تئاتر گیلکی رامسری  طلاق شنبه چهاردهم آبان ۱۳۹۰ 8:8


هوا اَخم بِیَر داشتِه، خیلی وقت با نِوَرِسِه با . این دَم اون دَم با که خودشِه بُغضِ خالیا کُنِه . دِ تَرکِس دِبا.

هوا اخمی بود(ابری بود). خیلی وقت بود که نباریده بود.هر آن امکان داشت بغضش را خالی کند. دیگر داشت می ترکید.

 

زن:پله های دادگایَه یکی در میان پُرِسِه(جار شادِبا). وی موبایل زنگ بُخواردِه.

زن: پله های دادگاه را یکی در میان بالا می رفت. موبایل زن زنگ خورد.

 

مادرزن:اَلو، سِلام. از خر شیطان به جیر بیَه دختر.خوشتِرِه  بدخت  نوکون.بهترین مَردِگِه دَارِه، می جا بی تی سَگ پَئرِه هَمره وَسِه چی کار بوکونی؟

مادرزن: الو سلام. از خر شیطان بیا پایین دختر. خودت را بدبخت نکن.بهترین شوهر را داری. جای من با این پدر سگ تو بودی می خواستی چکار کنی!!!!


زن: سلام قاضی

 

قاضی: در حال خندیدن با صدای بلند در پشت تلفن، علیک سلام

 

زن: آقای قاضی چَرِه خنده کانِه؟

زن: آقای قاضی چرا می خندی؟

 

قاضی: دردِ پَری یَه. از هر 10 تا ازدواج 5 تا 6 تَه به طِلاق ختم بونو ای تُشنِه گِه شانِ شی. می کار از بُرمِه بگذشته به اون خنده کانِم. شما چرِه؟

قاضی: از زور ناراحتی زیاد است. از هر 10 تا 5 تا 6 ازدواج به طلاق ختم می شود برای نسل جوان و کم تجربه. کار من از گریه گذشته من به آن می خندم. شما دیگر چرا؟

 

زن: عجب!!!!!!

 

مرد در حالی که کمی عصبی بود وارد اتاق شده و می گوید: سلام همسر عزیزم، از این طرف ها؟!!!!

 

زن: مُو دِ خرا نوبونِم. حق با اَمِه نوکره با گوتِه:خانم ، نماز سر تی آقایه دعا نوکون پولدار وَکِه، دعا بوکون زنده باشه، سالم باشِه وی سایه تی سَر داباشِه.

زن: من دیگر گول نمی خورم. حق با نوکر ما بود که می گفت. خانم در نماز دعا نکن شوهرت پولدار شود بلکه دعاکن زنده باشد و سالم و سایه اش بر سر تو باشد.

 

 

زن رو به قاضی کرده و ادامه می دهد.

اَلَن پولدار بابا.بی شِناخ هم بابا، دِ می گذشته یِدا کَردِه.وی اطفالِ پوچا کُتِه گِه مُثان گازه گیتِم بِداشتِم تا اَلَن بزرگا بان. یکی مرد بابُردِه یکی هَم دانشجویَه. اُ موقع وی جیبِ دِل اُسبوج  واز کُردِه. آسمان به این بزرگی یِه ستاره نداشتِه.

الان پولدار شده، بی معرفت شده. گذشته ام را فراموش کرده. مثل بچه گربه اطفال اورا به دندان گرفته و بزرگ کرده ام. تا الان بزرگ شده اند. یکی شوهر کرده و یکی هم دانشجو است. در آن زمان داخل جیبش شپش جفتک می زد. در آسمان به این بزرگی یک ستاره هم نداشت.

 

مرد: با ناراحتی دِ وَسّا کُن.

مرد: با ناراحتی دیگر بس کن.

 

زن: روی صندلی روبروی قاضی نشسته و به صحبت هایش ادمه می دهد.

اِسِه تَقّی به توقّی بُخواردِه .زمین ترقی بوکورده . بوروتِه. ارباب بابا. وی پَست و مَقام اداری هم جار شا.. وی زیر سر بلندا با. تازه وی چِل چِلی یَه.

حالا تقی به توقی خورده. قیمت زمین زیاد شد. فروخت. ارباب شد. پست و مقام اداری او هم بالا رفت. زیر سرش بلند شده است.  تازه اول چل چلی اوست.

 

مرد: می حقّه تا چهار تا خدا پیغمبر ایجازه بَدَه!!!!!

 

زن: می حقّه ، مو طلاق خوانِم!!!!

 

قاضی: شِمِه پَئر و مارِشان  چی گونِن؟

قاضی: پدر و مادرهایتان چه می گویند؟

 

مرد: مَردِه وَنِه زن مار خوب دِشتِه بی ، زنِه هم وَنِه شومار خوب دِاشتِه بی. مابقی همه حرفه. الحمدالله اَمه هر دوتایَه دِریم.

مرد: مرد باید مادر زن خوب و زن باید مادر شوهر خوب داشته باشد. بقیه همه حرف است. شکر خدا ما هر دو تا را داریم.

 

قاضی رو به زن کرده و می گوید:

نِوَسِ نِه نوبو   مردِگِه رِه زنِه گیری نوکانِه خواه . تی مرده تِرِه خَنِه. تی دور چرخ خوارِه .. یِه کم معاش بکون تی اطفالَ رِه.

قاضی: برای مردی که زن نمی خواهد  نمی خواهی همسری کنی که!. شوهرت تو را می خواهد. دورت می چرخد. کمی معاشرت بیشتری داشته باش بخاطر اطفالت(بچه هایت).

 

مرد: خدا بِخَه ، خَنِم وی هَمرَه مکّه بُشُم.

مرد: اگر خدا بخواهد می خواهم با او مکه بروم.

 

زن: مکّه بُخوارِه تی سَرِه، کربلا و مکّه خانِه دِلِ!!!

زن:مکه به سرت بخورد. کربلا و مکه در داخل خانه است!!!


قاضی: محبته زور هِگیت نِشَنِه ، ........مَن کَسِنِ ویشتَه خیال دَکین.

قاضی: محبت را نمی توان به زور گرفت.  میان ..... بیشتر مواظب همدیگر باشید.


 

نتیجه اخلاقی:

مهربانی با زن و فرزند و گیر ندادن خانم ها به آقایان تا فکر تجدید فراش نکنند.

 

نوشته شده توسط محمد ولی تکاسی  | لینک ثابت |