منبع:http://iranjoke.ir/content/blogcategory/17/44 |
|
يه روز ملانصرالدین و دوستش دوتا خر ميخرن. دوست ملا ميگه: چه طوري بفهميم کدوم ماله منه کدوم ماله تو؟ ملا ميگه خوب من يه گوش خرم رو ميبرم اوني که يه گوش داره مال من اوني هم که دو گوش داره مال تو.! فرداش ميبينن خر ملا گوش اون یکی خره رو از سر حسادت خورده!!! دوست ملا ميگه :حالا چيکار کنيم ملا ميگه: من جفت گوش خرمو ميبرم!!! فرداش ميبينن بازم قضيه ديروزيه... دوست ملا ميگه :حالا چيکار کنيم ملا ميگه: من دم خرمو ميبرم! فرداش بازم قضيه ديروزي ميشه.. دوست ملا با عصبانيت ميگه: حالا چيکار کنيم ملانصرالدین هم ميگه:
عيبي نداره خب حالا خر سفيده مال تو خر سياه مال من | |
|
|
ملا در بالاي منبر گفت : هرکس از زن خود ناراضي است بلند شود. همه ي مردم بلند شدند جز يک نفر. ملا به آن مرد گفت : تو از زن خود راضي هستي؟ آن مرد گفت : نه ... ولي زنم دست و پامو شکسته نمي تونم بلند شم! | |
|
ملا نصرالدین با دوستی صحبت میکرد. - `خوب ملا، هیچ وقت به فکر ازدواج افتادهای؟` ملا نصرالدین پاسخ داد: ` فکر کردهام. جوان که بودم، تصمیم گرفتم زن کاملی پیدا کنم. از صحرا گذشتم و به دمشق رفتم و با زن پر حرارت و زیبایی آشنا شدم اما او از دنیا بیخبر بود. بعد به قاهره رفتم؛ آن جا هم با زنی آشنا شدم که معلومات زیادی دربارهی آسمان داشت، اما زیبا نبود. بعد به اصفهان رفتم و نزدیک بود با دختر زیبا با ایمان و تحصیل کردهای ازدواج کنم.` - `پس چرا با او ازدواج نکردی؟` - `آه، رفیق! متاسفانه او هم دنبال مرد کاملی میگشت!` | |
نوشته شده توسط محمد ولی تکاسی
|
لینک ثابت |