جنگلبان پاهایش را کنار آتش هیزم دراز کرد و مشغول بیرون آوردن جوراب ها از پاهای یخ زده اش شد. زیر لب ترانه رعنا گلی را زمزمه می کرد. چوپان نیز چای داغ درون کتری را به هم زده و با دو لیوان نه بسیار تمیز کنارش نشست و گفت:

امسال هوا یه ترس وره

باید از هوای امسال ترسید

جنگلبان: من دامان ورازشان هم تا بامسی پیش بمن

گرازهای من دامان تا نزدیک بامسی نیز آمدند.

*من دامان و بامسی از مناطق جنگلی بین راه رامسر به جواهرده هستند*.

چوپان: خدا امه جوانیه رحم بوکونه (با خنده)

خدا به جوانی ما رحم کند.

جنگلبان:ای روزا فلانی وچه شان  ایجار نده دنبال پلنگ گردنن

این روزها بچه های فلانی را ندیدی دنبال پلنگ می گردند

چوپان: پلنگ!!!!!!!!!! نه مو  ندیم

پلنگ!!!!!!!!!! نه من ندیدم

جنگلبان: یه گروه شکارچی از تهران بمن پلنگ شکار رره

یک گروه شکارچی از تهران برای شکار پلنگ آمده اند

چوپان: به حق چیزهای ندیده و نشنیده

جنگلبان: فلانی وچه شان شی ناسنه

بچه های فلانی را می شناسی

چوپان: آها-یه چاشت اوشان همره بخواردم

چوپان: بله-یک نهار با آنها خوردم

جنگلبان: پس ایمار له اگر بیده امره اطلاع بده

جنگلبان: اگر این دفعه آنها را دیدی به ما  اطلاع بده

چوپان: (به آهستگی گفت )  به همین خیال باش

زبانزد:

یه چاشت وی همره بخوارده خا

یک نهار با او خورده است که

کنایه: اثر همنشینی و رفت و آمد با افراد خلافکار

یادآوری: خره    خره دیم دابسی  همرنگ نوبونن ولی هم خو بونون

اگر خری را کنار خر دیگر ببندی همرنگ نمی شوند ولی هم خو (عادت) خواهند شد

 

 

نوشته شده توسط محمد ولی تکاسی  | لینک ثابت |