مرا می دم تو را تی پسر یاده مرا تی اشنایی ده هی هاته
 احتمال می دهم این ضرب المثل اینطور بیان گردد صحیح تر باشد
تره یاد پسر آید مره یاد  می دم     من و تی عاشقی برباده برباد


داستان آن به شرح ذیل است:
یک روز فردی در پشت تخته سنگی گنجی پیدا می کند و می بیند ماری سهمگین مشغول پاسداری از گنج است. با مار صحبت می کند و قرار می گذارند او هر روز برای مار غذا بیاورد و در عوض هر روز یک سکه از مار بگیرد. روزی مرد بیمار شد لذا ناگزیر به پسر جوانش گفت تو این کار را انجام بده و او را به مار معرفی نمود. بعد از مدتی پسر خسته شد و با خود فکر کرد من این مار را می کشم و سپس همه گنج را صاحب می شوم. روزی بطور ناگهانی به مار سر زد و مار فهمید و از آمدن خارج از هنگام پسر شک نمود.لذا آماده دفاع شد و همینکه پسر به او حمله کرد او پسر را نیش زد و او را کشت.ولی در این میان دم مار با تبر قطع شده بود. پدر دید از پسرش خبری نشد لذا به دنبال او رفت و ماجرا را فهمید . در آن هنگام مار این زبانزد را گفت.

نوشته شده توسط محمد ولی تکاسی  | لینک ثابت |