تئاتر گیلکی رامسری  کلاس کنکور چهارشنبه سی ام آذر ۱۳۹۰ 9:13

پَئر: بد جایی شووا کُردیم

پدر: بدجایی شب کردیم!

پسر:اَمِه قاطر با بار تولِ میان دِماستِه.چندی زور بزنیم تا در بِیَه.هَمَش کریش کَشی. هَمش سَکرات.

پسر: قاطر ما با بار در میان گل زمینگیر شد.چقدر تلاش کنیم تا دربیاید.همه بدبختی ها مال ماست. همیشه رنج باید بکشیم.

پَئر: اصلأ غُصه نُخوار، خدا بزرگه. وَرزا هَمرَه وِرِه کَشِنیم دِرگا هَرَنیم(هَریم).

پدر:اصلأ غصه نخور.خدا بزرگ است. با گاونر قاطر را کشیده و بیرون می آوریم.

 

پسر: لاک آو بَزَه وَرزایَه! باربند لاخوند وِلَجِم؟

گاو نری را که بعد از پایان کار کشاورزی در گیلان شستیم و تمیز است! طناب بار او را باز کنم؟

 

پئر: آها .زودتر بَجِنب تا تِریکا نابا دَرشیم.هوا ورپ توشِه زَنِه(ورپ چامِ).اگر خشکه کین دربابریم خیلی هنر بوکوردیم.

پدر: بله. زودتر بجنب تا تاریک نشده در برویم. هوا نزدیک برفی شدن است. اگر جان سالم درببریم خیلی هنر کرده ایم.

 

پسر:ای همه زور زنیم.کارکانیم زحمت کَشِنیم، آخرش هم اربابِ گوسند گالش یا گاو گالشیم.

پسر: این همه کار و تلاش کرده و زحمت می کشیمآخر سر هم چوپان گوسفند و گاوهای ارباب هستیم.

 

پئر: پسر باشو دَرز بُخوان تو هم وَکه دکتر ، مُهنِّس تا اَمِه سخت روز آدم باشی.

پدر:پسر برو درس بخوان تا توهم دکتر یا مهندس شوی و در روزهای سختی و پیری به من کمک نمایی.

 

پسر: اَلَن دِ درس هم فایده ای ندارِه مال پولدارهایَه!!!

پسر: الان دیگر درس هم فایده ای ندارد مال پولدارهاست.

 

پئر: این چی حرفیَه! مشتی نصرالله کل وَچِه، نمدمال اضغر کیجا، الله قلی کوجه نوّه، قلی گر حسنِ گته وچه،  مام حسین گِه تور دُتُرزا، تور مَم دِلی گِه خواخرزا همه وَکِتن. مگر پولدار بان ؟ نه وکِتِنِ شی بان.

پدر: این چه حرفی است.پسر کچل مشهدی نصرالله، دختر یحیی نمدمال، پسر بزرگ حسن رویگر(سفید گر= سِلَر)، نوه دختری محمد حسین، دختر خواهر محمدعلی دیوانه، همه کاره ای شدند.مگر پولدار بودند؟ نه  بلکه خواستند و جربوزه کاره ای شدن را هم داشتند.

 

پسر: باشِه. تو راس گونِه. گیلان وَگردِسیم شونوم کلاس کنکور ثبت نام کانِم. بیشتر قبولی ها روستا شیَن. زحمت کَشِن.

پسر: باشد. شما راست می گویید. به گیلان که برگشتم می روم و درکلاس کنکور ثبت نام می کنم. بیشتر قبولی ها اهل روستا و زحمت کش هستند.

 

پئر: آ بُل بُخوارِم  .تو خودشِه سعی بوکون. خدا بزرگه، جای حق نیشتِه.تی کوت و پاتِ بوکون بلکه نتیجه بگیری.

پدر: فلان تو را بخورم(قربانت شوم). تو سعی خودت را بکن. خدا بزرگ است و جای حق نشسته است. توتمام تلاش  خود را بکن شاید نتیجه گرفتی.

 

پسر:چَشم، بعد مِرَرِه یه موتور کِراس هگیرَنِه سه براره گِه رَجِه وَچکِم!!!!!

پسر:چشم. بعد از قبولی برایم یک موتور کراس می خری تا بالای کوه سه برادر بروم!!!!

*سه براره گِه رَجِه

کوه سه برادر کوه بلندی مُشرف به ییلاق جواهرده رامسر

نوشته شده توسط محمد ولی تکاسی  | لینک ثابت |