی انجام می داد

 

پَئر: مگر اَمِه داماد کار کشاورزی نوکورده با خوشته درسم بخوانده

پدر: مگر داماد ما کار کشاورزی نمی کرد درس خودش را هم خواند.

 

پسر: مو درس خواندن زیاد دوس نداشتِم

پسر:من درس خواندن را زیاد دوست نداشتم.

 

پَئر: لااقل یِه حرفه یا صنعتی یاد گیتِه دو فردای دیگر تِرِه کار هَمَه

پدر: لااقل یک حرفه یا صنعتی را یاد می گرفتی تا در فردا به دردت می خورد.

 

مار: آدم خوشته زندگی دل بی برنامه باشه عاقبتش همینه

مادر: آدم در زندگی خودش بدون برنامه باشد عاقبتش همین است.

 

پَئر: بله آدم یِه لنگه واز باشِه، خود رأی باشِه، گردن شَق باشِه همیشه سر در گریبانِه  بهتر از این نوبونِه!

پدر: بله آدم خوشگذران و بی برنامه ، خود رای باشد و به حرف کسی گوش  ندهد همیشه ناراحت و افسرده است، بهتر از این نمی شود.

 

پسر: ولی الآن زن بابُردِم، خانه دارِم، زندگی دَرِم اَلَن دِ  خوشتره خوشته آینده بچه هایَه رِه برنامه دارم، بیکار  نَسَّم.

پسر: ولی الان زن گرفتم، خانه دارم، زندگی دارم.الان برای خودم برای آینده بچه های  خودم برنامه دارم، بیکار نیستم

نوشته شده توسط محمد ولی تکاسی  | لینک ثابت |