شکست عشقی(تئاتر رادیویی گیلکی) سه شنبه سیزدهم اردیبهشت ۱۳۹۰ 3:17
پسر و دختری در کنار ساحل دریا بعد از کمی جر و بحث در انتخاب شغل آینده و گرداندن چرخ زندگی از هم جدا شدند و راهشان را به سمت خانه کج نمودند.

پسر: کیجا شان ونه خدا بیشناسه!

پسر: دخترها را باید خدا بشناسد!

دختر:الن د وچگه شان شیناسه نشانه

دختر:اکنون دیگر پسرها قابل شناخته شدن نیستند.

پسر: خیلی زور بزم وی دل به دست بیارم ولی افسوس

پسر: خیلی تلاش کردم تا دلش را به دست بیاورم ولی حیف

دختر: بچه کم عقل زورگو هم وکنه

دختر: بچه کم عقل زورگو هم می شود

پسر: بهتره اول وی براره بگوم شاید چاره ای بوکونه

پسر: بهتر است اول به برادرش مطلب را بگویم شاید چاره ای بکند

دختر گرفته و غمگین به خانه می رسد و فورا مطلب را به مادرش می گوید.

مادر: دخترجان دنیا خیلی بزرگه یار تره بخواه بی وی سر و کین کاه بی

مادر: دنیا خیلی بزرگ است. یار باید تو را بخواهد اگر چه از مال دنیا چیزی نداشته باشد.

دختر: مو اول زندگی وی چی چی همره زندگی بوکونم

دختر:من اول زندگی با چه چیز او زندگی کنم

پسر نیز مطلب را با برادر دختر در میان می گذارد و می گوید من در عشق شکست خوردم.

برادر دختر: از فردا بیه می نجاری سر کار بکن تا مردوم تره زن هدن

برادر دختر: از فردا بیا در نجاری ام کار کن تا مردم به شما زن بدهند.

پسر: چشم

دختر: شاید می قسمت هم همین با

دختر : شاید سرنوشت من هم همین پسر باشد.

 

 

نوشته شده توسط محمد ولی تکاسی  | لینک ثابت |