دو منطقه از جنگل های رامسر که از ظهر جمعه تا پاسی از شب دچار آتش گسترده و شدید شده بود مهار شد.

https://www.bloghnews.com/images/docs/000447/n00447258-r-b-004.jpg

https://www.bloghnews.com/images/docs/000447/n00447258-r-b-006.jpg

نوشته شده توسط محمد ولی تکاسی  | لینک ثابت |

کرات پیله پنجشنبه هجدهم دی ۱۳۹۹ 12:40

کرات پیله

شَن سَه سَر، گاو دامان مَن گورانِه کُرده

کَم کَمِه را دَکِت بِمَه  تا کوتِه گِه سَر( لِه که سَر)

کولِه هم خوشتِه ماره گِه  گورِه کُردِه

گالش زِنِه "کولِه کِشِت"گِه  وَتِه راه دَکِت

برسی یَه  خوشته گاوه گِه پیش

یِه نیا اُونو بُکُرد یِه نیا هم آسمان دلِ ستارَه

خوشته هَمرَه دل گَبه زَه گوته:

م.....ار م....ار بی یَه، می زرد کِلاچ گاوِه بی یَه

مو ای دونیا دِل فقط ترِه دارِم

تِرَم فقط مِرِه داره با تی کولِه گِه!

م.....ار بی یَه  م....ار بی یَه، می زرد کِلاچ گاوِه بی یَه

پَرسال پِئز، چندی اَمِرَرِه نَحس با

می وَچَه بُشا دار سَر کِرات پیله بچینِه  هوجو جیرکَت

یِه اِشکَت بوشا وی جیار مَن

کسی خبردار نابا تا هوجو جان بَدَه

اَمان، اَجَل وِرِه مهلت نَدَه

فقط بیس سال دَشتِه، ایجباری بوشابا

بِمابا مُرخصی  تا وِره سررشته بوکنیم

ای افسوس، تازه وِرِه شربت بُخوارده بیم.

ای پِسُرا   پِسُر، تو بیشی   یِه کولبار می دل سر بَنِه

دل خا سارُخ  نی یَه مو ورِه واکُرده نوتونِم

می دل دو خیلی دارِه دِ هِچّی گوتِه نوتونِم!

 

ترجمه:

هنگام غروب، گاو در داخل جنگل نعره می زد.

گوساله هم مادرش را صدا می کرد.

زن گالش ریسمان گوساله را برداشت و راه افتاد

رسید به ماده گاوش

یک نگاه به او کرد و یک نگاه هم به ستاره شمالی در دل آسمان

با خودش آهسته حرف می زد  و می­گفت:

 مادر من  مادر من بیا، گاو زردرنگ من بیا

من توی این دنیا فقط تو را دارم

تو هم فقط من و گوساله ات را داری!

مادر من بیا مادر من بیا، گاو زردرنگ من همراهم بیا

پاییز پارسال، چقدر برای ما نحَس بود.

بچه ام رفت بالای درخت تا میوه درخت لیلکی(کرات) را بچیند همانجا سرنگون شد.

یک چوب نوک تیز در داخل جگر او فرو رفت.

هیچ کس خبردار نشد تا جان داد.

امان، اجل به او مهلت نداد

فقط 20 سال داشت، سربازی رفته بود

مرخصی آمده بود. تا برایش خواستگاری برویم.

افسوس، تازه برایش شربت خورده بودیم.

ای پسر تو رفتی اما یک کولبار غم بر دلم گذاشتی.

دل که مثل دستمال سفره نیست من نمی توانم آن را پهن کنم.

در دل من غم بسیاری است دیگر چیزی نمی توانم بگویم!

محمد ولی تکاسی

آذرماه 1396

نوشته شده توسط محمد ولی تکاسی  | لینک ثابت |